جدول جو
جدول جو

معنی بزغمه

بزغمه
جلبک، گروهی از گیاهان بدون ریشه، ساقه، شاخه و برگ که به شکل نوار سبز و دراز در آب، جاهای مرطوب و روی تنۀ بعضی درخت ها پیدا می شود و در بعضی دریاها نیز به شکل نوارهای پهن و دراز دیده می شود که بر روی آب شناور است، در اقیانوس ها بیشتر از همه جا رشد می کند و گاهی سطح وسیعی از دریا را فرامی گیرد، از آن در تهیۀ بعضی مواد شیمیایی و خوراکی استفاده می شود، رنگ آن سبز و گاهی هم به رنگ قهوه ای یا سرخ است، چغزواره، الگ، آلگ، گاوآب، جل وزغ، غوک جامه، چغزپاره، جامۀ غوک، بزغسمه، جغزواره
تصویری از بزغمه
تصویر بزغمه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بزغمه

بزغمه

بزغمه
جسمی سبررنگ مانند لجن که در کنار آبهای راکد بهم میرسد و وزغ در آن پنهان گردد جل وزغ جامه غوک اسپیروژیر
فرهنگ لغت هوشیار

بزغسمه

بزغسمه
جسمی سبررنگ مانند لجن که در کنار آبهای راکد بهم میرسد و وزغ در آن پنهان گردد جل وزغ جامه غوک اسپیروژیر
فرهنگ لغت هوشیار

بوغمه

بوغمه
برآمدگی در عضو بدن، غده که در گردن یا زیر گلو پیدا شود
بوغمه
فرهنگ فارسی عمید

بزغسمه

بزغسمه
جُلبَک، گروهی از گیاهان بدون ریشه، ساقه، شاخه و برگ که به شکل نوار سبز و دراز در آب، جاهای مرطوب و روی تنۀ بعضی درخت ها پیدا می شود و در بعضی دریاها نیز به شکل نوارهای پهن و دراز دیده می شود که بر روی آب شناور است، در اقیانوس ها بیشتر از همه جا رشد می کند و گاهی سطح وسیعی از دریا را فرامی گیرد، از آن در تهیۀ بعضی مواد شیمیایی و خوراکی استفاده می شود، رنگ آن سبز و گاهی هم به رنگ قهوه ای یا سرخ است، جامِۀ غوک، جَغزوارِه، جُل وَزَغ، گاوآب، چَغزوارِه، اَلگ، غوک جامِه، چَغزپارِه، آلگ، بَزَغمِه
بزغسمه
فرهنگ فارسی عمید

باغمه

باغمه
صحبت با صدای نرم و ملایم. (ناظم الاطباء). در مآخذ دیگر که در دسترس بود دیده نشد
لغت نامه دهخدا

بزغسمه

بزغسمه
جل وزغ را گویند و آن چیزی سبز باشد مانند ابریشم که در روی آب بهم میرسد و وزغ در آن پنهان می شود. و معنی ترکیبی آن وزغ پنهانست، چه سمه بمعنی پنهان هم آمده است، و آنرا بعربی طُحلب گویند. (برهان). سبزئی است که بر روی آب مانند ابریشم جمع بایستد و وزغ در آن پنهان شود. و آنرا جل وزغ و جامۀ غوک نیز گویند زیرا غوک بمعنی وزغ است. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). طُحلب. جامۀ غوک. (مجمل). سبزآبه. (تفلیسی). ثور. ثورالماء. جل وزق. چغزپاره. چغزلاوه. چغزواره. خزه. عرمض. غلفق. گاواب. چغرلاوه. (یادداشت بخط دهخدا) :
مختفی گشت تیز در ریشش
چون وزغ در بزغسمه پنهان.
فیروز کاتب (از شعوری).
الاًصحاب، بزغ سمه گرفتن بروی آب. (تاج المصادر بیهقی).
- بزغسمه کردن آب، الطحلبه. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا