جدول جو
جدول جو

معنی بربستگان - جستجوی لغت در جدول جو

بربستگان
(بَ بَ)
جمع واژۀ بربست. قاعده ها و قانون ها. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). قواعد و قوانین ورسوم و روش ها. (ناظم الاطباء). رجوع به بربست شود
لغت نامه دهخدا
بربستگان
قاعده وقانون ها، روشها
تصویری از بربستگان
تصویر بربستگان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

روپوش و زره مخصوصی که هنگام جنگ بر تن می کردند یا روی اسب می انداختند، برای مثال همه زیر برگستوان اندرون / نبدشان جز از چشم از آهن برون (فردوسی - ۱/۱۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگستان
تصویر برگستان
برگستوان، روپوش و زره مخصوصی که هنگام جنگ بر تن می کردند یا روی اسب می انداختند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ)
دهی است از دهستان پشتکوه بخش تفت شهرستان یزد و سکنۀ آن 191 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10) ، آبله و بثره برآوردن. پیداآمدن برجستگی بر ظاهر بدن:
احمدک را که رخ نمونه بود
آبله بردمد چگونه بود.
نظامی.
، سر بر زدن. جوشیدن:
زمین شد بزیر اندرش ناپدید
یکی چشمۀ خون ازو بردمید.
فردوسی.
ببالید کوه آبها بردمید
سر رستنی سوی بالا کشید.
فردوسی.
، بروز و ظهور کردن. متولد شدن:
نبیره چو شد رای زن با نیا
از آن جایگه بردمد کیمیا.
فردوسی.
، برخاستن:
یکی تیره گرد از میان بردمید
بر آنسان که خورشید شد ناپدید.
فردوسی.
ابری از کوه بردمید سیاه
چون ملیخا در ابر کرد نگاه.
نظامی.
غباری بردمید از راه بیداد
شبیخون کرد بر نسرین و شمشاد.
نظامی.
ز آه آن طفلکان دردآلود
گردی از غار بردمید چو دود.
نظامی.
، لاف زدن. (ناظم الاطباء) ، آماسیدن، دم زدن، نفس رسانیدن و خود را پر باد کردن. (برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پف کردن. فوت کردن. باد دمیدن بر آتش. (آنندراج) :
مکان علم فرقانست و جان جان تو علمست
از این جان دوم یک دم بجان اولت بردم.
ناصرخسرو.
و اکنون ز خوی او چو شدی آگه
بردم بجان خویش یکی یاسین.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 89).
برویش همی بردمد مشک سارا
مگر راه برطبل عطار دارد.
ناصرخسرو.
، وزیدن. برخاستن باد:
بادی که ز نجد بردمیدی
جز بوی وفا در او ندیدی.
نظامی.
، حمله کردن. به تندی سوی چیزی روان شدن. با سرعت به سوی چیزی روی آوردن چنانکه وزیدن باد از سوئی بسوئی:
سیاوش بدشت اندرون گور دید
چو باد از میان سپه بردمید.
فردوسی.
چو بهرام گور آن شترمرغ دید
بکردار باد هوا بردمید.
فردوسی.
چو رستم پیام سپهبد شنید
چو دریای آتش زکین بردمید.
فردوسی.
هم آورد را دید گردآفرید
که برسان آتش همی بردمید.
فردوسی.
بدانسان که او بردمد روز جنگ
زبیخش بدریا بسوزد نهنگ.
فردوسی.
- بردمیدن دل، تپیدن در شادی یا غم:
چو بر پیل بر بچۀ شیر دید
بخندید و شادان دلش بردمید
فردوسی.
چو آن نامه نزدیک نرسی رسید
ز شادی دل نامور بردمید.
فردوسی.
چو زرمهر گفت این و خسرو شنید
دل شاه از خرمی بردمید.
فردوسی.
چو شاه دلیر این سخنها شنید
بجوشید و از غم دلش بردمید.
فردوسی.
چو از پیش لشکر شدش ناپدید
دل گیو از اندوه او بردمید.
فردوسی.
چو از دور خسرو نیا را بدید
بخندید و شادان دلش بردمید.
فردوسی.
به پیش سپهبد بگفت آنچه دید
دل پهلوان زان سخن بردمید.
فردوسی.
- بردمیدن روان، مفارقت کردن روان. مفارقت کردن روح از بدن:
چو چشم فرنگیس او را بدید
تو گفتی روان از تنش بردمید.
فردوسی.
، در غضب شدن. قهرآلود گردیدن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خشمگین شدن. تند شدن. تیز شدن، سخن گفتن. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). سخن گفتن. (ناظم الاطباء) ، طلوع و ظاهر شدن صبح. (برهان) (آنندراج). طالع شدن. سر زدن خورشید. برآمدن آفتاب. طلوع نمودن و ظاهر شدن صبح و ستاره ها. (ناظم الاطباء) :
صبح آمد و علامت مصقول برکشید
وز آسمان شمامۀ کافور بردمید.
کسائی (از سندبادنامه).
سپیده چو از کوه سر بردمید
طلایه سپه را به هامون ندید.
فردوسی.
دگر روز چون بردمید آفتاب.
فردوسی.
ز دریای جوشان چو خور بردمید
شد آن چادر قیرگون ناپدید.
فردوسی.
چون صبح صادق بردمد میر مرا او می دهد
جامی بدستش برنهد چون چشمۀ معمودیه.
منوچهری.
هر صبح که صبح بردمیدی
یوسف رخ مشرقی رسیدی.
نظامی.
- سر بردمیدن، سرزدن و طلوع کردن:
ببود آن شب و خورد و گفت و شنید
سپیده چو از کوه سر بردمید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
جمع واژۀ وابسته. منسوبین، نوکران. (از سفرنامۀ ناصرالدین شاه). رجوع به وابسته شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
برگستوان، که پوششی بوده است که در روز جنگ می پوشیدند و بر اسب نیز می افکندند. (از آنندراج). پوشش اسب در جنگ. رجوع به برگستوان شود:
صف از پیشم چو سین هفت شاخه ست
سوار آب برگستان باخه ست.
امیرخسرو، مباشرت. وکالت، قوت. توانایی. (ناظم الاطباء). و رجوع به برگماشتن شود
لغت نامه دهخدا
بیست بیست، (یادداشت مؤلف)، به دسته های بیست تائی، بیست تا بیست تا: لشکر از جهت نان و خان دمان دهگان و بیستگان در گریختن آمدند، (راحهالصدور راوندی)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
نام یکی از دهستانهای حومه شهرستان گلپایگان است. این دهستان در جنوب خاوری شهرستان گلپایگان واقع شده است و حدود آن به شرح زیر است: ازشمال به جلگه. از جنوب به خاک اصفهان از خاور به قم از باختر به خونسار. موقعیت طبیعی آن، واقع در جلگه است. هوای آن گرم و سالم است. این دهستان از 8 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و جمعیت آن در حدود 6494 تن است. قراء مهم آن عبارتند از رحمت آباد. خم و پیچ، ورزنه، درتجره. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صِ بِ)
صربیه. و بزبان صرب سربیا یکی از دول کوچک شبه جزیره بالکان و از کشورهای قدیم اروپای وسطی واقع در ساحل راست دانوب است، مساحت آن 87000 هزار گز مربع و نفوس آن 5000000 تن می باشد و پایتخت آن بلگراد است. رجوع به نقشۀ یوگوسلاوی شود. قرنها با قبایل وحشی منازعه کرده و همواره وابسته به امپراطوری شرق و یونانیها و بلغارها و غیره بوده است.
صربستان در قرن 12 میلادی استقلال یافت و درقرن چهاردهم در زمان حکومت دوشان (1335- 1355) بقدرت رسید. ترکها پس از جنگ ’کوسوو’ بر آن تسلط یافتند. (1389). و با وجود طغیان ’کاراژئورژ’ (1804) تا سال 1815 آن را کاملا حفظ کردند در سال 1817 ’میلوش اوبرنوویش’ از صربستان شاهزاده نشینی مستقل ایجاد کرد که کاملا نفوذ باب عالی (حکومت عثمانی) را در آنجا برسمیت شناخت چهل سال بعد 1856 قرارداد پاریس بنام ضمانت اروپا جای نفوذ سلطان را در شاهزاده نشین مزبور گرفت و در هنگام طغیان ’بسنی’ و ’هرزگوین’، صربستان علیه باب عالی (حکومت عثمانی) اعلام مخالفت کرد. سپاهیانش در آغاز مغلوب شدند اما روسیه دخالت کرد و عاقبت بر سپاه عثمانی ظفر یافت و طبق قرار داد برلن به صربستان استقلال کامل داده شد (1878) این کشور یک حکومت پادشاهی بنفع خاندان اوبرونویچ تشکیل داده در سال 1903 استقرار یافت. در سال 1912- 1913 جنگ ضد عثمانی او را عظمت بخشید و بدنبال آن واقعۀ سرائیو آتش جنگ بزرگ 1914- 1918 را روشن کرد. صربستان از طرف شمال توسط ’آلمانها - اطریشیها’ و از