- بدوح
- بریدن ودریدن، شکافتن یا به معنی فضا یا سرزمین وسیع
معنی بدوح - جستجوی لغت در جدول جو
- بدوح
- در باور قدما، فرشتۀ موکل بر نامه ها و مراسلات. سابقاً بالای نامه ها می نوشتند «یا بدوح»
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چاه خشک درماندن، خشکیدن
ابتدائی، آغازی
کناره رود رود کنار
بغیر، بجز
پرماهی شب های پرماه پیشی گرفتن
زمین فراخ درندشت
ابتدایی مثلاً هیئت بدوی
ساکن بادیه، بادیه نشین، صحرانشین مثلاً قبایل بدوی
بدره ها، کیسه های زر، همیان ها
ماه های تمام، کیسه های زر، همیان ها، جمع واژۀ بدره، جمع واژۀ بدر
ماه های تمام، کیسه های زر، همیان ها، جمع واژۀ بدره، جمع واژۀ بدر
مگس، چاه لب پر
ابتدایی، آغازی
Dowdy
неопрятный
ungepflegt
неохайний
zaniedbany
desleixado
trasandato
desaliñado
négligé
slordig
ไม่เป็นระเบียบ
tidak teratur
مترابيحٌ
अस्तबल जैसा
מוזנח
だらしない
단정하지 않은
dağınık
mchafu