معنی بذی - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با بذی
بذی
- بذی
- بیهوده گوی و بدزبان. (منتهی الارب) (آنندراج). بی شرم. (نصاب از یادداشت مؤلف) (مهذب الاسماء). مرد فاحش بی شرم. (غیاث اللغات). ناسزاگوی. ج، ابذیاء. (از اقرب الموارد). هرزه گوی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بطی
- بطی
- کند درنگین آهسته کند آهسته مقابل سریع تند، سست رو، درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار