جبن و ترس. (ناظم الاطباء). بزدلی و بیمناکی. (آنندراج). جبن. (زمخشری) (منتهی الارب). فشل. (تاج المصادر بیهقی). تشحه. هلاع. وهل. (از منتهی الارب). ترس. ترسندگی. بیم. ترسانی. هراس. خوف. مقابل دلیری، شجاعت. (یادداشت مؤلف) : بسیار مگویید، بسیار گفتن اندر حرب بددلیست ونگرید تا شمشیر نزنید جز خدای را. (تاریخ بلعمی). درنگ آوریدی تو از کاهلی سبب پیری آمد وگربددلی. فردوسی. چه گفت آن سپهدار نیکوسخن که با بددلی شهریاری مکن. فردوسی. نه از کاهلی بد نه از بددلی که در جنگ بددل کند کاهلی. فردوسی. همان کاهلی مردم از بددلیست هم آواز با بددلی کاهلیست. فردوسی. نه نیکو بود بددلی شاه را نه بگذاشتن خوار بدخواه را. (گرشاسب نامه). یکی خیره ای و دوم بددلی سوم زفتی و چارمین کاهلی. (گرشاسب نامه). مبارزت را بر مایه سود باشد نیک بلی و بددلی آنجا زیان کند بازار. مسعودسعد. ...زآنکه هر جای بجزدر صف حرب بددلی بیش بود هشیاری است. سنایی. و اگر حلیم بود (مرد مقل حال) به بددلی منسوب شود. (مرزبان نامه). بددلی را بردباری نام منه. (مرزبان نامه). از کمال حزم و سوءالظن خویش نی ز نقص و بددلی و ضعف کیش. مولوی. - بددلی کردن، ترسیدن. هیوع. (یادداشت مؤلف). تکعکع. (المصادر زوزنی) .خیام. خیمومه. خیوم. خیم. خیمان. (منتهی الارب) : چو پیران نبرد تو جوید دلیر مکن بددلی پیش او رو چو شیر. فردوسی. شکم بنده را چون شکم گشت سیر کند بددلی گرچه باشد دلیر. نظامی.
جبن و ترس. (ناظم الاطباء). بزدلی و بیمناکی. (آنندراج). جبن. (زمخشری) (منتهی الارب). فَشَل. (تاج المصادر بیهقی). تُشحَه. هُلاع. وَهَل. (از منتهی الارب). ترس. ترسندگی. بیم. ترسانی. هراس. خوف. مقابل دلیری، شجاعت. (یادداشت مؤلف) : بسیار مگویید، بسیار گفتن اندر حرب بددلیست ونگرید تا شمشیر نزنید جز خدای را. (تاریخ بلعمی). درنگ آوریدی تو از کاهلی سبب پیری آمد وگربددلی. فردوسی. چه گفت آن سپهدار نیکوسخن که با بددلی شهریاری مکن. فردوسی. نه از کاهلی بد نه از بددلی که در جنگ بددل کند کاهلی. فردوسی. همان کاهلی مردم از بددلیست هم آواز با بددلی کاهلیست. فردوسی. نه نیکو بود بددلی شاه را نه بگذاشتن خوار بدخواه را. (گرشاسب نامه). یکی خیره ای و دوم بددلی سوم زفتی و چارمین کاهلی. (گرشاسب نامه). مبارزت را بر مایه سود باشد نیک بلی و بددلی آنجا زیان کند بازار. مسعودسعد. ...زآنکه هر جای بجزدر صف حرب بددلی بیش بود هشیاری است. سنایی. و اگر حلیم بود (مرد مقل حال) به بددلی منسوب شود. (مرزبان نامه). بددلی را بردباری نام منه. (مرزبان نامه). از کمال حزم و سوءالظن خویش نی ز نقص و بددلی و ضعف کیش. مولوی. - بددلی کردن، ترسیدن. هیوع. (یادداشت مؤلف). تکعکع. (المصادر زوزنی) .خیام. خیمومه. خیوم. خیم. خیمان. (منتهی الارب) : چو پیران نبرد تو جوید دلیر مکن بددلی پیش او رو چو شیر. فردوسی. شکم بنده را چون شکم گشت سیر کند بددلی گرچه باشد دلیر. نظامی.
نوعی از بافته های زربفت و ابریشمین منسوب به باول: قباهای خاص از پی هر کسی قبا باولیهای زرکش بسی. نظامی منسوب به باول که شهری است که جامۀ ابریشمی در آنجا خوب بافند. (از غیاث اللغات). همان بابلی است. (آنندراج)
نوعی از بافته های زربفت و ابریشمین منسوب به باول: قباهای خاص از پی هر کسی قبا باولیهای زرکش بسی. نظامی منسوب به باول که شهری است که جامۀ ابریشمی در آنجا خوب بافند. (از غیاث اللغات). همان بابلی است. (آنندراج)
خلف قول. مخلافی. (یادداشت مؤلف). عمل بدقول. بدعهدی. مقابل خوش قولی. - بدقولی کردن، بدعهدی کردن: و عهد ایشان (پریان) درست باشد و بدقولی نکنند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
خلف قول. مخلافی. (یادداشت مؤلف). عمل بدقول. بدعهدی. مقابل خوش قولی. - بدقولی کردن، بدعهدی کردن: و عهد ایشان (پریان) درست باشد و بدقولی نکنند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)