آنکه مرتکب کارهای بد شود. بدکردار. بدفعل. بدعمل. بدفعال. (فرهنگ فارسی معین). گنهکار. (آنندراج). طالح. مسی ٔ. (یادداشت مؤلف) : نگون بخت را زنده بر دار کرد دل مرد بدکار بیدار کرد. فردوسی. یکی مرد خونریز و بدکار و دزد بخواهی ز من چشم داری بمزد. فردوسی. همان تور بدکار برگشته بخت... ...شنیدم که ساز شبیخون گرفت. فردوسی. بداندیش و بدکار و بدگوهرند بدین پادشاهی نه اندر خورند. فردوسی. همیشه تا نبود خوب کار چون بدکار چنان کجا نبود نیکخواه چون بدخواه. فرخی. اگر بدکار به بوده ست بگذار که آخرهم به بد گردد گرفتار. ناصرخسرو. از پیش این رئیس نکوکار پاکزاد افکنده سر چو خائن بدکار می روم. خاقانی. آن کیست کز روی کرم با من وفاداری کند برجای بدکاری چو من یکدم نکوکاری کند. حافظ.
آنکه مرتکب کارهای بد شود. بدکردار. بدفعل. بدعمل. بدفعال. (فرهنگ فارسی معین). گنهکار. (آنندراج). طالح. مسی ٔ. (یادداشت مؤلف) : نگون بخت را زنده بر دار کرد دل مرد بدکار بیدار کرد. فردوسی. یکی مرد خونریز و بدکار و دزد بخواهی ز من چشم داری بمزد. فردوسی. همان تور بدکار برگشته بخت... ...شنیدم که ساز شبیخون گرفت. فردوسی. بداندیش و بدکار و بدگوهرند بدین پادشاهی نه اندر خورند. فردوسی. همیشه تا نبود خوب کار چون بدکار چنان کجا نبود نیکخواه چون بدخواه. فرخی. اگر بدکار به بوده ست بگذار که آخرهم به بد گردد گرفتار. ناصرخسرو. از پیش این رئیس نکوکار پاکزاد افکنده سر چو خائن بدکار می روم. خاقانی. آن کیست کز روی کرم با من وفاداری کند برجای بدکاری چو من یکدم نکوکاری کند. حافظ.
شیار، زمینی که آن را شیار کرده و تخم پاشیده باشند، زمین شیار شده، برای مثال تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار / کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار (رودکی - ۵۲۳)
شیار، زمینی که آن را شیار کرده و تخم پاشیده باشند، زمین شیار شده، برای مِثال تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار / کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار (رودکی - ۵۲۳)