برازیدن، زیبایی، نیکویی گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، فهانه، بغاز، پغاز
برازیدن، زیبایی، نیکویی گُوِه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانِه، پانِه، پَهانِه، فَهانِه، بَغاز، پَغاز
نام شهری است در کتاب مقدس (سفر داوران 1: 4) ذکر آن آمده و گوید که قوم خدا در آنجا بر کنعانیان دست یافته پادشاه ایشان را اسیر کردند. (از قاموس کتاب مقدس ص 159) ، بمجاز، منصرف شدن از کار یا فکری: ز کین پدر چند باشی بدرد بمهر اندرآی و ز کین بازگرد. فردوسی. باز کی گردد از تو خشم خدای به حشم یا به حاجبان و ستور. ناصرخسرو. هر که طلبکار اوست روی نتابد ز تیغ و آنکه هوادار اوست بازنگردد بتیر. سعدی (بدایع). گر چه دانم که بوصلت نرسم بازنگردم تا درین راه بمیرم که طلبکار تو باشم. سعدی (طیبات). ، راجع شدن. عاید شدن. مربوط بودن. ارتباط داشتن: (چودیدند و رفتند کارآگهان بنزدیک بیدار شاه جهان) که تاراج کردند انبار شاه بمزدک همی بازگردد گناه. فردوسی. خواجه خلیفت ماست در هر چه به مصلحت بازگردد. (تاریخ بیهقی). چنان باید که هر چه اجابت کنی غضاضتی بجای ملک بازنگردد. (تاریخ بیهقی)، انعطاف. (منتهی الارب)، انقلاب. (ترجمان القرآن). - از گناه بازگردیدن، تائب شدن. توبه کردن: و بنی اسرائیل را گفتند هلاکت شمابدست وی است خواهد آمد از گناه بازگردید. (قصص الانبیاء ص 179). - باز گردیدن از کاری، تعرقب. (منتهی الارب)
نام شهری است در کتاب مقدس (سفر داوران 1: 4) ذکر آن آمده و گوید که قوم خدا در آنجا بر کنعانیان دست یافته پادشاه ایشان را اسیر کردند. (از قاموس کتاب مقدس ص 159) ، بمجاز، منصرف شدن از کار یا فکری: ز کین پدر چند باشی بدرد بمهر اندرآی و ز کین بازگرد. فردوسی. باز کی گردد از تو خشم خدای به حشم یا به حاجبان و ستور. ناصرخسرو. هر که طلبکار اوست روی نتابد ز تیغ و آنکه هوادار اوست بازنگردد بتیر. سعدی (بدایع). گر چه دانم که بوصلت نرسم بازنگردم تا درین راه بمیرم که طلبکار تو باشم. سعدی (طیبات). ، راجع شدن. عاید شدن. مربوط بودن. ارتباط داشتن: (چودیدند و رفتند کارآگهان بنزدیک بیدار شاه جهان) که تاراج کردند انبار شاه بمزدک همی بازگردد گناه. فردوسی. خواجه خلیفت ماست در هر چه به مصلحت بازگردد. (تاریخ بیهقی). چنان باید که هر چه اجابت کنی غضاضتی بجای ملک بازنگردد. (تاریخ بیهقی)، انعطاف. (منتهی الارب)، انقلاب. (ترجمان القرآن). - از گناه بازگردیدن، تائب شدن. توبه کردن: و بنی اسرائیل را گفتند هلاکت شمابدست وی است خواهد آمد از گناه بازگردید. (قصص الانبیاء ص 179). - باز گردیدن از کاری، تعرقب. (منتهی الارب)
زبانۀ آتش. (تاریخ قم). افرازه. لهیب. شعله. گرازه (در تداول مردم قزوین) : از دور آتشی دیدند بر صحرای براوستان گفتند آن چیست، گفتند برازه است آن یعنی زبانۀ آتش. (تاریخ قم ص 63)
زبانۀ آتش. (تاریخ قم). اَفرازه. لهیب. شعله. گرازه (در تداول مردم قزوین) : از دور آتشی دیدند بر صحرای براوستان گفتند آن چیست، گفتند برازه است آن یعنی زبانۀ آتش. (تاریخ قم ص 63)
از موجدان استعمار فرانسوی. تولد درکاستل گاندلفو 1852 م، وفات 1905 میلادی وی بصلح بخشی از کنگو را برای فرانسه تصرف کرد و برازاویل را درساحل استانلی پول بنا کرد. (از فرهنگ فارسی معین)
از موجدان استعمار فرانسوی. تولد درکاستل گانْدُلفو 1852 م، وفات 1905 میلادی وی بصلح بخشی از کنگو را برای فرانسه تصرف کرد و برازاویل را درساحل استانلی پول بنا کرد. (از فرهنگ فارسی معین)
جمع برزخ، همیستکان ها جمع برزخ. یا برازخ خاضعه. شیخ اشراق این اصطلاح را برعناصر جسمانی اطلاق کرده باعتبار آنکه عناصر جسمانی در مقابل افلاک و اجرام علوی خاضع و از برازخ علوی متاثرند یا برازخ سفلیه. در حکمت اشراق برعناصر اطلاق شده است مقابل برازخ علویه یا برازخ علویه. در حکمت اشراق افلاک را گویند مقابل برازخ سفیله یا برازخ غیر مستقله. در حکمت اشراق مراد کواکب است زیرا قدما کواکب را از جهت آنکه مرکوز در ثخن افلاک میدانستند برازخ غیر مستقله نامیده اند مقابل برازخ مستقله یا برازخ قابسه. در حکمت اشراق عنصریات را گویند باعتبار آنکه عنصریات انوار خود را از افلاک اقتباس کنند یا برازخ قاهره. در حکمت اشراق افلاک و اجرام علوی که مسلط برعناصر و عنصریات و موالید ثلاثند. یا برازخ مستقله. در حکمت اشراق به افلاک اطلاق شودمقابل برازخ غیر مستقله و مجموع افلاک و کواکب را برازخ علویه نامیده اند
جمع برزخ، همیستکان ها جمع برزخ. یا برازخ خاضعه. شیخ اشراق این اصطلاح را برعناصر جسمانی اطلاق کرده باعتبار آنکه عناصر جسمانی در مقابل افلاک و اجرام علوی خاضع و از برازخ علوی متاثرند یا برازخ سفلیه. در حکمت اشراق برعناصر اطلاق شده است مقابل برازخ علویه یا برازخ علویه. در حکمت اشراق افلاک را گویند مقابل برازخ سفیله یا برازخ غیر مستقله. در حکمت اشراق مراد کواکب است زیرا قدما کواکب را از جهت آنکه مرکوز در ثخن افلاک میدانستند برازخ غیر مستقله نامیده اند مقابل برازخ مستقله یا برازخ قابسه. در حکمت اشراق عنصریات را گویند باعتبار آنکه عنصریات انوار خود را از افلاک اقتباس کنند یا برازخ قاهره. در حکمت اشراق افلاک و اجرام علوی که مسلط برعناصر و عنصریات و موالید ثلاثند. یا برازخ مستقله. در حکمت اشراق به افلاک اطلاق شودمقابل برازخ غیر مستقله و مجموع افلاک و کواکب را برازخ علویه نامیده اند