جدول جو
جدول جو

معنی برابرشدن - جستجوی لغت در جدول جو

برابرشدن
متفق شدن متحد گشتن
تصویری از برابرشدن
تصویر برابرشدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خراب شدن
تصویر خراب شدن
آسیب دیدن، گزند دیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
بدل کسی برات شدن، بدل وی خطور کردن الهام شدن: بدلم برات شده بود که آن شب واقعه خطرناکی روی میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برابرکردن
تصویر برابرکردن
هموزن کردن یک اندازه کردن، هم قد ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برابرآمدن
تصویر برابرآمدن
استقبال
فرهنگ لغت هوشیار
پاتیل شدن (پاتیل در پارسی برابر است با سیاه مست)، ویستن مست و لایعقل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براق شدن
تصویر براق شدن
((بُ. شُ دَ))
خشمگین شدن، با خشم به کسی نگاه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برات شدن
تصویر برات شدن
((~. شُ دَ))
به دل خطور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترابردن
تصویر ترابردن
منتقل کردن، حمل کردن، حمل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باب شدن
تصویر باب شدن
رایج شدن رواج یافتن مدشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باب شدن
تصویر باب شدن
((شُ دَ))
مد شدن، معمول شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بربردن
تصویر بربردن
بالا بردن، افراشتن
فرهنگ لغت هوشیار