بدکیش و بدآیین و بددین و ملحد و بت پرست. (از ناظم الاطباء). زندیق. (زمخشری) : گیتی از بدمذهبان خالی شد و آسوده گشت تا تو رسم نیک تر آوردی اندر روزگار. فرخی. بدین دولت جهان خالی شد از کفار بد مذهب بدین دولت خلیفه بازگسترده ست شادروان. فرخی. بدین دولت همی باشد دل بدمذهبان غمگین بدین دولت همی گردد روان مصطفی شادان. فرخی، دارا بودن چیزی در نهایت قلت و کمی. (یادداشت مؤلف) : بدنامی حیات دو روزی نبود بیش آنهم کلیم با تو بگویم چسان گذشت یک روز صرف بستن دل شد به آن و این روز دگر بکندن دل زین و آن گذشت. کلیم. و در همین معنی است عبارت عامیان که گویند مایۀ بدنامی، یعنی نهایت قلیل و یسیر و اندک است. (یادداشت مؤلف)
بدکیش و بدآیین و بددین و ملحد و بت پرست. (از ناظم الاطباء). زندیق. (زمخشری) : گیتی از بدمذهبان خالی شد و آسوده گشت تا تو رسم نیک تر آوردی اندر روزگار. فرخی. بدین دولت جهان خالی شد از کفار بد مذهب بدین دولت خلیفه بازگسترده ست شادروان. فرخی. بدین دولت همی باشد دل بدمذهبان غمگین بدین دولت همی گردد روان مصطفی شادان. فرخی، دارا بودن چیزی در نهایت قلت و کمی. (یادداشت مؤلف) : بدنامی حیات دو روزی نبود بیش آنهم کلیم با تو بگویم چسان گذشت یک روز صرف بستن دل شد به آن و این روز دگر بکندن دل زین و آن گذشت. کلیم. و در همین معنی است عبارت عامیان که گویند مایۀ بدنامی، یعنی نهایت قلیل و یسیر و اندک است. (یادداشت مؤلف)
زراندودکرده شده. (غیاث اللغات). مطلی. زرداندود. زرین. به زرکرده. مزوق. مزخرف. ذهیب. زرنگار. (یادداشت مؤلف) : سپید است دستار لیکن مذهب سیاهست جبه ولی رنگ بسته. خاقانی. سلطان... ابوالعلاء را با جامه و استری با زین مذهب با ساخت و افسار زر از بارگیران خاص بداد. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 20، از فرهنگ فارسی معین) ، تذهیب شده. کتاب و نوشته ای که سرفصل های آن یا حواشی صفحاتش با آب طلا و شنگرف و رنگهای دیگر تزیین شده باشد: ابر چنان مطرد سیاه و بر او برق همچو مذهب یکی کتاب مطرد. منوچهری. ، ساخته شده با تارهای زر. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود
زراندودکرده شده. (غیاث اللغات). مطلی. زرداندود. زرین. به زرکرده. مزوق. مزخرف. ذهیب. زرنگار. (یادداشت مؤلف) : سپید است دستار لیکن مذهب سیاهست جبه ولی رنگ بسته. خاقانی. سلطان... ابوالعلاء را با جامه و استری با زین مذهب با ساخت و افسار زر از بارگیران خاص بداد. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 20، از فرهنگ فارسی معین) ، تذهیب شده. کتاب و نوشته ای که سرفصل های آن یا حواشی صفحاتش با آب طلا و شنگرف و رنگهای دیگر تزیین شده باشد: ابر چنان مطرد سیاه و بر او برق همچو مذهب یکی کتاب مطرد. منوچهری. ، ساخته شده با تارهای زر. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود
نامهربان. بی محبت، نام درختی است بغایت سخت که هرگز بار ندهد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). درختی است سخت و هیچ بار نیارد. (صحاح الفرس). نام درختی است که بر ندهد و عرب آن را غرب گویند و گفته اند: این پنج درخت است که می نارد بار بید و بده و سرو و سپیدار و چنار. ؟ (انجمن آرا) (آنندراج). سهم تو اوفکنده به پیکان بیدبرگ بر پیکر معاند تو لرزه چون بده. نزاری قهستانی (از انجمن آرا). ، هر درخت بی میوه را گویند عموماً. (برهان قاطع). هر درخت بی میوه. (ناظم الاطباء) ، درخت بید راگویند خصوصاً. (برهان قاطع). درخت بید. (ناظم الاطباء). پده. و رجوع به پده شود
نامهربان. بی محبت، نام درختی است بغایت سخت که هرگز بار ندهد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). درختی است سخت و هیچ بار نیارد. (صحاح الفرس). نام درختی است که بر ندهد و عرب آن را غرب گویند و گفته اند: این پنج درخت است که می نارد بار بید و بده و سرو و سپیدار و چنار. ؟ (انجمن آرا) (آنندراج). سهم تو اوفکنده به پیکان بیدبرگ بر پیکر معاند تو لرزه چون بده. نزاری قهستانی (از انجمن آرا). ، هر درخت بی میوه را گویند عموماً. (برهان قاطع). هر درخت بی میوه. (ناظم الاطباء) ، درخت بید راگویند خصوصاً. (برهان قاطع). درخت بید. (ناظم الاطباء). پده. و رجوع به پَدَه شود
زراندودکننده. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). که به طلا انداید چیزی را. که طلاکاری و تذهیب کند، که حواشی و سرفصل های کتب را باآب طلا و رنگهای دیگر تزیین کند و بیاراید. نعت فاعلی است از تذهیب. رجوع به تذهیب شود، زردوزی کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به معانی قبلی شود
زراندودکننده. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). که به طلا انداید چیزی را. که طلاکاری و تذهیب کند، که حواشی و سرفصل های کتب را باآب طلا و رنگهای دیگر تزیین کند و بیاراید. نعت فاعلی است از تذهیب. رجوع به تذهیب شود، زردوزی کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به معانی قبلی شود
هفت امامی. پیروان مذهب اسماعیلیه. ملاحده. سبعی: و بعهد باکالیجار مذهب سبعیان ظاهر شده بود چنانک همه دیلمان سبعمذهب بودند چنانک در این وقت آن را مذهب باطنی گویند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 119). رجوع به سبعی و سبعیان و سبعیه شود
هفت امامی. پیروان مذهب اسماعیلیه. ملاحده. سبعی: و بعهد باکالیجار مذهب سبعیان ظاهر شده بود چنانک همه دیلمان سبعمذهب بودند چنانک در این وقت آن را مذهب باطنی گویند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 119). رجوع به سبعی و سبعیان و سبعیه شود
بدکیشی. بددینی. الحاد. (فرهنگ فارسی معین) : و انوشروان حکایت مزدک لعنه اﷲ و بدمذهبی او شنیده بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 86) ، بقیره و آن پیراهنی است بدون آستین که زنان پوشند. ج، بدنات و بدن. (از اقرب الموارد). بدنه: و زبیده بدنه ای بمروارید بافته ببوران اندرپوشید. (مجمل التواریخ و القصص صص 354- 355)
بدکیشی. بددینی. الحاد. (فرهنگ فارسی معین) : و انوشروان حکایت مزدک لعنه اﷲ و بدمذهبی او شنیده بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 86) ، بقیره و آن پیراهنی است بدون آستین که زنان پوشند. ج، بدنات و بُدُن. (از اقرب الموارد). بدنه: و زبیده بدنه ای بمروارید بافته ببوران اندرپوشید. (مجمل التواریخ و القصص صص 354- 355)