طرف جنوب توسط بلغارها پس از مقاومتی افتخارآمیز طولانی مغلوب شد (1914- 1916) به سال 1918 توسطفاتحان فرانشه دسپری سر و سامان گرفت و به سال 1941مرکز حکومت جمهوری یوگوسلاوی گردید. صربستان از سنۀ1941 میلادی یکی از شش جمهوری ملی کشور فدراتیو یوگسلاوی میباشد و خود مشتمل بر دو قسمت است: جمهوری متحدۀ ملی یوگسلاوی مرکب است از جمهوری ملی صربستان، جمهوری ملی کرواسی، جمهوری ملی اسلوونی، جمهوری ملی بسنی وهرزگوین و جمهوری ملی مقدونیه و جمهوری ملی مونته نگرو. جمهوری ملی صربستان شامل ایالت خود مختار ’وویووانیا’ و ناحیۀ خود مختار ’کورسوومتوهیا’ نیز میباشد. (مادۀ 2 قانون اساسی مصوب 1946 میلادی) و هر یک از جمهوریهای ملی دارای قانون اساسی مخصوص بخود میباشد. (مادۀ 11 آن قانون) مجمع ملی جمهوری متحدۀ یوگسلاوی عالی ترین مرجع قدرت حاکمۀ دولت است و آن دارای دو مجلس است: ’شورای متحده’ و ’شورای ملل’ نمایندگان مجلس اول از طرف تمام مردم کشور برای هر پنجاه هزار تن یک نماینده انتخاب میشوند و نمایندگان مجلس دوم از طرف مردم هر منطقه جدا، چنانکه مردم هر جمهوری سی تن ومردم هر ایالت خود مختار بیست و مردم هر ناحیۀ خودمختار پانزده تن انتخاب میکنند. (مواد 49 تا 54 همان قانون) مجمع ملی هر شش ماه یک دورۀ یک ماهه جلسات دارد و در بقیۀ مدت هیئت رئیسۀ مجمع ملی وظایف آن را انجام میدهد. انتخاب و انفصال دولت بوسیلۀ مجمع ملی صورت میگیرد و مسئول آن میباشد، هر یک از جمهوریها دارای مجمع ملی جمهوری مخصوص و هیئت دولت مخصوص میباشند. وزارتخانه های جمهوری متحده از قرار ذیلند: خارجه، دفاع، ارتباطات، دریاداری، پست، تجارت خارجی. وزارتخانه های جمهوریهای جزء از این قرارند: دارائی، داخله، دادگستری، صناعت، معادن، بازرگانی، ارزاق، کشاورزی، کار، امور عام المنفعه. (مادۀ 86 همان قانون) قضات هر جمهوری و ایالت بوسیلۀ مجمع ملی آن انتخاب میشوند. سامی بیک نویسد: تا این اواخر (اوائل قرن بیستم) بشکل شاهزاده نشین تابع ترکیه بود، بر طبق قرارداد برلن از دولت مزبور جدا و صاحب استقلال شد و پس از چهار سال مبدل به پادشاهی گردید.
موقع، مرزها، مساحت: پادشاهی صرب در قسمت شمال غربی شبه جزیره بالکان واقع است و شامل قسمت شرقی اراضیی که مسکن صربها و قریب ثلث تمام کشور است. در بین ً15، 22، 42 با ً50، 58، 44 عرض شمالی و 49، 16با ً31، 29، 20 طول شرقی واقع گشته، شکل مثلثی غیرمنتظم را نشان میدهد که قاعده این مثلث در طرف شمال، در دو مجرای صاوه و دانوب، و رأس آن در جانب جنوب و نزدیک ورانیه است، در طرف شمال تا بلگراد بوسیلۀ مجرای صاوه و پائین تر از آنجا بوسیلۀ مجرای دانوب از کشور اتریش و مجارستان جدا شده در سوی شرق ابتدابواسطۀ مجرای دانوب از رومانی جدا گردیده و حدود دانوب از مصب تیموق مفروز گردد. طرف بالا از سوی مشرق با بلغارستان، از دو جهت جنوب و جنوب غربی با ولایت قوصوه (گسبه) از کشور عثمانی یعنی خطۀ ارنعودستان، واز سمت مغرب نیز به بوسنه محدود است، و نهر درینه قسمت اعظم حدود غربی آن را تشکیل می دهد و حدود شرقی وغربی و جنوبی در اکثر نقاط تابع جریان رودهاست، بدین جهت در هر طرف مرزی طبیعی بنظر میرسد. مساحت سطح آن بالغ بر 48589 هزار گز مربع و شمارۀ نفوس آن 2162759 تن است.
