- برء ((بَ))
- خلق کردن، آفریدن، از عدم به وجود آوردن
معنی برء - جستجوی لغت در جدول جو
- برء ((بُ))
- به شدن، نیک شدن، شفا یافتن از مرض، (ا مص) بهی، بهبود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بیزار شدن، بیزاری
مقطع
مسواک
حوزه، قسمت
بیگناه پاک، بیزار برکنار
خاک روی زمین، تراب
بچه گوسفند تا قبل ازشش ماهگی آراسته ونیکو آراسته ونیکو
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
قد و قامت، نام یکی از دو برادری که به یاری اردشیر بابکان پادشاه ساسانی برخاستند و او را به خانه خودبردند
درخش، کهربا، روشنایی
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود،
کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود.
تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین،
، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.
کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود.
تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین،
، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.
پاک، بیزار
صفت بریدن، قاطع بران برنده
مهار شتر مسواک مسواک
زراعت، کشاورزی، ارتفاع نقطه از سطح
دور شو، دور باش، از راه دور شو
افزایش، ارزانی، چیرگی، شکستن گردن پاره لخت، حصه حظ نصیب
خشم کردن، غضب نمودن، نیست شدن، زایل گردیدن
خرجهای غیر ضروری ساختمان وبنای بلند ساختمان وبنای بلند
روشنی میباشد که آنرا بفارسی درخش گویند، آذرخش، صاعقه
دانه های سفید مانند پنبه که در سرمای زمستان از آسمان بزمین آید
به ناز ونعمت زیستن
اندک
مرضی است که بر پوست بدن بوجود میاید و جاجا سفید میگردد از رنگ بدن سپیدتر، یا پیسی اندام از فساد مزاج
بریدن، تکه بریده شده از چیزی خال روی ناخن یا پوست بدن انسان خال روی ناخن یا پوست بدن انسان
بیاد نگاه داشتن، از برداشتن
هر چه از ساقه وشاخه گیاهان و درختان میروید، ورق
قسمی از گلیم ترسو، خفتک تالاب
حفظ، حافظه
برغ، چشمه،برای مثال چون تن خود به برم پاک بشست / از مسامش تمام، لؤلؤ رست (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۲۸) ، تالاب، گودالی که در آن آب جمع شده
برغ، چشمه،
قطره های منجمد شدۀ سفید، بلوری شکل و نرمی که از آسمان فرو می ریزد، فنجا
برنده، کنایه از توانمند