جدول جو
جدول جو

معنی بدیه - جستجوی لغت در جدول جو

بدیه
(بِ یِ)
آرزومندی. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ رشیدی). در برهان بمعنی آرزومندی آورده و غلط است بویه را بدیه خوانده و او را دال پنداشته. (انجمن آرا ص 81). ظاهراً مصحف بویه است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به بویه شود
لغت نامه دهخدا
بدیه
(بَ یَ / یِ)
ظرف شراب. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
واضح، آشکار، در فلسفه ویژگی آنچه دانستن آن محتاج تفکر نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدیهه
تصویر بدیهه
بدون طول تفکر، سخن یا شعر گفتن، در علوم ادبی شعر و سخنی که بدون تامل گفته شود، زودانداز
فرهنگ فارسی عمید
(بَ هََ)
آغاز: لک البدیهه، یعنی تراست آغاز کردن.
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ / هَِ)
ناگاه و نااندیشیده گفتن چیزی و یا خواندن شعری. هر چیزی که بگویند و یا بکنند بدون تأمل و تفکر و بدون یادآوری و فی الفور. ناگاه. بخیال خود. زودانداز. (ناظم الاطباء). بدیهه. بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن. نیندیشیده. (فرهنگ فارسی معین). در اصطلاح بلغاء آن است که منشی یا شاعر کلام را بی رویت و فکر انشاء کندو این را ارتجال نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). انشای شعری یا لطیفه ای بحسب مقتضای مقام بی فکر وتأمل. (از آنندراج). گفتن سخنی یا شعری یا لطیفه ای بحسب مقتضای مقام بی فکر و تأمل. (از آنندراج). گفتن سخنی یا شعری بی تهیه. چست گویی. (یادداشت مؤلف) : صابی از بدیهۀ خاطر و عجالۀ وقت این سه بیت بدو داد. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 254).
با او به بدیهه خوش درآمد
چون یافت حریف خوش برآمد.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(بَ هی ی)
منسوب به بدیهه. ناگهانی. (ناظم الاطباء). مرتجل. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناگاه و نااندیشیده آمدن. (از منتهی الارب). بی اندیشه آمدن سخن و ناگاه آمدن چیزی. (غیاث اللغات). بده. بداهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بده. (از اقرب الموارد). و رجوع به بده و بداهه و بداهت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
ناگهانی، آشکار، واضح
فرهنگ لغت هوشیار
خود آی آمده فرق سخن عشق و خرد خواستم از دل - گفت} آمده {دیگر بود و} ساخته {دیگر (شریف) نااندیش ناگه آی ناگه آینده زود انداز بنگرید به بداهه بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن نیندیشیده نا اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیهه
تصویر بدیهه
((بَ هِ))
بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
((بَ))
روشن، آشکار، آن چه که عقل برای پذیرفتنش نیاز به استدلال ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
روشن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
بوضوحٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
Axiomatic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
axiomatique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
公理的
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
بدیہی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
নির্ধারিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
axiomatiki
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
aksiyomatik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
공리적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
aksiomatik
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
אקסיומטי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
स्वाभाविक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
เกี่ยวกับอุปกรณ์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
axiomaatisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
assiomatico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
axiomático
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
公理的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
aksjomatyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
аксіоматичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
axiomatisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
аксиоматический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
axiomático
دیکشنری فارسی به اسپانیایی