جدول جو
جدول جو

معنی بربریت - جستجوی لغت در جدول جو

بربریت
توحش، وحشیگری، غیرمتمدن بودن
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
فرهنگ لغت هوشیار
بربریت
((بَ بَ یَّ))
توحش، وحشیگری
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
فرهنگ فارسی معین
بربریت
Barbarism
تصویری از بربریت
تصویر بربریت
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بربریت
варварство
دیکشنری فارسی به روسی
بربریت
Barbarei
دیکشنری فارسی به آلمانی
بربریت
варварство
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بربریت
barbarzyństwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
بربریت
野蛮行为
دیکشنری فارسی به چینی
بربریت
barbarismo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بربریت
barbarismo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بربریت
barbarismo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بربریت
barbarisme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بربریت
barbarij
دیکشنری فارسی به هلندی
بربریت
ความป่าเถื่อน
دیکشنری فارسی به تایلندی
بربریت
kebiadaban
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بربریت
كهرحرارةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
بربریت
बर्बरता
دیکشنری فارسی به هندی
بربریت
ברבריות
دیکشنری فارسی به عبری
بربریت
野蛮
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بربریت
야만성
دیکشنری فارسی به کره ای
بربریت
barbarlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بربریت
ushenzi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بربریت
বর্বরতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
بربریت
بربریت
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بربری
تصویر بربری
زبانی از خانوادۀ زبان های سامی - حامی که با زبان عربی مخلوط شده و قسمت عمدۀ لغات آن عربی است
نوعی نان سنتی ضخیم، این نوع نان پس از انقلاب مشروطه، به وسیلۀ قوم بربر در برخی شهرهای ایران رواج یافت
فرهنگ فارسی عمید
((بَ بَ))
نوعی نان ایرانی گرد یا بیضی کلفت تر از تافتون با رویه معمولاً شیاردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برابری
تصویر برابری
انطباق، موازنه، تساوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برفرست
تصویر برفرست
اکسپرت
فرهنگ واژه فارسی سره
فرانسوی سینه پهلو از بیماری ها مرضی که در ریه حاصل شود و عوارض آن از این قرار است: ورم نایژه ها و شاخه های قصبه الریه گرفتگی صدا سرفه های سخت خروج خلطهای ساده یا تواء م با چرک و خون ورم ریه. یا برنشیت حاد. نوعی از برنشیت که در زمستان بعلت سرماخوردگی شدید بروز کند. یا برنشیت مزمن. نوعی از برنشیت که جایگیر و کهنه شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکوریت
تصویر بکوریت
بکر بودن، ارشد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل باربر بردن بار بر دوش و پشت خود، اداره ای که مباشر امور حمل و نقل است اداره حمل و نقل نقلیه
فرهنگ لغت هوشیار
برابربودن تساوی، هموزنی همسنگی تساوی، همواری، همدوشی همسانی همردیفی، تطابق مطابق بودن معادل بودن، برابری سال 1340 هجری شمسی با 1381 هجری قمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برباریس
تصویر برباریس
زرشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برترین
تصویر برترین
بالاترین، بلندترین، عالی ترین، جای و مکان، اعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بربردن
تصویر بربردن
بالا بردن، افراشتن
فرهنگ لغت هوشیار