- بربند
- سینه بند کودکان، گلوبند
معنی بربند - جستجوی لغت در جدول جو
- بربند
- تسمه ای که با آن زین را به سینۀ اسب می بستند
بره بند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه بارها را بندد، نواری که با آن بار را استوار کنند
نیست ونابود، بی فایده شدن
مکاری، چاروادار
وقت، هنگام
خراب، ویران، نیست و نابود
آنچه به سر ببندند، روسری زنان، شال و دستار که مردان به سر ببندند، آنچه با آن سر چیزی را ببندند، کنایه از موقع، هنگام
جای بستن بار در سقف اتومبیل یا اتوبوس
باره بند
باره بند
در قید، گرفتار، اسیر، کوچۀ بن بستی که در داشته باشد، راه تنگ و باریک در کوه، راه میان دو کوه، دره، دژ
در بند بودن: گرفتار بودن، اسیر بودن، زندانی بودن
در بند کردن: مقید ساختن، اسیر کردن، زندانی کردن
در بند بودن: گرفتار بودن، اسیر بودن، زندانی بودن
در بند کردن: مقید ساختن، اسیر کردن، زندانی کردن
ترفند، مکر، حیله، فریب، شکیل، اشکیل، روغان، احتیال، غدر، گربه شانی، دلام، شید، تنبل، حقّه، دستان، گول، چاره، دغلی، تزویر، قلّاشی، نارو، خدعه، کلک، خاتوله، ریو، نیرنگ، ستاوه، دویل، ترب، کید، تزویر، دروغ، بیهوده، برای مثال با هنر او همه هنرها یافه / با سخن او همه سخن ها ترفند (فرخی - لغت نامه - ترفند)
((بَ))
فرهنگ فارسی معین
شبکه ای معمولاً فلزی که روی سقف اتومبیل های غیرباری نصب می کنند و روی آن بار می گذارند، نوار یا ریسمانی که با آن بار را می بندند، طویله یا اصطبل بی سقف که چهارپایان بارکش را در آن جا می بندند، بهاربند
((دَ بَ دِ))
فرهنگ فارسی معین
در قید، درصدد، به قصد. ضح به این معنی لازم الاضافه است
دربند چیزی بودن: بدان علاقه داشتن
دربند چیزی بودن: بدان علاقه داشتن
رشوه، آنچه از پول و مانند آن به کسی می دهند تا کاری برخلاف وظیفۀ خود انجام دهد یا حق کسی را ضایع و باطل کند یا حکمی برخلاف حق و عدالت بدهد، رشوت، پاره، بلکفد، بلکفت
مخفف برنده، قطع کننده