جدول جو
جدول جو

معنی بذذ - جستجوی لغت در جدول جو

بذذ(اِ)
بدحال شدن. بذاذ. بذاذه. (از منتهی الارب). و رجوع به بذاذ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بذل
تصویر بذل
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، داشاد، اعطا، عتق، احسان، صفد، سماحت، بغیاز، داشات، جود، منحت، جدوا، داد و دهش، برمغاز، فغیاز، داشن، دهشت، عطیّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بذر
تصویر بذر
بعضی از اندام های گیاهی مانند تخم، غده یا پیاز که گیاه جدیدی از آن می روید، تخم، دانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حذذ
تصویر حذذ
در علم عروض آوردن زحاف احذ
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
بذخ. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دانه ای که برای تخم ریزی نگاه دارند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). هر تخمی که از نخود کوچکترباشد. (غیاث اللغات). هر دانه ای که در زمین کاشته شود. (از ذیل اقرب الموارد). تخم. (یادداشت مؤلف).
- بذر آخرت و عقبی، کنایه از عمل نیک است. (یادداشت مؤلف).
- بذرافشان، آن که بذر افشاند. (یادداشت مؤلف).
-
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کاشتن زمین را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تخم در زمین انداختن. (از اقرب الموارد). تخم اندر زمین افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). تخم کاشتن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(بِ ذِ)
کلمه تحسین و بمعنی بخ، یقال بذخ بذخ، یعنی بخ بخ. (ناظم الاطباء). بذخ بذخ. بذخ بذخ، بخ و عجبا. (معجم متن اللغه) ، شعری که به آهنگ خوانده شود. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) ، استهزاء و مسخره. گواژه. (از ناظم الاطباء).
- بذله باز، مسخره. (ناظم الاطباء).
- ، لطیفه گو. (ناظم الاطباء). ظریف و خوش صحبت. (آنندراج).
- بذله جویی، طلب لطیفه و سخنان مرغوب و دلکش: هر جنسی با جنسی از اصناف یاران و خویشان به انواع عیش و عشرت مشغول به نکته گویی و بذله جویی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 108).
- بذلۀ روحانی، سخنان حکیمانه. (انجمن آرا).
- بذلۀ فناء، کنایه از تیر و کمان است. (انجمن آرا).
- بذله سنج، ظریف و خوش صحبت. (آنندراج).
- بذله گفتن، سخن مرغوب گفتن. لطیفه گفتن: طایفۀ اهل فضل و بلاغت از صحبت او (درویش) هر یک بذله و لطیفه ای همی گفتند. (گلستان سعدی). شبهای دراز نخفتی و بذله و لطیفه ها گفتی. (گلستان سعدی).
- بذله گو، خوش طبع و لطیفه گو. (ناظم الاطباء). ظریف و خوش صحبت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بذله گوی. شوخی کن. لاغ گو. (فرهنگ فارسی معین). شوخ. مزاح. (یادداشت مؤلف) :
مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی
تا خواجه می خورد بغزلهای پهلوی.
حافظ.
نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن
بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام.
حافظ.
خانه بی تشویش و ساقی یار و مطرب بذله گو
موسم عیش است و دور ساغر و عهد شباب.
حافظ.
گرم مهر و نرم چهر و زودصلح و دیرجنگ
تازه روی و عشوه جوی و بذله گوی و نکته یاب.
قاآنی.
- ، مسخره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُذْ ذَ)
جمع واژۀ باذخ. (از ذیل اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به باذخ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ذِ)
بسیارگوی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کثیرالکلام. بیذار. بیذاره. بیذرانی. تبذار. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ ذِ)
شتر بسیار بانگ کننده شقشقه برآورنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتر سخت بانگ کننده. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردن کشی کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). بزرگی نمودن. تکبّر. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ ذَ)
خراش ران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خرج. (ناظم الاطباء) ، دویدنی اسب را: فرس له بذل، ای حضر یصونه لوقت الحاجه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کفتگی. شکاف. شق. (از اقرب الموارد). جای شقوق. (منتهی الارب). جای شکافته. (شرح قاموس). جای شقاق دست و پا. (ناظم الاطباء) ج، بذوح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکافتن زبان شتربچه را تا شیر نمکد: بذح لسان الفصیل. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بدحال شدن. بذاذه. بذذ. بذوذه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کلام بیهوده و قبیح. (یادداشت مؤلف). بذاء. رجوع به بذاء شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ذَ / بِ ذَ)
پراکنده و پریشان، یقال تفرقوا شذر بذر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناخوش دیدن حال کسی را و کراهیت داشتن از آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بُ ذُ)
جمع واژۀ بذیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسذ
تصویر بسذ
مرجان بسد توضیح در شعر بتخفیف بسد آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذذ
تصویر حذذ
چالاکی، کوتاهی و سبکی دم شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذج
تصویر بذج
پارسی تازی شده بره بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذح
تصویر بذح
گردنکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذر
تصویر بذر
دانه، تخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذع
تصویر بذع
تراویده، تراویدن بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذق
تصویر بذق
راهنما، که، سبک رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذل
تصویر بذل
بخشش، عطا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذم
تصویر بذم
دور اندیشی، ستبری، چستی، فربهی، بردباری، توان، نیک اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذی
تصویر بذی
بیهوده گو بد زبان بی شرم، بد زبان ناسزاگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باذ
تصویر باذ
بد حال، بد هیات، بد و زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذر
تصویر بذر
((بَ))
تخم، دانه، جمع بذور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بذی
تصویر بذی
((بَ))
بی شرم، شوخی کن، ناسزاگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بذل
تصویر بذل
((بَ))
بخشیدن، دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بذر
تصویر بذر
دانه، تخم
فرهنگ واژه فارسی سره