پرده ای که در کشتی بادی نصب می کنند برای استفاده از قوۀ وزش باد جهت حرکت دادن کشتی، خیمۀ کشتی، شراع، گریبان، سرآستین بادبان اخضر: بادبان سبز، کنایه از آسمان
پرده ای که در کشتی بادی نصب می کنند برای استفاده از قوۀ وزش باد جهت حرکت دادن کشتی، خیمۀ کشتی، شراع، گریبان، سرآستین بادبان اخضر: بادبان سبز، کنایه از آسمان
گیاهی مانند ترب و بسیار بدبو، گندگیاه، برای مثال عیب بدران مکن و هرچه بود نیکو بین / که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار (بسحاق اطعمه - مجمع الفرس - بدران)
گیاهی مانند ترب و بسیار بدبو، گندگیاه، برای مِثال عیب بدران مکن و هرچه بُوَد نیکو بین / که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار (بسحاق اطعمه - مجمع الفرس - بدران)
بالابان، نوعی ساز بادی آذربایجانی به شکل نی، از جنس چوب، دارای هشت سوراخ در یک طرف و یک سوراخ در طرف دیگر و زبانه ای که به وسیلۀ آن کوک می شود. دامنۀ صوت آن به اندازۀ سورنای است
بالابان، نوعی ساز بادی آذربایجانی به شکل نی، از جنس چوب، دارای هشت سوراخ در یک طرف و یک سوراخ در طرف دیگر و زبانه ای که به وسیلۀ آن کوک می شود. دامنۀ صوت آن به اندازۀ سورنای است
پرده ای باشد که بر تیر کشتی بندند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، جامه ای که در رخ باد در جهاز و کشتی بندند از جهت سرعت سیر، (شرفنامۀ منیری)، تیر که بوقت جستن باد در کشتی راست دارند و جامه بر آن آویزند تا در رفتن خطا نکند و بشتاب رود، (صحاح الفرس)، جل ّ، شراع، قلع، (منتهی الارب) : سخن لنگر و بادبانش خرد بدریا خردمند چون بگذرد، فردوسی، چو هفتاد کشتی برو ساخته همه بادبانها برافراخته، فردوسی، چو ملاح روی سکندر بدید بجست و سبک بادبان برکشید، فردوسی، این یکی کشتی است کو را بادبان آتش است و خاک تیره لنگر است، ناصرخسرو، اندرو غواص فکرت گوهر آورده بکف اندرو ملاح دولت برکشیده بادبان، معزی (از آنندراج)، دامنش بادبان کشتی شد گر گریبانش تر شود شاید، خاقانی، از سر زانو کشتی و ز دامان لنگر بادبانشان ز گریبان بخراسان یابم، خاقانی، ازین پس بادبان ابر در خون آشنا کردی اگر حکم شهنشاهی فرونگذاشتی لنگر، (از سندبادنامه ص 16)، فلک برکرد زرین بادبانی نماند از سیم کشتیها نشانی، نظامی، چو شد پرداخته آن نامۀ شاه ز شادی بادبان زد بر سر ماه، (منسوب به نظامی)، کنون چه چاره که در بحر غم بگردابی فتاده زورق صبرم ز بادبان فراق، حافظ،
پرده ای باشد که بر تیر کشتی بندند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، جامه ای که در رخ باد در جهاز و کشتی بندند از جهت سرعت سیر، (شرفنامۀ منیری)، تیر که بوقت جستن باد در کشتی راست دارند و جامه بر آن آویزند تا در رفتن خطا نکند و بشتاب رود، (صحاح الفرس)، جَل ّ، شراع، قِلع، (منتهی الارب) : سخن لنگر و بادبانش خرد بدریا خردمند چون بگذرد، فردوسی، چو هفتاد کشتی برو ساخته همه بادبانها برافراخته، فردوسی، چو ملاح روی سکندر بدید بجست و سبک بادبان برکشید، فردوسی، این یکی کشتی است کو را بادبان آتش است و خاک تیره لنگر است، ناصرخسرو، اندرو غواص فکرت گوهر آورده بکف اندرو ملاح دولت برکشیده بادبان، معزی (از آنندراج)، دامنش بادبان کشتی شد گر گریبانْش تر شود شاید، خاقانی، از سر زانو کشتی و ز دامان لنگر بادبانْشان ز گریبان بخراسان یابم، خاقانی، ازین پس بادبان ابر در خون آشنا کردی اگر حکم شهنشاهی فرونگذاشتی لنگر، (از سندبادنامه ص 16)، فلک برکرد زرین بادبانی نماند از سیم کشتیها نشانی، نظامی، چو شد پرداخته آن نامۀ شاه ز شادی بادبان زد بر سر ماه، (منسوب به نظامی)، کنون چه چاره که در بحر غم بگردابی فتاده زورق صبرم ز بادبان فراق، حافظ،
پارچه ای که به دکل کشتی بندند تا با وزیدن باد کشتی به حرکت درآید، شراع، آستین، گریبان، قبا، کنایه از آدم سبکسری که با مردم موأنست کند، پیاله، ساغر، پس و پیش گریبان
پارچه ای که به دکل کشتی بندند تا با وزیدن باد کشتی به حرکت درآید، شراع، آستین، گریبان، قبا، کنایه از آدم سبکسری که با مردم موأنست کند، پیاله، ساغر، پس و پیش گریبان