- بدتن (بَ تَ)
زشت. قبیح. مکروه. (از ولف). بدنهاد. نامیمون. بدنفس. (یادداشت مؤلف) :
بدو گفت کای بدتن و بدکنش
فریبنده مرد از در سرزنش.
فردوسی.
ز پور سیاوش برآشفت سخت
بدو گفت کای بدتن شوربخت.
فردوسی.
برادرکش و بدتن و شاه کش
بداندیش و بدنام و شوریده هش.
فردوسی، لعل. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ شعوری) :
نگردد چو یاقوت هرگز بدخشی
ز سنگ سیه چون عقیق یمانی.
فرخی.
همی تا یکباره بیرون نیاید
بدخشی و پیروزه و زر کانی.
فرخی
بدو گفت کای بدتن و بدکنش
فریبنده مرد از در سرزنش.
فردوسی.
ز پور سیاوش برآشفت سخت
بدو گفت کای بدتن شوربخت.
فردوسی.
برادرکش و بدتن و شاه کش
بداندیش و بدنام و شوریده هش.
فردوسی، لعل. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ شعوری) :
نگردد چو یاقوت هرگز بدخشی
ز سنگ سیه چون عقیق یمانی.
فرخی.
همی تا یکباره بیرون نیاید
بدخشی و پیروزه و زر کانی.
فرخی
