جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بدصورتی

بدگوشتی

بدگوشتی
بدادایی. کج خلقی. بدخلقی. تلخی. فعل بدگوشت (یادداشت مؤلف).
- بدگوشتی کردن، کج خلقی و بدادایی کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

بدسیرتی

بدسیرتی
عمل بدسیرت. بدخلقی. بدطینتی. بدخویی:
باﷲ ار با من توان بستن بمسمار قضا
جنس این بدسیرتی یا مثل این بدگوهری.
انوری.
بهرام یک چندی ببود و آن بدخویی و بدسیرتی از آن پدر دید دلش از آن بگرفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 75). خاصه در عهد امیر ابوسعد که بدسیرتی و ظلم او پوشیده نبود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 146) ، تناور فربه. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ زیر شود
لغت نامه دهخدا

بی صورتی

بی صورتی
حالت و چگونگی بی صورت. اصل. مقابل صورت که فرع است.
لغت نامه دهخدا

بصورت

بصورت
بظاهر علی الظاهر برحسب ظاهر بر حسب صورت: (دورم بصورت از در دولت سرای تو لیکن بجان و دل ز مقیمان حضرتم) (حافظ) بشکل بهیئت: بصورت اژدهایی تصویر کرد. توضیح بدین معنی لازم الاضافه است
بصورت
فرهنگ لغت هوشیار

صورتی

صورتی
نمایی، سرخابی از رنگ ها رنگ سفید که به سرخی زند: برای عروس یک پیراهن صورتی با گلهای سرخ دوخته بودند. توضیح چون رنگ گلی را بیشتر کنند و مختصری رنگ بنفش به آن اضافه کنند صورتی خوشرنگ به دست می آید، ظاهری
فرهنگ لغت هوشیار

صورتی

صورتی
از رنگ های ترکیبی مانند رنگ چهره یا سرخ روشن، سفید مایل به سرخ، گلی، دارای چنین رنگی
صورتی
فرهنگ فارسی عمید