ناحیه ای است بخراسان و در آنجا مدرسه ای و مسجد جامعی وجود دارد که ظاهراً در قرن نهم ساخته شده اند. (از تاریخ صنایع ایران تألیف دکتر ج کریستی ویلسون ترجمه فریار ص 234)
ناحیه ای است بخراسان و در آنجا مدرسه ای و مسجد جامعی وجود دارد که ظاهراً در قرن نهم ساخته شده اند. (از تاریخ صنایع ایران تألیف دکتر ج کریستی ویلسون ترجمه فریار ص 234)
بیرجند. شهری واقع در شرق خراسان که معرب آن بیرجند است: قطعۀ دیگر از آن بنده برد در نشابور آن پلید بدسیر خواند بر ترشیزیان و یکمنی زعفران بیرگندی کرد جر. پوربهای جامی (از انجمن آرا). رجوع به بیرجند شود
بیرجند. شهری واقع در شرق خراسان که معرب آن بیرجند است: قطعۀ دیگر از آن بنده برد در نشابور آن پلید بدسیر خواند بر ترشیزیان و یکمنی زعفران بیرگندی کرد جر. پوربهای جامی (از انجمن آرا). رجوع به بیرجند شود
که درمسافتی دور بگردد و سیر کند. که دور از شخص سیر و گردش کند. که از دور سیر کند. که دورادور گردندگی دارد. (یادداشت مؤلف). دورسیر. (آنندراج) : من به حسرت دورگرد و مدعی مغرور وصل ای محبت خاک بر سر باد تأثیر ترا. شانی تکلو. اگر چون قطره در دریای کثرت راه ما افتد خیال دورگرد یار تنها می کند ما را. صائب (از آنندراج). دیر برسر آن غزال دورگرد آمد مرا از تپیدنهای دل پهلو به درد آمد مرا. رضی دانش (از آنندراج). کینه می ورزند با حسرت کشان دورگرد بخشد انصافی خدا پهلونشینان ترا. میرزا سلیمان حسابی اصفهانی
که درمسافتی دور بگردد و سیر کند. که دور از شخص سیر و گردش کند. که از دور سیر کند. که دورادور گردندگی دارد. (یادداشت مؤلف). دورسیر. (آنندراج) : من به حسرت دورگرد و مدعی مغرور وصل ای محبت خاک بر سر باد تأثیر ترا. شانی تکلو. اگر چون قطره در دریای کثرت راه ما افتد خیال دورگرد یار تنها می کند ما را. صائب (از آنندراج). دیر برسر آن غزال دورگرد آمد مرا از تپیدنهای دل پهلو به درد آمد مرا. رضی دانش (از آنندراج). کینه می ورزند با حسرت کشان دورگرد بخشد انصافی خدا پهلونشینان ترا. میرزا سلیمان حسابی اصفهانی
دهی است کوچک از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 400 هزارگزی شمال خاوری زرند و چهار هزارگزی جنوب راه مالرو راور به زرند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است کوچک از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 400 هزارگزی شمال خاوری زرند و چهار هزارگزی جنوب راه مالرو راور به زرند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
آنکه دیر به دیدار دوستان رود. که با آشنایان کم ملاقات کند: دیر بر سر آن غزال دیرگرد آمد مرا از طپیدن های دل پهلو به درد آمد مرا میرزارضی دانش (از سفینۀ خوشگو نسخۀ خطی دانشگاه)
آنکه دیر به دیدار دوستان رود. که با آشنایان کم ملاقات کند: دیر بر سر آن غزال دیرگرد آمد مرا از طپیدن های دل پهلو به درد آمد مرا میرزارضی دانش (از سفینۀ خوشگو نسخۀ خطی دانشگاه)
گردگردنده. دائره زننده. دوران پیداکننده: کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد. ابوشکور. جهان فریبندۀ گردگرد ره سود بنمود و خود مایه خورد. فردوسی. چرا چون آسیاب گردگردی بیاکنده به آب وباد گردی. (ویس و رامین). چو چرخ است کردارشان گردگرد یکی شاد از ایشان یکی پر ز درد. اسدی. وآن کز او روشنی پدید آید روشن و گردگرد و نوّار است. ناصرخسرو. او راست بنای بی ستونی این گنبد گردگرد اخضر. ناصرخسرو. چرا گردد این گنبد گردگرد بر آن سان که گویی یکی آسیاست. ناصرخسرو. دوش که این گردگرد گنبد مینا آبله گون شد چو چهر من ز ثریا. قاآنی
گردگردنده. دائره زننده. دوران پیداکننده: کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد. ابوشکور. جهان فریبندۀ گردگرد ره سود بنمود و خود مایه خورد. فردوسی. چرا چون آسیاب گردگردی بیاکنده به آب وباد گردی. (ویس و رامین). چو چرخ است کردارشان گردگرد یکی شاد از ایشان یکی پر ز درد. اسدی. وآن کز او روشنی پدید آید روشن و گردگرد و نوّار است. ناصرخسرو. او راست بنای بی ستونی این گنبد گردگرد اخضر. ناصرخسرو. چرا گردد این گنبد گردگرد بر آن سان که گویی یکی آسیاست. ناصرخسرو. دوش که این گردگرد گنبد مینا آبله گون شد چو چهر من ز ثُریا. قاآنی
گرداگرد و پیرامن: برگرد ماه، پیرامن ماه. (از آنندراج) : سؤال کردم و گفتم جمال روی ترا چه شد که مورچه بر گرد ماه جوشیده ست. سعدی (ازآنندراج). و رجوع به گرد شود
گرداگرد و پیرامن: برگرد ماه، پیرامن ماه. (از آنندراج) : سؤال کردم و گفتم جمال روی ترا چه شد که مورچه بر گرد ماه جوشیده ست. سعدی (ازآنندراج). و رجوع به گِرد شود
بیرون کردن. راندن. اخراج ساختن. (از آنندراج) : و بر زنان عظیم مولع بودی چنانکه بدین سبب قابیل او را از میان بدرکرد. (مجمل التواریخ و القصص). عجیب نیست گر از طین بدرکند گل و نسرین همان که صورت آدم کندسلالۀ طین را. سعدی. بباید هوس کردن از سر بدر که دور هوس بازی آمد بسر. سعدی (بوستان). بدر کرد ناگه یکی مشتری به خرمایی از دستم انگشتری. سعدی (بوستان). ، بی ظرافت و بی نزاکت. (ناظم الاطباء)
بیرون کردن. راندن. اخراج ساختن. (از آنندراج) : و بر زنان ْ عظیم مولع بودی چنانکه بدین سبب قابیل او را از میان بدرکرد. (مجمل التواریخ و القصص). عجیب نیست گر از طین بدرکند گل و نسرین همان که صورت آدم کندسلالۀ طین را. سعدی. بباید هوس کردن از سر بدر که دور هوس بازی آمد بسر. سعدی (بوستان). بدر کرد ناگه یکی مشتری به خرمایی از دستم انگشتری. سعدی (بوستان). ، بی ظرافت و بی نزاکت. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری - بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان، کوهستانی و گرمسیری دارای 130 تن سکنه و ساکنین از طایفۀ طیبی می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری - بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان، کوهستانی و گرمسیری دارای 130 تن سکنه و ساکنین از طایفۀ طیبی می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
مراجعت. (ناظم الاطباء). عود: او گر ز کرده بازنگردد مگرد گوی اندی که بازگرد بعدل شهنشه است. سیدحسن غزنوی. آن کس که به نفس خود نبردی دارد با خویش همیشه سوز و دردی دارد گر خاک شود عدوی و بر باد رود غافل نشوی که بازگردی دارد. استاد علی اکبر معمارباشی اصفهان (از آنندراج). ، مرد تجربه کار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مرد مجرب. کامل در تجربه. مردآزموده و پخته: فاضلی جزل و بازلی فحل. (ترجمه تاریخ یمینی ص 430)
مراجعت. (ناظم الاطباء). عود: او گر ز کرده بازنگردد مگرد گوی اندی که بازگرد بعدل شهنشه است. سیدحسن غزنوی. آن کس که به نفس خود نبردی دارد با خویش همیشه سوز و دردی دارد گر خاک شود عدوی و بر باد رود غافل نشوی که بازگردی دارد. استاد علی اکبر معمارباشی اصفهان (از آنندراج). ، مرد تجربه کار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مرد مجرب. کامل در تجربه. مردآزموده و پخته: فاضلی جزل و بازلی فحل. (ترجمه تاریخ یمینی ص 430)
دهی است از دهستان مایوان بخش حومه شهرستان قوچان. سکنۀ آن 404 تن. آب آن از قنات و محصول آن سیب زمینی و انگور است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9) ، جدا کردن. منقطع کردن. پاره کردن. بریدن. رجوع به گسستن شود
دهی است از دهستان مایوان بخش حومه شهرستان قوچان. سکنۀ آن 404 تن. آب آن از قنات و محصول آن سیب زمینی و انگور است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9) ، جدا کردن. منقطع کردن. پاره کردن. بریدن. رجوع به گسستن شود