جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بدباطن

بدباطن

بدباطن
منافق و دورو. (آنندراج). بدفطرت. بدذات. بددل. (ناظم الاطباء). که بدکسان خواهد: عَوِر. خوش ظاهر بدباطن. (یادداشت مؤلف). طناقه، بدباطن گردیدن. (منتهی الارب) :
ز خاکساری بدباطنان فریب مخور
شود گزنده چو زنبور گشت خاک آلود.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

بد باطنی

بد باطنی
بد درونی دو رویی بد فطرتی بد ذاتی بد خیالی مقابل خوش باطنی
بد باطنی
فرهنگ لغت هوشیار

بادبان

بادبان
پرده ای که در کشتی بادی نصب می کنند برای استفاده از قوۀ وزش باد جهت حرکت دادن کشتی، خیمۀ کشتی، شراع، گریبان، سرآستین
بادبان اخضر: بادبان سبز، کنایه از آسمان
بادبان
فرهنگ فارسی عمید

بادبان

بادبان
پارچه ای که به دکل کشتی بندند تا با وزیدن باد کشتی به حرکت درآید، شراع، آستین، گریبان، قبا، کنایه از آدم سبکسری که با مردم موأنست کند، پیاله، ساغر، پس و پیش گریبان
بادبان
فرهنگ فارسی معین

بدزبان

بدزبان
کسی که به دیگران ناسزا می گوید و دشنام می دهد، بدگو، دشنام دهنده، ناسزاگوینده، بددهان
بدزبان
فرهنگ فارسی عمید