جدول جو
جدول جو

معنی بدوء - جستجوی لغت در جدول جو

بدوء
(بُ)
جمع واژۀ بدء. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به بدء شود، سخن نااندیشیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بدوء
(اِ)
بدوّ. بداءه. (از ناظم الاطباء). رجوع به بداءه شود، کار نو و بدیع، نخستین هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نخستین. (ناظم الاطباء). اول. (شرح قاموس) ، چاهی که در اسلام بهم رسیده باشد. (شرح قاموس). چاهی که در اسلام کنده باشند، حدیث: حریم البئر البدی ٔ خمس وعشرون ذراعاً. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به بدء و بدی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ساکن بادیه، بادیه نشین، صحرانشین مثلاً قبایل بدوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ابتدایی مثلاً هیئت بدوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدور
تصویر بدور
بدره ها، کیسه های زر، همیان ها
ماه های تمام، کیسه های زر، همیان ها، جمع واژۀ بدره، جمع واژۀ بدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدوح
تصویر بدوح
در باور قدما، فرشتۀ موکل بر نامه ها و مراسلات. سابقاً بالای نامه ها می نوشتند «یا بدوح»
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
آنکه مبتلا باشد به آزار جدری یا به حصبه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گرفتار بیماری چیچک و یا سرخجه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بطوء
تصویر بطوء
درنگ آهستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیء
تصویر بدیء
آغاز، آفریده، کارنو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ابتدائی، آغازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدوه
تصویر بدوه
کناره رود رود کنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدون
تصویر بدون
بغیر، بجز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدور
تصویر بدور
پرماهی شب های پرماه پیشی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدوح
تصویر بدوح
بریدن ودریدن، شکافتن یا به معنی فضا یا سرزمین وسیع
فرهنگ لغت هوشیار
ظاهر شدن هویدا گشتن، پیدا شدن رای دیگر در امری امری که در خاطر بگذرد که از پیش نگذشته باشد، ایجاد راءیی برای خالق بجز آنچه که قبلا اراده وی بر آن تعلق گرفته بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدون
تصویر بدون
((بِ نِ))
فاقد، بی بهره، بی (نشانه فقدان یا نبودن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ابتدایی، آغازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بداء
تصویر بداء
((بَ))
ظاهر گشتن، پیدا شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
((بَ دَ))
بیابانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
Dowdy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
négligé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
מוזנח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
अस्तबल जैसा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
tidak teratur
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ไม่เป็นระเบียบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
slordig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
desleixado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
desaliñado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
trasandato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
破旧的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
zaniedbany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
неохайний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ungepflegt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
неопрятный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
だらしない
دیکشنری فارسی به ژاپنی