معنی برا
برا
صفت بریدن، قاطع بران برنده
تصویر برا
فرهنگ لغت هوشیار
واژههای مرتبط با برا
برا
برا
بُرنده، کنایه از توانمند
فرهنگ فارسی عمید
برا
برا
شَرور، بَد
دیکشنری اردو به فارسی
برا
برا
برنده. بران. (آنندراج). قطع کننده. (آنندراج). رجوع به بران و بریدن شود
لغت نامه دهخدا
برا
برا
جدی، قاطع، کارآ، کارآمد
متضاد: ناکارآمد، کند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برا
برا
هواکش پای تنور، محله ها، برادر
فرهنگ گویش مازندرانی
بار
بار
محموله، دفعه، اکل
فرهنگ واژه فارسی سره
برش
برش
مقطع
فرهنگ واژه فارسی سره
برس
برس
مسواک
فرهنگ واژه فارسی سره
برخ
برخ
حوزه، قسمت
فرهنگ واژه فارسی سره