جدول جو
جدول جو

معنی بدگوشتی - جستجوی لغت در جدول جو

بدگوشتی(بَ)
بدادایی. کج خلقی. بدخلقی. تلخی. فعل بدگوشت (یادداشت مؤلف).
- بدگوشتی کردن، کج خلقی و بدادایی کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدروشی
تصویر بدروشی
بدرفتاری، بدخویی کردن با مردم، بدکاری، بدکرداری، بدروشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
تهیه شده از گوشت مثلاً خوراک گوشتی،
کنایه از پرگوشت، فربه مثلاً دام گوشتی،
گوشت دار مثلاً خال گوشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدسرشتی
تصویر بدسرشتی
بدنهادی، بدذاتی، بدسرشت بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدگوهری
تصویر بدگوهری
بدگوهر بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدگویی
تصویر بدگویی
سخن زشت گفتن، دشنام دادن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
بدخلق. کج خلق. بدادا. نچسب. تلخ. دیرپیوند. آنکه دیر مأنوس و مألوف شود. آنکه برای بازی و مزاح با دوستان همراهی نکند. آنکه با مردمان کم آمیزد. آنکه با دوستان مرافقت نکند. آنکه بملاطفت نرم و مهربان نشود. (از یادداشتهای مؤلف) ، بدمزاج. تندخوی. کژخلق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
فربهی. گوشتناکی. حداره
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ / گو هََ)
بداصلی. بدنهادی. (از ولف). بدنژادی:
باللّه ار با من توان بستن به مسمار قضا
جنس این بدسیرتی یا مثل این بدگوهری.
انوری.
و رجوع به ترکیبات گوهر شود، ناگوارایی. (فرهنگ فارسی معین) ، بمجاز، کنایه از سردمهری میان دوستان. (آنندراج). برودت میان دوستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
سوءهضم. (یادداشت مؤلف). بدطعمی. بدبویی:
کباب دل دشمنان ترا
نبویند از بدگواری کلاب.
سوزنی.
و رجوع به گواریدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سِ رِ)
بدنهادی. بدذاتی. بداصلی. بدطینتی. مقابل نیک سرشتی، خوب سرشتی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ وِ)
بدرفتاری. بدعملی. مقابل نیک روشی. (فرهنگ فارسی معین) ، اسب گشن تند و سرکش. اسب شریری که رام نباشد. (ناظم الاطباء). اسب سرکش و نارام. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بدحرفی. غیبت و تهمت و افترا. (ناظم الاطباء). ذم. وقیعه. نقیض ستایش. (یادداشت مؤلف) :
نه بدگفتم نه بدگوییست کارم
وگر گفتم یکی را صدهزارم.
نظامی.
- امثال:
عاقبت بدگویی دشمنی است.
- بدگویی کردن، عیب و نقص کسی را گفتن. درباره کسی بدگفتن: پس بدگویان در حق اسفندیار بدگویی کردند و نمودند که او طلب پادشاهی می کند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 51). و میان وی (سیاوش) و افراسیاب بدگویی کردند و افراسیاب او را بکشت. (تاریخ بخارا ص 28).
لغت نامه دهخدا
منسوب به گوشت ساخته از گوشت. یا خال گوشتی. خال طبیعی مقابل خال مصنوعی، پرگوشت فربه چاق: گنجشک گوشتی. یا گوسفند (گاو) گوشتی. گوسفندی (گاوی) که برای کشتن پرورش دهند کاردی: دان که من بنده را خداوندی میوه و گوشتی فرستاده است میوه در ناضج اوفتاد و کسی اندرین فصل میوه ننهاده است گوشتی ماند و من در این ماندم زانکه رعنا و محتشم زاده است گفتم ای گوسفند کاه بخور کز علفها همینت آماده است. گفت: جو گفتمش ندارم گفت: در کدیه خدای بگشاده است. (انوری)، نوعی خرما (در حاجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدگویی
تصویر بدگویی
عیبگو، آنکه فحش میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدگواری
تصویر بدگواری
بدطعی، سوءهضم، بدبوئی
فرهنگ لغت هوشیار
بددهانی، بددهنی، زشت گویی، بدزبانی، تشنی، ناسزاگویی
متضاد: ستایشگری، افترا، تهمت، غیبت، نمامی، سرزنش، قدح، مذمت، ملامت، نکوهش
متضاد: ستایش، مدح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بداصلی، بدذاتی، خبث، کج نهادی
متضاد: پاک طینتی، خوش ذاتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
Meaty
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
charnu
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دوشیدن، سرکیسه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
carnudo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
fleischig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
mięsisty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
мясистый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
м'ясистий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
carnoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بدشکلی، زشتی، زشت رویی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
carnoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
vleesachtig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
मांसल
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
berlemak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
고기 같은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
בשרני
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گوشتی
تصویر گوشتی
多肉的
دیکشنری فارسی به چینی