جدول جو
جدول جو

معنی بداغری - جستجوی لغت در جدول جو

بداغری
(بَ اُ غُ)
بداغوری. رجوع به بداغوری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهادری
تصویر بهادری
دلیری، دلاوری، پهلوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدکاری
تصویر بدکاری
بدکرداری، بدکار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بداغر
تصویر بداغر
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، خشک پی، نامیمون، سبز قدم، بدشگون، شمال، سیاه دست، سبز پا، تخجّم، میشوم، پاسبز، نافرّخ، مشوم، نامبارک، منحوس، شنار، مرخشه، بدیمن، مشئوم، بدقدم، نحس
بدخو، بدخلق
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، بداخم، اخم رو، ترش روی، تیموک، متربّد، دژبرو، عبوس، عبّاس، تندرو، سخت رو، ترش رو، زوش، روترش، گره پیشانی، عابس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدمهری
تصویر بدمهری
نامهربانی، بدخواهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برادری
تصویر برادری
برادر بودن
فرهنگ فارسی عمید
سازمان یا اداره ای که به کارهای مربوط به بهداشت مردم رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برابری
تصویر برابری
برابر بودن، هم وزن یا هم سر بودن، رو به رو شدن
برابری کردن: با کسی رو به رو شدن، دعوی هم سنگی و هم زوری کردن، ستیزه کردن، همدوش و هم ردیف بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلادری
تصویر بلادری
ویژگی کسی که بلادر بسیار استفاده می کرد، معجونی که از بلادر درست می کردند، کنایه از دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
بیدار بودن، کنایه از هوشیار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادسری
تصویر بادسری
عجب، تکبر، خودخواهی، برای مثال آنکه در او بادسری راه کرد / هم به پریدن سرش آگاه کرد (امیرخسرو۱ - ۱۱۶)، گردنکشی
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به بداکر و آن دهی است از اطراف بخارا و از آنست ابوجعفر رضوان بن سالم بداکری بخاری. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بَ اُ غُ)
مشؤوم. بدآغال. بدآغار. (یادداشت مؤلف). نامبارک. بدشگون، اقامت در بادیه. خلاف حضارت. (از اقرب الموارد). خلاف حضر. (منتهی الارب) (آنندراج). بدوی ّ منسوب است به آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهادری
تصویر بهادری
دلیری یلی گردی شجاعت دلیری، جرا ت جسارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبری
تصویر بادبری
باد صبا، باد برین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برادری
تصویر برادری
اخوت وبرادر بودن، خویشی
فرهنگ لغت هوشیار
برابربودن تساوی، هموزنی همسنگی تساوی، همواری، همدوشی همسانی همردیفی، تطابق مطابق بودن معادل بودن، برابری سال 1340 هجری شمسی با 1381 هجری قمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهداری
تصویر بهداری
وزارت خانه ای که بکارهای مربوط به بهداشت رسیدگی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد اغر
تصویر بد اغر
نامبارک شوم بدشگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبداری
تصویر آبداری
شغل آبدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
عمل بیدار بودن یقظه مقابل خواب، هوشیاری آگاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغاری
تصویر بلغاری
منسوب به بلغار
فرهنگ لغت هوشیار
معجونی که از بلادر ترتیب دهند، کسی که بلادر بسیار استعمال کند، کسانی که بجنون دچار میگشتند بلادری خوانده میشدند از قبیل ابوالحسن احمدبن یحیی بن جابربن داود بغدادی مولف کتاب فتوح البلدان
فرهنگ لغت هوشیار
وزارت یا اداره ای که عهده دار رسیدگی به امور بهداشت و سلامتی مردم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبداری
تصویر آبداری
آبدار بودن، شغل آبدار، طراوت، تازگی، نمدی نامرغوب که در سفرها مورد استفاده قرار می گرفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برابری
تصویر برابری
انطباق، موازنه، تساوی
فرهنگ واژه فارسی سره
بدیمن، نحس، بدشگون، نامبارک، نامیمون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آبداری
تصویر آبداری
Succulence, Juiciness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برادری
تصویر برادری
Brotherhood, Fraternal, Fraternization
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برابری
تصویر برابری
Equality, Parity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
Awakening, Wakefulness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برادری
تصویر برادری
братство , братский , братание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برابری
تصویر برابری
равенство , паритет
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آبداری
تصویر آبداری
сочность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
пробуждение , бодрствование
دیکشنری فارسی به روسی