جدول جو
جدول جو

معنی بدلحاظ - جستجوی لغت در جدول جو

بدلحاظ(بَ لِ)
بی حیا. بی ادب و گستاخ. بی شرم.
لغت نامه دهخدا
بدلحاظ
گستاخ، بیشرم، زشت
تصویری از بدلحاظ
تصویر بدلحاظ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدحال
تصویر بدحال
بیمار، غمگین، بدبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الحاظ
تصویر الحاظ
لحظ ها، از گوشۀ چشم به چیزی نگریستن، جمع واژۀ لحظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدلگام
تصویر بدلگام
اسبی که دهنه قبول نکند، اسب سرکش، نافرمان، کنایه از گردن کش، یاغی
فرهنگ فارسی عمید
(بُ دَ)
جمع واژۀ بدیل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
بدآواز. ناخوش آواز
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / لِ)
زشت. (ناظم الاطباء). زشت. بدمنظر. (فرهنگ فارسی معین) ، مرد کلان سال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسن. کبیر. بسیارسال. بزرگ. (از ذیل اقرب الموارد) ، زره کوتاه و جبۀ کوتاه بی آستین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). درع کوتاه. زره کوتاه. (از اقرب الموارد). جبه کوچک. (از لسان از ذیل اقرب الموارد) : فالیوم ننجیک ببدنک. (قرآن 92/10) ، امروز ترا با سر آب آریم با این زره. (کشف الاسرار میبدی ج 4 ص 327) ، تنه جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) :
بپوشید خفتانی از کرگدن
مکلل بزر زآستین تا بدن.
نظامی.
- بدن قمیص، آنچه از پیراهن که شکم و پشت را می پوشاند. (از اقرب الموارد).
ج، ابدان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بزکوهی کلانسال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بزکوهی. (مهذب الاسماء). بز کوهی مسن. (از ذیل اقرب الموارد). ج، ابدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ابدن و بدون. (از ذیل اقرب الموارد) ، نسب و حسب مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از لسان از ذیل اقرب الموارد) ، در تداول زنان میان فارسی زبانان، شرم زن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زنی که گرداگرد فرج وی فراخ باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بدروز و بدبخت. مقابل خوشحال. (آنندراج). بدحالت. (ناظم الاطباء). دقع. ودب. مستوبد. (منتهی الارب). ممتحن. (لغت ابوالفضل بیهقی). که حالش بد است. سی ّءالحال. که مرضی سنگین و نزدیک به مرگ دارد. (یادداشت مؤلف) :
من بهر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم.
مولوی.
یکی گربه در خانه زال بود
که برگشته ایام و بدحال بود.
سعدی (بوستان).
من شکستۀ بدحال زندگی یابم
در آن زمان که بتیغ غمت شوم مقتول.
حافظ.
- بدحال شدن، بدحال گشتن: تقهّل، بدحال شدن. (منتهی الارب).
- بدحال گردیدن، بدحال شدن: کسفت حاله، بدحال گردید. (منتهی الارب).
- بدحال گشتن، بدحال شدن: بدان رسد و بدان کشد که همه عاجز و مضطر و درویش و بدحال گردند. (تاریخ قم ص 143).
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
جمع واژۀ بلحه. (ناظم الاطباء). رجوع به بلحه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لحظه، بمعنی اندرون چشم. باطن العین. (اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به لحظشود.
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مرکّب از: بی + لحاظ، غافل و بی التفات. (آنندراج)، بی خبر. بی دقت. بی احتیاط، بمعنی عدد پنجاه. (انجمن آرا) (آنندراج) :
مر بود پنجاه و چون آمد دو مر ابیات آن
در صفا و محکمی شاید که گویم مرمر است.
جامی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ بلح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بلح شود
لغت نامه دهخدا
جایی که سفیران و ایلچیان ممالک، جهت مصالحت امری و معاهده ای، با هم مجتمع و فراهم اند
لغت نامه دهخدا
(بَ لِ)
بدلگام. (ناظم الاطباء). رجوع به بدلگام شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لُ)
بدسلوک. بدادا. بدخلق. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). بدرفتار. بدمعامله. (یادداشت مؤلف).
- کاشی بدلعاب، در تداول عامه، به کسی گویند که بدسلوک باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ لِ)
اسب بدلجام باشد یعنی هیچ دهنه را قبول نکند. (برهان قاطع). اسب سرکش. (انجمن آرا) (آنندراج). بددهنه و سخت سر. (ناظم الاطباء). مقابل خوش لگام. (یادداشت مؤلف) : و گفت هیچ ستوری بدلگام سخت تر از نفس بد در دنیا نیست. (تذکرهالاولیاء).
از این توسنی به که باشیم رام
که سیلی خورد مرکب بدلگام.
نظامی.
مرا کمند میفکن که خود گرفتارم
لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند.
سعدی.
حذر واجب است از کمیتت مدام
که هم بدرکاب است و هم بدلگام.
نزاری قهستانی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدلجام
تصویر بدلجام
بد لگام (لجام تازی شده لگام پارسی است) سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدحال
تصویر بدحال
بدروز وبدبخت، کسی که حالش بدباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاظ
تصویر الحاظ
اندون چشم، باطن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدلگام
تصویر بدلگام
اسب سرکش، بددهنه وسخت سر، مقابل خوش لگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به لحاظ
تصویر به لحاظ
به انگیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد حال
تصویر بد حال
پراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلحاظ
تصویر بلحاظ
به انگیزی بموجب از نظر بملاحظهء. توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد لحاظ
تصویر بد لحاظ
بد برخورد بی حیا بی ادب بی شرم گستاخ پررو، زشت ناپسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدلگام
تصویر بدلگام
((بَ لِ))
حیوان سرکش، آدم گردنکش، یاغی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدلاء
تصویر بدلاء
((بُ دَ))
جمع بدل، بدیل، شریفان، کریمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از به لحاظ
تصویر به لحاظ
از دید
فرهنگ واژه فارسی سره
بدمنظر، زشت، زشت رو، کریه، کریه المنظر
متضاد: خوش لقا، خوش منظر، زیبا، بدترکیب، بدشکل، بدگل
متضاد: خوش نما، خوشگل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدلجام، بدرام
متضاد: خوش لگام، چموش، سرکش، نابه فرمان، نافرمان
متضاد: مطی، بفرمان، خیره سر، سخت سر، گردن کش، یاغی
متضاد: تسلیم، رام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بداخلاق، بدادا، ناسازگار، سرکش، بدنعل، بدنظر، زشت، بدترکیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدلگام، چموش، سرکش
متضاد: رام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بداحوال، بیمار، مریض، ناخوش
متضاد: سالم، سرحال، بدروزگار، ناراحت، ناشاد، غمگین، مغموم، غم زده
متضاد: خوشحال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تغییر یافتن، برای تغییر، تاب برداشتن
دیکشنری اردو به فارسی