بدمضراب. آنکه ساز بد زند: زین سور بآیین تو بردند بخروار زرّ و درم آن قوم که نرزند بدو تیز از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز سنگ و سرح (؟) وچپه زن و مسخره و حیز. سوزنی (از یادداشت مؤلف)
بدمضراب. آنکه ساز بد زند: زین سور بآیین تو بردند بخروار زرّ و درم آن قوم که نرزند بدو تیز از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز سنگ و سرح (؟) وچپه زن و مسخره و حیز. سوزنی (از یادداشت مؤلف)
جای تنگ و تاریک، جایی که در زیرزمین درست کنند و جسد مرده را در آنجا بگذارند، سرداب، سردابه، خانۀ زیرزمینی، گور، برای مثال در این دخمه خفته است شداد عاد / کز او رنگ و رونق گرفت این سواد (نظامی۶ - ۱۱۱۲)
جای تنگ و تاریک، جایی که در زیرزمین درست کنند و جسد مرده را در آنجا بگذارند، سرداب، سردابه، خانۀ زیرزمینی، گور، برای مِثال در این دخمه خفته است شداد عاد / کز او رنگ و رونق گرفت این سواد (نظامی۶ - ۱۱۱۲)
وسیلۀ کوچک فلزی که با آن سیم های ساز را به صدا درمی آورند، مضراب، زخ، برای مثال ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی / زاری از ما نه تو زاری می کنی (مولوی - ۵۹)
وسیلۀ کوچک فلزی که با آن سیم های ساز را به صدا درمی آورند، مضراب، زخ، برای مِثال ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی / زاری از ما نه تو زاری می کنی (مولوی - ۵۹)
جلبک، گروهی از گیاهان بدون ریشه، ساقه، شاخه و برگ که به شکل نوار سبز و دراز در آب، جاهای مرطوب و روی تنۀ بعضی درخت ها پیدا می شود و در بعضی دریاها نیز به شکل نوارهای پهن و دراز دیده می شود که بر روی آب شناور است، در اقیانوس ها بیشتر از همه جا رشد می کند و گاهی سطح وسیعی از دریا را فرامی گیرد، از آن در تهیۀ بعضی مواد شیمیایی و خوراکی استفاده می شود، رنگ آن سبز و گاهی هم به رنگ قهوه ای یا سرخ است، چغزواره، الگ، آلگ، گاوآب، جل وزغ، غوک جامه، چغزپاره، جامۀ غوک، بزغسمه، جغزواره
جُلبَک، گروهی از گیاهان بدون ریشه، ساقه، شاخه و برگ که به شکل نوار سبز و دراز در آب، جاهای مرطوب و روی تنۀ بعضی درخت ها پیدا می شود و در بعضی دریاها نیز به شکل نوارهای پهن و دراز دیده می شود که بر روی آب شناور است، در اقیانوس ها بیشتر از همه جا رشد می کند و گاهی سطح وسیعی از دریا را فرامی گیرد، از آن در تهیۀ بعضی مواد شیمیایی و خوراکی استفاده می شود، رنگ آن سبز و گاهی هم به رنگ قهوه ای یا سرخ است، چَغزوارِه، اَلگ، آلگ، گاوآب، جُل وَزَغ، غوک جامِه، چَغزپارِه، جامِۀ غوک، بَزَغسَمِه، جَغزوارِه
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، دژبرو، متربّد، ترش روی، ترش رو، روترش، تندرو، زوش، سخت رو، بداغر، گره پیشانی، تیموک، اخم رو، عابس، عبوس، عبّاس
اَخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، دُژبُرو، مُتَرَبِّد، تُرش روی، تُرش رو، روتُرش، تُندرو، زوش، سَخت رو، بَداُغُر، گِرِه پیشانی، تیموک، اَخم رو، عابِس، عَبوس، عَبّاس
گوشه و طرفی از بزمگاه. (برهان) (شرفنامۀ منیری). طرفی و گوشه ای باشد از بزم و مصغر اوست. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). بمعنی بزم، و سیف الله نوشته که ها برای تصغیر است، و در سراج اللغات نوشته گوشه ای از بزم. در اینصورت ’هاء’ برای نسبت است. (غیاث اللغات). گوشۀ بزمگاه است. (فرهنگ شعوری) : در آن بزمۀ خسروانی خرام درافکن می خسروانی بجام. نظامی. رومی و زنگیش چو صبح دورنگ رزمۀ روم داد و بزمۀ زنگ. نظامی. حجله و بزمۀ بزرکاری حجله عودی و بزمه گلناری. نظامی. ارم نقشی از بزمۀ بزم اوست قیامت نموداری از رزم اوست. (همای و همایون خواجوی کرمانی، از شرفنامه و آنندراج)