اوضاع طبیعی، کوهها و نهرها: اراضی صربستان بسیار برجسته و ناهموار است. از هر طرف کوهها این سرزمین کوچک را احاطه کرده است چنانکه جناح شرقی سلسلۀ جبال آلپ از خاک بوسنه وارنعودستان گذشته و از جهت جنوب غربی صربستان بداخل این کشور امتداد مییابد و در طرف مشرق آن رشته ای ازسلسلۀ جبال بالکان دیده میشود و در شمال شرقی رشته ای از سلسلۀ جبال کارپات معبری تشکیل میدهد و سپس بطرف دانوب ارتفاع میگیرد. این کوه ها از سه جهت مختلف در داخل کشور مذکور دارای شعب و رشته های بسیاری است که با یکدیگر تلاقی می کنند و در نتیجه مناطقی کوهستانی شامل دشت ها، گردنه ها و دره ها که در عین حال زیبا و خوش منظره است بوجود می آورد. این کوه ها چنان بهم پیوسته است که تعیین مبداء آنها دشوار است و غالباً بصورت کوهی منفرد بنظر می رسند. بلندترین کوههای واقع در طرف مغرب این کشور عبارت است از: یاوور، پلانینه و غولیه پلانینه که در حدود عثمانی است و ارتفاع کوه نخستین به 1700 و دومی به 1819 گز میرسد. در نقاط شمالی تر نزدیک به حدود بوسنه، دو کوه یاغودینه و مالین وجود دارد، و کوه للووه با ارتفاع 1272 گز در محل التصاق این دو کوه دیده میشود. ارتفاع بلندترین نقطه ازکوه قپائونیق واقع در جهت جنوب در مرز عثمانی به 1822 گز میرسد، و بلندی مرتفعترین قلۀ کوه استاره پلانینه واقع در جهت شرقی، در مرز بلغارستان 2119 گز است، و این قله مرتفعترین قلل کشور صرب است. سلسلۀ جبال گولوبینیه مهمترین کوههای واقع در شمال شرقی و پیوسته بجبال کاراپات است که ارتفاع بلندترین قلۀ آن 1174 گز می باشد. در صربستان رودها و نهرهای فراوان وجود دارد. قسم اعظم مرزهای شمالی و اندکی از حدود شرقی این کشور بوسیلۀ رود دانوب افراز میگردد، بدین جهت تمام صربستان در اندرون حوضۀ دانوب واقع و نهر صاوه که از شعب دانوب است حد شمالی غربی آن را تشکیل می دهد، و نهر درینه از شعب صاوه قسمت اعظم مرزهای غربی را بوجود می آورد. از طرف راست در داخل خاک صربستان نیز یکی دو نهر بدان می پیوندد. علاوه بر این سه نهر مرزی، چند نهر دیگر نیز در این کشور وجود دارد که برود دانوب میریزند که بزرگترین آنها نهر موراوه نام دارد و قسمت بزرگ کشور در حوضۀ موراوه واقع است. نهرموراوه از آبهائی که از کوههای حدود بلغارستان جاری است تشکیل شده و از وسط صربستان بسمت شمال میرود و بنام موراوه بلغار خوانده می شود و در اواسط این کشوربه موراوه صرب که از جهت مغرب جاری است می پیوندد، ورود آیبار از سنجاق برشتنه از ولایت قوصوه به موراوه صرب داخل شده در نتیجه رود موراوه بسیار بزرگ می گردد و بطرف شمال میرود و در خط سیر آن چند نهر دیگر نیز از جانب راست و چپ بدان متصل می شود و پس از عبور از بغازهای تنگ بدشت سمندره میرسد و در آنجا دو قسمت شده یکی در نزدیکی سمندره و دیگری اندکی پائین تر برود دانوب میریزد. تمام قسمت جنوبی صربستان یعنی زیاده از نصف آن در حوضه موراوه واقع و همه آبهای آن وارداین نهر می شود. در قسمت شمالی این سرزمین نیز چند نهر وجود دارد که مستقیماً به دانوب میریزد و مهم ترین آنها نهرهای ملاوه است که در قسمت سفلای مصب موراوه وارد میشود و ’پک’ که در غرادیشته منصب گردد و تیموق هم که از طرف مشرق حدود بلغارستان را جدا میسازد وارد این نهر میشود، و بین دو مجرای درینه و موراوه نهری بنام قولوباره وجود دارد و این نهر از چند رودخانه ای که از کوههای مالین جاری است تشکیل شده، به نهر صاوه میریزد. در صربستان دریاچه های مهمی نیست و تنها در نواحی مرتفع جنوب شرقی چند دریاچۀ کوچک و برکه هاوجود دارد و در نزدیکی بسترهای دانوب و صاوه چند مرداب و در بین این دو نهر جزیره های کوچک، دیده میشود.
آب و هوای صربستان: هوای صربستان معتدل و ملایم است. در تابستانها درجۀ حرارت از 25 بالاتر نیست و در زمستانها بدو درجه زیر صفر می رسد ولی همه ساله یکسان نیست و اغلب بر اثر بادها اختلاف دیده میشود، صربستان از نظر موقع با ممالک جنوبی اروپا همانند است. ولی از حیث هوا مشابه اروپای وسطی است. کوه های جنوبی آن مانع جریان باد می باشد. در فصل زمستان بادهای شمال غربی و شمال شرقی بیشتر است که نخستین موجب نزول برف میشود و دومی هوای صاف و سرد بوجود می آورد. بادهای جنوبی گاهگاهی جریان دارد و موجب گرمی هوا و نزول باران است هنگامی که بادهای غربی و جنوب غربی از طرف دریای آدریاتیک میوزد هوای بسیار خوبی تولید می کند که در فصل زمستان سبب باریدن باران و در تابستان موجب خنکی هوا میشود و بطور کلی باران در این منطقه بحد اعتدال است.
