- بدیهی
- روشن
معنی بدیهی - جستجوی لغت در جدول جو
- بدیهی
- ناگهانی، آشکار، واضح
- بدیهی
- واضح، آشکار، در فلسفه ویژگی آنچه دانستن آن محتاج تفکر نباشد
- بدیهی ((بَ))
- روشن، آشکار، آن چه که عقل برای پذیرفتنش نیاز به استدلال ندارد
- بدیهی
- Axiomatic
- بدیهی
- аксиоматический
- بدیهی
- axiomatisch
- بدیهی
- аксіоматичний
- بدیهی
- aksjomatyczny
- بدیهی
- axiomático
- بدیهی
- assiomatico
- بدیهی
- axiomático
- بدیهی
- axiomatique
- بدیهی
- axiomaatisch
- بدیهی
- เกี่ยวกับอุปกรณ์
- بدیهی
- aksiomatik
- بدیهی
- تجعّدٌ
- بدیهی
- स्वाभाविक
- بدیهی
- אקסיומטי
- بدیهی
- aksiyomatik
- بدیهی
- axiomatiki
- بدیهی
- নির্ধারিত
- بدیهی
- بدیہی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث بدیهی: امور بدیهیه، جمع بدیهیات
خود آی آمده فرق سخن عشق و خرد خواستم از دل - گفت} آمده {دیگر بود و} ساخته {دیگر (شریف) نااندیش ناگه آی ناگه آینده زود انداز بنگرید به بداهه بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن نیندیشیده نا اندیش
بدون طول تفکر، سخن یا شعر گفتن، در علوم ادبی شعر و سخنی که بدون تامل گفته شود، زودانداز
دین، قرض
پول یا کالائی که از دیگری قرض گرفته شده و باید به او بدهد
پولی که باید به دیگری پرداخت شود، قرض
آنچه بدهکار باید به بستانکار بپردازد، قرض
آشکاره ها بنخردها آن چه زمینه و بن اندیشیدن است و بایسته خرد کار بندی چون سهش ها و آزمون ها جمع بدیهیه. امور بدیهی، وقایع غیر منتظره