جدول جو
جدول جو

معنی بدساز - جستجوی لغت در جدول جو

بدساز
بدخلق، بدخو، ناسازگار
تصویری از بدساز
تصویر بدساز
فرهنگ فارسی عمید
بدساز
(بَ)
چیزی که ساخت خوب نداشته باشد. (آنندراج). بدساخت. بد ساخته شده، هیاهو کردن علیه کسی. فریاد کردن. بانگ زدن. صدا کردن. (از دزی ج 1 ص 57)
لغت نامه دهخدا
بدساز
بد ساخته شده بد ساخت مقابل خوش ساخت، بد سازنده
تصویری از بدساز
تصویر بدساز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ)
ناسازگاری. بدرفتاری:
ابا مغز پیکان همی راز گفت
به بدسازگاری همی گشت جفت.
فردوسی، اختراع واحداث رسم در دین. (ناظم الاطباء). عقیدۀ تازه بر خلاف دین. (فرهنگ فارسی معین) ، الحاد و کفر و خطا و فساد. (ناظم الاطباء). مقابل سنت. (یادداشت مؤلف) :
بدین دولت جهان خالی شد از کفران و از بدعت
بدین دولت خلیفه بازگسترده ست شادروان.
فرخی.
ایا شهی که در آفاق هر کجا شهری است
که دین و سنت فاش است و کفر و بدعت راز...
سوزنی.
تارک ذوالخمار بدعت را
ذوالفقار تو لاجرم بشکافت.
خاقانی.
بدعت ز روی حادثه پشت هدی شکست
شیطان خلاف قاعده رجم شهاب شد.
خاقانی.
تب ریزهای بدعت تبریز برگرفت
تبریز شد ز رتبت او روضهالسلام.
خاقانی.
تا بت بدعت شکست اقبال حمد سیمگر
سکه نقش بت به زر دادن نیارد در جهان.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 327).
بوم اعتقاد ایشان که در ظلمت کفر بصدای بدعت نوحه می کرد در دام اسلام افکند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 348).
شرعۀ شریعت از غبار بدعت نگاهداشتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 398).
از ترهﱡب نهی فرمود آن رسول
بدعتی چون برگرفتی ای فضول.
مولوی.
- اصحاب بدعت، بدعت گذاران، صاحبان بدعت: از عقاید اهل سنت و مذاهب اصحاب بدعت مستکشف و متفحص. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398). اهل فتنه و اصحاب بدعت سر در گریبان کشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 436).
- بدعت سرای، کنایه از دنیاست. (از آنندراج). ظاهراً بدان سبب که دنیا محل الحاد و کفر و خطا وفساد است:
دست انصاف تو بر بدعت سرای روزگار
دست محمود است بر بتخانه های سومنات.
انوری (از آنندراج).
، ظلم و فساد و خصومت و ستیزه. (ناظم الاطباء). و رجوع به بدعه شود
لغت نامه دهخدا
دارندۀ ساز و برگ، آماده، مهیا، مرتب:
ازاو کار مقدس چو باساز گشت
سوی ملک مغرب عنان تاز گشت،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
افزاری است کفش گران را. (آنندراج). گاوۀ کفاشان. (ناظم الاطباء) ، بددوخت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
روز. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(خَ گُ)
مدیست. (فرهنگ فارسی معین). کسی که شیوۀ تازه ای در دوخت لباس ابداع کند
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مسخره. بذله باز. نقل باز. (آنندراج). مقلد. مسخره. لطیفه گو. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بدرفتاری. ناسازگاری. بدسلوکی. سؤسلوک:
زآن می ترسم که از ره بدسازی
وز غایت نامردمی و طنازی
این سگ صفتان کنندای آهوچشم
ناگاه ترا صید به روبه بازی.
سرخسی (از لباب الالباب ج 1 ص 219).
دل رامین همیشه زود سیر است
ز بدسازی و بدخویی چو شیر است.
(ویس و رامین).
سر بدسازی را گذاشتن، سربدسری را برداشتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بدساز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدساز
تصویر مدساز
کسی که ابداع مد کند مدیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهساز
تصویر بهساز
کسی که چیز خوب بسازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساز
تصویر بساز
ساخته آماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساز
تصویر بساز
((بِ))
سازگار، قانع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برساز
تصویر برساز
جاعل
فرهنگ واژه فارسی سره
خرسند، سازشگر، موافق، سازگار، قانع
متضاد: ناسازگار، آماده، ساخته، مهیا
متضاد: نامهیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درست کن، بساز، سازش کن
فرهنگ گویش مازندرانی