جدول جو
جدول جو

معنی بدولی - جستجوی لغت در جدول جو

بدولی(بِ دُو)
دهی است از بخش حومه شهرستان ماکو که 250 تن سکنه دارد. محصول آن غلات و بزرک است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ابتدایی مثلاً هیئت بدوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بددلی
تصویر بددلی
بددل بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدگلی
تصویر بدگلی
زشتی، زشت رویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدلی
تصویر بدلی
ساختگی، تقلبی مثلاً جواهر بدلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ساکن بادیه، بادیه نشین، صحرانشین مثلاً قبایل بدوی
فرهنگ فارسی عمید
نام درختی است که در جنگلهای مازندران موجود میباشد، برای کاغذسازی مفید است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ لا)
درخت کهنه و بلند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ لی ی)
جمع واژۀ عدولیه. (منتهی الارب). رجوع به عدولیه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ ویْ یَ)
دهی است به بحرین. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دو)
موضعی است در سواد بغداد که اعشی نام آنرا بدینسان آورده است:
حل ّ اهلی مابین درتا فبادو -
لی و حلّت علویه بالسخال.
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ)
زشت رویی. مقابل خوشگلی. (از یادداشت مؤلف) ، درختی که تنها برای سوزاندن باشد، لباس هرروزه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مواد قبل شود
لغت نامه دهخدا
(بَدْ، دِ)
جبن و ترس. (ناظم الاطباء). بزدلی و بیمناکی. (آنندراج). جبن. (زمخشری) (منتهی الارب). فشل. (تاج المصادر بیهقی). تشحه. هلاع. وهل. (از منتهی الارب). ترس. ترسندگی. بیم. ترسانی. هراس. خوف. مقابل دلیری، شجاعت. (یادداشت مؤلف) : بسیار مگویید، بسیار گفتن اندر حرب بددلیست ونگرید تا شمشیر نزنید جز خدای را. (تاریخ بلعمی).
درنگ آوریدی تو از کاهلی
سبب پیری آمد وگربددلی.
فردوسی.
چه گفت آن سپهدار نیکوسخن
که با بددلی شهریاری مکن.
فردوسی.
نه از کاهلی بد نه از بددلی
که در جنگ بددل کند کاهلی.
فردوسی.
همان کاهلی مردم از بددلیست
هم آواز با بددلی کاهلیست.
فردوسی.
نه نیکو بود بددلی شاه را
نه بگذاشتن خوار بدخواه را.
(گرشاسب نامه).
یکی خیره ای و دوم بددلی
سوم زفتی و چارمین کاهلی.
(گرشاسب نامه).
مبارزت را بر مایه سود باشد نیک
بلی و بددلی آنجا زیان کند بازار.
مسعودسعد.
...زآنکه هر جای بجزدر صف حرب
بددلی بیش بود هشیاری است.
سنایی.
و اگر حلیم بود (مرد مقل حال) به بددلی منسوب شود. (مرزبان نامه). بددلی را بردباری نام منه. (مرزبان نامه).
از کمال حزم و سوءالظن خویش
نی ز نقص و بددلی و ضعف کیش.
مولوی.
- بددلی کردن، ترسیدن. هیوع. (یادداشت مؤلف). تکعکع. (المصادر زوزنی) .خیام. خیمومه. خیوم. خیم. خیمان. (منتهی الارب) :
چو پیران نبرد تو جوید دلیر
مکن بددلی پیش او رو چو شیر.
فردوسی.
شکم بنده را چون شکم گشت سیر
کند بددلی گرچه باشد دلیر.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرغی که پروبال کنده پیش باز و قوش نوآموخته اندازند که به شکار دلیر شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نوعی از بافته های زربفت و ابریشمین منسوب به باول:
قباهای خاص از پی هر کسی
قبا باولیهای زرکش بسی.
نظامی
منسوب به باول که شهری است که جامۀ ابریشمی در آنجا خوب بافند. (از غیاث اللغات). همان بابلی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ / قُو)
خلف قول. مخلافی. (یادداشت مؤلف). عمل بدقول. بدعهدی. مقابل خوش قولی.
- بدقولی کردن، بدعهدی کردن: و عهد ایشان (پریان) درست باشد و بدقولی نکنند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دولی
تصویر دولی
کشوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ابتدائی، آغازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدلی
تصویر بدلی
خوش ظاهر وبد باطن، چیزی که جنسش بد باشد
فرهنگ لغت هوشیار
شاشی گمیزی پیشابی آنچه که مربوط بپیشاب است آنچه از ادرار بدست آید آلوده بادرار منسوب بادرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بددلی
تصویر بددلی
بزدلی وبیمناکی، ترس، خوف، ترسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدلی
تصویر بدلی
((بَ دَ))
قلابی، غیراصلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
((بَ دَ))
بیابانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ابتدایی، آغازی
فرهنگ فارسی معین
بدترکیبی، بدشکلی، بدلقایی، بدمنظری، زشت رویی، زشتی
متضاد: خوشگلی، وجاهت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
Dowdy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
از درختان بومی جنگل مازندران و گیلان درخت گل ابریشمنام لاتین
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
неопрятный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ungepflegt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
неохайний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
zaniedbany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
破旧的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
desleixado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
trasandato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
desaliñado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی