دانه ای که برای تخم ریزی نگاه دارند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). هر تخمی که از نخود کوچکترباشد. (غیاث اللغات). هر دانه ای که در زمین کاشته شود. (از ذیل اقرب الموارد). تخم. (یادداشت مؤلف). - بذر آخرت و عقبی، کنایه از عمل نیک است. (یادداشت مؤلف). - بذرافشان، آن که بذر افشاند. (یادداشت مؤلف). -
دانه ای که برای تخم ریزی نگاه دارند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). هر تخمی که از نخود کوچکترباشد. (غیاث اللغات). هر دانه ای که در زمین کاشته شود. (از ذیل اقرب الموارد). تخم. (یادداشت مؤلف). - بذر آخرت و عقبی، کنایه از عمل نیک است. (یادداشت مؤلف). - بذرافشان، آن که بذر افشاند. (یادداشت مؤلف). -
کلمه تحسین و بمعنی بخ، یقال بذخ بذخ، یعنی بخ بخ. (ناظم الاطباء). بذخ بذخ. بذخ بذخ، بخ و عجبا. (معجم متن اللغه) ، شعری که به آهنگ خوانده شود. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) ، استهزاء و مسخره. گواژه. (از ناظم الاطباء). - بذله باز، مسخره. (ناظم الاطباء). - ، لطیفه گو. (ناظم الاطباء). ظریف و خوش صحبت. (آنندراج). - بذله جویی، طلب لطیفه و سخنان مرغوب و دلکش: هر جنسی با جنسی از اصناف یاران و خویشان به انواع عیش و عشرت مشغول به نکته گویی و بذله جویی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 108). - بذلۀ روحانی، سخنان حکیمانه. (انجمن آرا). - بذلۀ فناء، کنایه از تیر و کمان است. (انجمن آرا). - بذله سنج، ظریف و خوش صحبت. (آنندراج). - بذله گفتن، سخن مرغوب گفتن. لطیفه گفتن: طایفۀ اهل فضل و بلاغت از صحبت او (درویش) هر یک بذله و لطیفه ای همی گفتند. (گلستان سعدی). شبهای دراز نخفتی و بذله و لطیفه ها گفتی. (گلستان سعدی). - بذله گو، خوش طبع و لطیفه گو. (ناظم الاطباء). ظریف و خوش صحبت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بذله گوی. شوخی کن. لاغ گو. (فرهنگ فارسی معین). شوخ. مزاح. (یادداشت مؤلف) : مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی تا خواجه می خورد بغزلهای پهلوی. حافظ. نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام. حافظ. خانه بی تشویش و ساقی یار و مطرب بذله گو موسم عیش است و دور ساغر و عهد شباب. حافظ. گرم مهر و نرم چهر و زودصلح و دیرجنگ تازه روی و عشوه جوی و بذله گوی و نکته یاب. قاآنی. - ، مسخره. (ناظم الاطباء)
کلمه تحسین و بمعنی بخ، یقال بذخ بذخ، یعنی بخ بخ. (ناظم الاطباء). بِذِخ بِذِخ. بَذَخ بَذَخ، بخ و عجبا. (معجم متن اللغه) ، شعری که به آهنگ خوانده شود. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) ، استهزاء و مسخره. گواژه. (از ناظم الاطباء). - بذله باز، مسخره. (ناظم الاطباء). - ، لطیفه گو. (ناظم الاطباء). ظریف و خوش صحبت. (آنندراج). - بذله جویی، طلب لطیفه و سخنان مرغوب و دلکش: هر جنسی با جنسی از اصناف یاران و خویشان به انواع عیش و عشرت مشغول به نکته گویی و بذله جویی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 108). - بذلۀ روحانی، سخنان حکیمانه. (انجمن آرا). - بذلۀ فناء، کنایه از تیر و کمان است. (انجمن آرا). - بذله سنج، ظریف و خوش صحبت. (آنندراج). - بذله گفتن، سخن مرغوب گفتن. لطیفه گفتن: طایفۀ اهل فضل و بلاغت از صحبت او (درویش) هر یک بذله و لطیفه ای همی گفتند. (گلستان سعدی). شبهای دراز نخفتی و بذله و لطیفه ها گفتی. (گلستان سعدی). - بذله گو، خوش طبع و لطیفه گو. (ناظم الاطباء). ظریف و خوش صحبت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بذله گوی. شوخی کن. لاغ گو. (فرهنگ فارسی معین). شوخ. مزاح. (یادداشت مؤلف) : مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی تا خواجه می خورد بغزلهای پهلوی. حافظ. نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام. حافظ. خانه بی تشویش و ساقی یار و مطرب بذله گو موسم عیش است و دور ساغر و عهد شباب. حافظ. گرم مهر و نرم چهر و زودصلح و دیرجنگ تازه روی و عشوه جوی و بذله گوی و نکته یاب. قاآنی. - ، مسخره. (ناظم الاطباء)