گوشه و طرفی از بزمگاه. (برهان) (شرفنامۀ منیری). طرفی و گوشه ای باشد از بزم و مصغر اوست. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). بمعنی بزم، و سیف الله نوشته که ها برای تصغیر است، و در سراج اللغات نوشته گوشه ای از بزم. در اینصورت ’هاء’ برای نسبت است. (غیاث اللغات). گوشۀ بزمگاه است. (فرهنگ شعوری) : در آن بزمۀ خسروانی خرام درافکن می خسروانی بجام. نظامی. رومی و زنگیش چو صبح دورنگ رزمۀ روم داد و بزمۀ زنگ. نظامی. حجله و بزمۀ بزرکاری حجله عودی و بزمه گلناری. نظامی. ارم نقشی از بزمۀ بزم اوست قیامت نموداری از رزم اوست. (همای و همایون خواجوی کرمانی، از شرفنامه و آنندراج)
سیارات را گویند که زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد باشد. (برهان). کواکب سیاره. (جهانگیری) (آنندراج). هر ستاره ای که بر دور آفتاب حرکت کند مانند زحل و مریخ و زهره و زمین و جز آن. (ناظم الاطباء). صاحب انجمن آرا و به تبع او صاحب آنندراج گویند: این لغت را در فرهنگ رشیدی نیافتیم شاید صحیح نباشد و شاید روزومه باشد: برمرادت چون نگردد تا قیامت دور چرخ کز تو درسیرند دایم مهر و ماه دزدمه. بوسلیک (از آنندراج)
سیارات را گویند که زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد باشد. (برهان). کواکب سیاره. (جهانگیری) (آنندراج). هر ستاره ای که بر دور آفتاب حرکت کند مانند زحل و مریخ و زهره و زمین و جز آن. (ناظم الاطباء). صاحب انجمن آرا و به تبع او صاحب آنندراج گویند: این لغت را در فرهنگ رشیدی نیافتیم شاید صحیح نباشد و شاید روزومه باشد: برمرادت چون نگردد تا قیامت دور چرخ کز تو درسیرند دایم مهر و ماه دزدمه. بوسلیک (از آنندراج)
که زخمه کج و خارج آهنگ دارد. با زخمۀ کج. آنکه زخمه راست ودرست نتواند زد و آواز زخمۀ او خارج از آهنگ بود، بدعمل. دغاباز. (آنندراج) : بفرمود تا آن دو سرهنگ را دو کژزخمۀ خارج آهنگ را. نظامی (از آنندراج)
که زخمه کج و خارج آهنگ دارد. با زخمۀ کج. آنکه زخمه راست ودرست نتواند زد و آواز زخمۀ او خارج از آهنگ بود، بدعمل. دغاباز. (آنندراج) : بفرمود تا آن دو سرهنگ را دو کژزخمۀ خارج آهنگ را. نظامی (از آنندراج)
بدخواه. بدنیت. (از ولف). بدکام. بداندیش. بدذات: از آن زشت بدکامۀ شوم پی که آمد ز درگاه خسرو به ری... فردوسی. دگرگونه آهنگ بدکامه کرد به پیروز خسرو یکی نامه کرد. فردوسی. هم اندر زمان پاسخ نامه کرد زمژگان تو گفتی سر خامه کرد که آن نامۀ شاه کیهان رسید ز بدکامه دستت بباید کشید. فردوسی. - بدکامه کردن، بداندیش کردن. مخالف کردن: گراز سپهبدیکی نامه کرد به قیصر، ورا نیز بدکامه کرد بدو گفت برخیز و ایران بگیر نخستین من آیم ترا دستگیر. (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2894). و رجوع به کامه شود
بدخواه. بدنیت. (از ولف). بدکام. بداندیش. بدذات: از آن زشت بدکامۀ شوم پی که آمد ز درگاه خسرو به ری... فردوسی. دگرگونه آهنگ بدکامه کرد به پیروز خسرو یکی نامه کرد. فردوسی. هم اندر زمان پاسخ نامه کرد زمژگان تو گفتی سر خامه کرد که آن نامۀ شاه کیهان رسید ز بدکامه دستت بباید کشید. فردوسی. - بدکامه کردن، بداندیش کردن. مخالف کردن: گراز سپهبدیکی نامه کرد به قیصر، ورا نیز بدکامه کرد بدو گفت برخیز و ایران بگیر نخستین من آیم ترا دستگیر. (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2894). و رجوع به کامه شود
بددل و ترسنده و واهمه ناک. (برهان قاطع). ترسنده و کم جرأت. (انجمن آرا) (آنندراج). ترسناک. (غیاث اللغات). کم دل. جبون. ترسو: سرانداز اگر عاشق صادقی تو بدزهره بر خویشتن عاشقی. سعدی (بوستان). خرد مبین دشمن بدزهره را آب ده از زهرۀ او دهره را. میرخسرو (از آنندراج) ، بی انصافی و تعدی. (ناظم الاطباء)
بددل و ترسنده و واهمه ناک. (برهان قاطع). ترسنده و کم جرأت. (انجمن آرا) (آنندراج). ترسناک. (غیاث اللغات). کم دل. جبون. ترسو: سرانداز اگر عاشق صادقی تو بدزهره بر خویشتن عاشقی. سعدی (بوستان). خُرد مبین دشمن بدزهره را آب ده از زهرۀ او دهره را. میرخسرو (از آنندراج) ، بی انصافی و تعدی. (ناظم الاطباء)