محصولات و نباتات: اراضی صربستان و بخصوص دو وادی موراوه و صاوه بسیار حاصلخیز است. با اینکه کشت و کار بطرز قدیم انجام میگیرد باز هم محصولات فراوانی در آنجا بعمل می آید که قسمتی از آن جزء صادرات است، قریب یک دوم محصولات صربستان ذرت است. که رقم عمده مصرف اهالی است و پس از تأمین احتیاج عمومی همه ساله قریب ده دوازده هزار طونیلات از آن صادر میشود، و دیگر ازمحصولات عمده آن گندم است که سالی قریب چهل پنجاه هزار طونیلات آن صادر می گردد. محصول جو، چاودار و حبوبات دیگر در درجۀ سوم است. صادرات کنف در حدود سالی یک ملیون و نیم فرانک است... باغچه های سبزیکاری و درختان میوه دار آن بسیار و مخصوصاً زردآلوی فراوانی دارد که خشکیدۀ آن صادر میشود و قسمت عمده آن به مصرف داخلی میرسد. سیب، گلابی، گیلاس، انجیر، بادام، شاهبلوط و میوه جات دیگر نیز در آنجا بعمل می آید. محصول پنبه هم بر اثر تجربه نتیجۀ مطلوبی داده است. بطور کلی نود درصد از اهالی صرب برزگراند و نه تنها روستائیان بلکه بیشتر قصبه نشینان نیز به این پیشه اشتغال دارند. در دورۀ حکومت عثمانی صربستان بکثرت مراتع معروف بود ولی از آن به بعد مراتع بزمین های مزروعی تبدیل شده است، ولی با این وصف هنوز هم مراتع فراوانی دارد و حیوانات اهلی آن فراوان است... اسبهائیکه در جهت مشرق و اطراف زایچار است بد نیست. پشم گوسفندان آنجا زیاد ولی کلفت و زبر است. خوکها در جنگلها پرورش می یابند و بلوط جنگلی می خورند و سالی ده دوازده میلیون فرانک از آن باتریش صادر میشود. زنبور عسل و کرم ابریشم بسیار کم است. سابقاً جنگلهای فراوان داشته ولی بر اثر عدم مراقبت فعلاً مقدار کمی از آن باقی است و تنها در جنوب غربی و جنوب، و در نواحی فوقانی حوضۀ نهر درینه جنگلهای وسیع دیده میشود چوب های جنگل آن بیشتر به مصرف سوخت میرسد و چوب مصرف نجاری را ازاتریش وارد می کنند. نباتات و اشجار صربستان از یکطرف به آلمان و از طرف دیگر باقطار بالکان شبیه است. در صربستان معادن فراوان وجود دارد: زغال سنگ، لینیت، گرافیت آن بسیار و معادن آهن، مس، سرب، نقره، آنتیمون، زیبق، مغناطیس، نیکل، کبالت و طلا در نقاط مختلفۀآن موجود است. رومیان قدیم برای استخراج معادن در صربستان ادارۀ مخصوص داشتند و اجاقهای معادن آنان تاامروز باقیست، ولی امروز بازار استخراج از رونق افتاده است. مرمرهای الوان، احجار لیتوگراف هم در آنجا فراوان است، و همچنین آبهای معدنی و چند حمام معدنی سودمند در آن موجود است.
سازمان دولتی: صربستان دارای حکومت مشروطه است. پادشاه کشور از خاندان اوبرنوویچ است و سلطنت آن موروثی است و هیئتی مرکب از هشت تن وزیر، و یک مجلس مبعوثان مرکب از 134 عضو، و یک شورای دولتی و مرکب از 16 تن عضو امور کشور را بدست دارد. کسانی که سن آنان بیش از 21 سال بوده و مالیات سالیانۀ ایشان به 30 فرانک برسد حق انتخاب کردن را دارند و وکلا باید تحصیلات عالیه را طی کرده باشند. نمایندگان مجلس و مدیران ناحیه از طرف مردم انتخاب میشوند. دورۀ خدمت سربازی آن یکسال و دورۀ ردیفی 9 سال است. هر مرد صربی بدون استثنا از 21 سالگی تا 31 سالگی جزو نیروی نظامی و ردیف میباشد. بعداً ده سال در صنف اول و ده سال در صنف دوم عساکر ملی محسوب میشود که جمعاً بیست سال جزو عساکر ملی است. در قدیم الایام صربستان و نقاط همجوار آن مسکن مردمی از اقوام پلاسگ که از نژاد اهالی قدیم تراکیا بودند، بوده، سپس جمعی از اقوام کلت هم از جهت شمال غربی بدین نقاط آمدند. آنگاه رومیان آن سرزمین را تصرف کردند و عده بسیاری از آنان در این ناحیه متوطن گشتند و ضمناً بومیان هم عادات لاتینها را کسب کرده بودند. در قرن 7 میلادی هرقل از امپراطوران قسطنطنیۀروم صربها را برای سرکوبی آواره ها دعوت کرد و اینان از حوالی سلسلۀ جبال کارپات بصربستان آمده در آنجامتوطن شدند، و بصورت قبیله زندگی می کردند. هر قبیله غیر از رئیس خویش با کسی ارتباط نداشت و یک سالار و رئیس بزرگ موسوم به ’ژویان’ در دشنیجه در کنار درینه داشتند ولی تنها اسمی بود و نفوذی نسبت برؤسای دیگر نداشت. صربها مدتی بنام امپراطوران روم جنگ می کردند و به سال 1019 میلادی امپراطور واسیل به دولت بلغار خاتمه داد، و جنگ پایان یافت و صربستان بصورت یکی از ایالات بیزانس درآمد. در قرن نهم صربها نصرانیت را پذیرفته، و تابعیت بیزانس را نمی خواستند و برای رهائی از چنگ آنان تلاش می کردند. عاقبت ’استفان نماینا’ که یکی از رؤسای آنان بود در سال 1159 این آرزو را عملی کرد و کشور را از چنگ بیگانگان درآورد و رؤسای دیگر را هم مغلوب کرده، پادشاهی خود را اعلان نمود، و استفان دوشان یکی از احفاد وی تا سال 1334 حکمرانی داشت و قوت و اقتدار فراوانی بدست آورد. سپس مقدونیه و ارنعودستان و تسالیا و قسمت شمالی یونان را نیز متصرف شد و دولتی نیرومند بوجود آورد و کشور بزرگ خود رابچند قطعه منقسم ساخت. پس از وفات وی پسر او اوروش پنجم چون کفایت ادارۀ این مملکت بزرگ را نداشت، کشور بصورت ملوک الطوایف درآمد و پس از مرگ وی چون فرزندی نداشت به سال 1369 خاندان نماینا منقرض گردید و مردی بنام ’ووگاچین’ حکومت را بدست گرفت ولی دیری نپائید که در جنگ با عثمانیان شکست خورده و درگذشت و زمام کشور بدست لازار هربلیانوویچ افتاد و او هم در جنگ بزرگ قوصوه از سلطان مراد فاتح شکست یافت و بقتل رسید و به سال 1383 استقلال و دولت قدیم صربستان خاتمه یافت. صربها مقاومت هائی کردند ولی سودی نداشت و ناگزیر اطاعت عثمانیان را پذیرفتند، و از آن تاریخ صربستان بصورت یک ایالت از کشور معظم عثمانی درآمد. در نتیجه بلگراد منطقۀ جنگی بین عثمانی و آلمان و مجارستان گردید و قرنها صربستان میدان جنگ های بزرگ بود و بالاخره در اوائل قرن حاضر امارات و علائم عصیان در صربستان پدید آمد و در سال 1807 در اثنای محاربۀ روس شخصی موسوم به قره یورکی سردستۀ شورشیان گردیده آنها را متشکل ساخت، ولی در سال 1812 پس از انعقاد پیمان بکرش با روسیه مجدداً امنیت و آرامش برقرار گردید، وقرایورکی باتریش گریخت. به سال 1815 صربها بتحریک رئیسی بنام ’میلوش اوبرنوویچ’ طغیان کردند و بیک نوع از خودمختاری نایل گشتند و میلوش سمت پرنسی یافت و از جانب دولت عثمانی شناخته شد. مناسبات میلوش با باب عالی خوب بود و ضمنا می کوشید که امتیازات بیشتری بدست آورد ولی رؤسای دیگر صربستان با او همداستان نبودند و کار رقابت آنان بجائی رسید که موجب جنگ و اغتشاش داخلی گردید و به سال 1839 میلوش زمام امور را بدست فرزند خود داده و خویشتن از صربستان خارج گشت. دولت روسیه با خاندان اوبرنوویچ موافق نبود لذا به سال 1844 میشل هم راه پدر را گرفت، و آلکساندر پسر قره یورکی مذکور بحمایت کابینۀ پطرزبورگ جانشین وی شد واصلاحات بسیاری در صربستان پدید آورد. در جنگ کریمه بر خلاف میل روسیه، بی طرفی گزید. بر طبق معاهدۀ پاریس صربستان بایست تحت کفالت دول امضا کننده پیمان باشد و بالاخره به سال 1858، اسقوبچینه میلوش اوبرنوویچ پیر را بپرنسی دعوت کرد. وی هم به سال 1860 درگذشت و پسرش میشل دوباره به پرنسی صربستان نایل گردید. درزمان این شخص به سال 1862 در قلعۀ بلگراد در بین عساکر عثمانی و سکنۀ شهر نزاعی درگرفت و شهر را به توپ بستند، و به سال 1867 عساکر عثمانی قلاع صربستان را تخلیه کردند و در تاریخ 1868 طرفداران آلکساندر قره یورکوویچ پرنس میشل را بقتل رسانیدند، ولی در آن موقع باب عالی و اسقوبچینه میلان پسر 14سالۀ وی را به پرنسی معین کردند. در نتیجه دست خاندان یورکوویچ کوتاه شد. به سال 1876 صربستان با دولت متبوع خود آغازمخالفت کرد. در نتیجه عساکر عثمانی از هر سو بدرون کشور در آمدند. زایچار و آلکسیناچ و نقاط دیگر را گرفتند و با وساطت دول اروپائی متارکه و مصالحه منعقد گردید، ولی صربها دست نکشیدند و از جنگ روسیه استفاده کرده با دولت عثمانی درافتادند ولی سودی نبردند و معاهدۀ آیاستفانوس نیز سهمی برای آنها قائل نشد، اما بر طبق عهدنامۀ برلن نقاط نیش، شهر کویی، لسکوواچ و ورانیه بصربستان ملحق گردید و در اثر همین پیمان از تابعیت عثمانی خارج و بشکل دولت مستقلی درآمد و به سال 1882 پرنس میلان پادشاه شد و دول اروپائی او رابرسمیت شناختند و به سال 1885 صربستان به بلغارستان اعلان جنگ داد و پس از فیروزی موقت شکست خورد ولی درسایۀ اتریش چندان صدمه ندید. میلانشاه به سال 1889 میلادی بنفع پسر خردسال خود آلکساندر دست از سلطنت برداشت و از صربستان خارج شد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ رِ / بَ بَ سِ)
مملکت بربر. (ناظم الاطباء). بربرزمین:
زبانگ تبیره به بربرستان
تو گفتی زمین گشت لشکرستان.
فردوسی.
شه بربرستان بچنگ گراز
گرفتار شد با چهل سرفراز.
فردوسی.
شه بربرستان بیاراست جنگ
زمانه دگرگونه تر شد برنگ.
فردوسی.
رجوع به بربر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کُ)
بر وزن انگشتان، مخفف برکستوان باشد و آن پوشش است که در روز جنگ پوشند و بر اسب هم پوشانند. (برهان). برکستوان. برگستوان. رجوع به برگستوان شود، خراب کردن. (یادداشت مؤلف) : (غوزیان) بهر وقتی آیند بنواحی اسلام بهر جایی که افتد و برکوبند و غارت کنند و زود بازگردند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(بَ گُسْتْ)
مأخوذ از کست در پهلوی به معنی پهلوو سو و کنار، و در فارسی نیز کشت یا کست بهمین معنی است. کستی یا کشتی در پازند و فارسی به معنی کمر و مطلق رشته و بندی که به میان بندند. ’ان’ در آخر کلمه پسوند اتصاف است. و در گرشاسب نامه بجای برگستوان، کستوان آمده است. (از حاشیۀ معین بر برهان قاطع). پوششی باشد که در روز جنگ پوشند و اسب را نیز پوشانند. (برهان). آنچه لحاف مانند بر اسب اندازند تا زینت وحفاظت شود. به هندی پاکهر گویند. (از غیاث). پوششی بود که در روز جنگ می پوشیده اند و بر اسب نیز برای حفظ می افکنده اند، و آن جامه ای بوده که بجای پنبه در آن پیله و ابریشم فرومایه که کج و کژ گویند می گذاشته اند و می دوخته اند و آنرا کجم و کجین نیز می خوانده اند وکژ و غژ هر دو به معنی ابریشم است و بر این معنی آنرا غژاغند و کژاغند خوانند. (آنندراج). غالباً پوشش اسب و پیل در جنگ برگستوان و پوشش مرد جنگی زره و جوشن و کژاگند بوده است اما بر پوشش مرد جنگی نیز اطلاق کرده اند. تجفاف. (دهار) (منتهی الارب) :
همان ترگ و پرمایه برگستوان
سلیحی که بود ازدر پهلوان.
فردوسی.
به برگستوان اندرون اسب گیو
چنان چون بود رسم سالار نیو.
فردوسی.
نماند ایچ بر نیزه هاشان سنان
پر از آب برگستوان و عنان.
فردوسی.
همه زیر برگستوان اندرون
نبدشان بجز چشم زآهن برون.
فردوسی.
در مصاف دشمنان گر با کمان شورش گرفت
مرد در جوشن بلرزد پیل در برگستوان.
فرخی.
یا کواکب های سیم از بهر آتش روز جنگ
برزده بر غیبه های آبگون برگستوان.
فرخی.
ابا ضربت و زور بازوی او
چه ضایعتر از درع و برگستوان ؟
عنصری.
تن زردگون کرده سیمین ز خوی
کشان زین و برگستوان زیرپی.
اسدی.
هزار اسب که پیکر تیزگام
به برگستوان و به زرین ستام.
اسدی.
هزار دگر خیمۀ گونه گون
به برگستوان پیل سیصد فزون.
اسدی.
به برگستوان پیل پوشیده تن
پر از ناوک انداز و آتش فکن.
اسدی.
نخست جنیبتان بسیار با سلاحی تمام و برگستوان... خیل خیل می گشتند. (تاریخ بیهقی). لشکر بر سلاح و برگستوان و جامه های دیبای گوناگون با عماریها و سلاحها بدو رویه بایستادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290). نرها با برگستوانهای دیبا و آیینهای زرین و سیمین. (تاریخ بیهقی ص 424).
کمال زور آن بازو که پشت پیل خم گردد
اگر برگستوان سازند پیلی را ز خفتانش.
عثمان مختاری.
تا بدان گاهی که از خون بر تن شبدیز او
شد به بیجاده مرصع غیبۀ برگستوان.
عبدالواسع جبلی.
مریخ را ز هیبت این سخت واقعه
از دست و دوش خنجر و برگستوان فتاد.
شرف شفروه (از آنندراج).
چهرۀ خورشید و آنگه زحمت مشاطگی
مرکب جمشید و آنگه حاجت برگستوان.
خاقانی.
چون فقر شد شعار تو برگ ونوا مجوی
چون باد شدبراق تو برگستوان مخواه.
خاقانی.
تا ز شفق وقت شام دامن گردون شود
همچو ز خون روز جنگ دامن برگستوان.
خاقانی.
صد زره و صد برگستوان و صد جوشن و صد ترگ... پیشکش کرد. (تاریخ طبرستان). پیل... در زیر برگستوان مانند حصار پولادین پوییدن گرفت. (تاج المآثر).
ز برگستوانهای گوهرنگار
همان چرم زرافۀ آبدار.
نظامی.
جنیبت های زرین نعل بسته
ز خون برگستوانها لعل بسته.
نظامی.
بهر جنگ نفس درویش ریاضت دیده را
خرقه و تاج و نمد برگستوان و مغفر است.
عطار.
از تیغمهر و ناوک انجم خلاص یافت
این ابلق زمانه ز برگستوان برف.
کمال اسماعیل.
صحرا را دریائی دریافت در جوش و هوائی از بانگ اسبان با برگستوان و زئیر شیران در خفتان در غلبه و خروش. (جهانگشای جوینی).
جوشن بیار و نیزه و برگستوان رزم
تا روی آفتاب معصفر کنم بگرد.
سعدی.
تو خود بجوشن برگستوان نه محتاجی
که روز معرکه بر تن زره کنی مورا.
سعدی.
نه باخه کش چنان برگستوانی
سر اندر سینه دزدد هر زمانی.
امیرخسرو.
دیدۀ زره بر روی خود و برگستوان و بکتر و کجین دوختند. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 151). تجفیف، برگستوان پوشانیدن اسب را. (از منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی) (از دهار).
- برگستوان بر اسب افکندن، کنایه از آراستن و مجهز کردن اسب به برگستوان. (از آنندراج) :
بیاراست و برگستوان برفکند
به فتراک بست آن کیانی کمند.
دقیقی.
برو برفکندند برگستوان
برو برنشست آن گو پهلوان.
دقیقی.
برافکند برگستوان بر سمند
به فتراک بربست پیچان کمند.
فردوسی.
برافکند پرمایه برگستوان
ابا جوشن و تیغ و ترک گوان.
فردوسی.
نوروز برقعاز رخ زیبا برافکند
برگستوان به دلدل شهبا برافکند.
خاقانی.
شدند آهنین جامه پیر و جوان
فکندند بر اسب برگستوان.
هاتفی.
، وکیل و مباشر. (ناظم الاطباء). کارران. موکّل.
- برگماشته شدن، منصوب شدن. تسطیر. تسلّط. تسیطر. سیطره. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ کُسْتْ)
رجوع به برگستوان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
جمع واژۀ بسته:
گو پیلتن نیز پیمان ببست
که آن بستگانرا گشاید دو دست.
فردوسی.
پس آن بستگانرا کشیدند خوار
بجان خواستند آنگهی زینهار.
فردوسی.
چو قادر شدی خیره را ریزخون
مزن دشنه بر بستگان زبون.
امیرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ سَ)
بستن. (ناظم الاطباء). سد. بند کردن. گرد چیزی در آوردن:
تو مپسند بیداد بیدادگر
بگفت این و بربست زرین کمر.
فردوسی.
بربسته گل از شوشتری سبزنقابی
و آلوده بکافور و بشنگرف بناگوش.
ناصرخسرو.
ای معنی را نظم خردسنج تو میزان
ای حکمت را نثر تو بربسته بمسطر.
ناصرخسرو.
برسم مهترانش حله بربست
بخاکش داد و آمد باد در دست.
نظامی.
- بربستن زبان، خاموش شدن:
تا زاغ بباغ اندر بگشاد فصاحت
بربست زبان از طرب و لحن اغانیش.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ تَ / تِ)
جمع واژۀ دربسته. بستگان: بهیچ وقت از وی و از فرزندان وی و دربستگان وی... خالی نباشیم. (اسرارالتوحید ص 276)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بربستن
تصویر بربستن
بستن مقید کردن، نسبت دادن انتساب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پوششی که جنگاوران قدیم بهنگام جنگ می پوشیدند، پوششی که در قدیم بهنگام جنگ برروی اسب میافکندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربستان
تصویر عربستان
دشت تازیکان تازیکستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وابستگان
تصویر وابستگان
نوکران، خویشان
فرهنگ لغت هوشیار
پوششی که جنگاوران قدیم بهنگام جنگ می پوشیدند، پوششی که در قدیم بهنگام جنگ برروی اسب میافکندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگستوان
تصویر برگستوان
((بَ گُ))
زره، پوششی که در قدیم به هنگام جنگ بر روی اسب می افکندند یا خودشان می پوشیدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بربستن
تصویر بربستن
((بَ بَ تَ))
مقید کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عربستان
تصویر عربستان
آرابسک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اربستان
تصویر اربستان
آرابسک
فرهنگ واژه فارسی سره
اتباع، اقربا، اقوام، خویشاوندان، متعلقان، نزدیکان
متضاد: بیگانگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اقربا، اقوام، خویشان، فامیل، کسان، نزدیکان، وابستگان، وابسته ها
متضاد: اغیار، بیگانگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان نشتارود تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی