جدول جو
جدول جو

معنی بدار - جستجوی لغت در جدول جو

بدار
(بَ رِ)
مبنیاً علی الفتح. بشتاب. (ناظم الاطباء). در استعجال گویند: الوحی ̍ (ا و حا) .الوحی و الوحاک، ای البدار، البدار. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
بدار
(بَ)
سیخی که بدان گوساله می رانند. (ناظم الاطباء). چوب که با آن گاو رانند. (از آنندراج). از آلات زراعت است. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 162 الف)
لغت نامه دهخدا
بدار
(اِ)
پیشی گرفتن و شتافتن. (ترجمان القرآن جرجانی). تبادر. مبادرت. پیشدستی کردن. (یادداشت مؤلف) : و لاتأکلوها اسرافاً و بداراً ان یکبروا. (قرآن 6/4) ، و آنرامخورید بگزاف شتافتن و پیشی کردن بر بلوغ و بر بزرگ شدن ایشان. (کشف الاسرار میبدی ج 2 ص 420). و از سبب غز و استیلاء مؤیدایبه که از غلمان دار سنجری بفروسیت و بدار از دیگر غلمان مستثنی و ممتاز بود. (جهانگشای جوینی). خواست تا به رأی سلطان صادرات زلات خود پوشیده کند و از تکلیف بدار او بحضرت او معاف دارند. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مبادره و مبادرت شود
لغت نامه دهخدا
بدار
پیشی گرفتن شتافتن
تصویری از بدار
تصویر بدار
فرهنگ لغت هوشیار
بدار
بیدار، بگذار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبدار
تصویر آبدار
پرآب مثلاً میوۀ آبدار، شاداب، باطراوت،
دارای جلا و برندگی، جوهردار مثلاً شمشیر آبدار،
کنایه از رکیک مثلاً فحش آبدار،
در علم شیمی هیدراته، آمیخته با آب،
کنایه از محکم مثلاً بوسۀ آبدار،
متصدی آبدارخانه که شربت، چای، قهوه، قلیان و مانند آن تهیه می کند، آبدارباشی، ساقی
فرهنگ فارسی عمید
شربت دار، ساقی، ایاغچی، و در این زمان خادمی که بکار تهیۀ چای و قهوه و غلیان است:
بیوسف چنین گفت پس آبدار
که ای مایۀ علم و گنج وقار،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
ز یوسف پذیرفت پس آبدار
که گر بازخواند مرا شهریار ...
شمسی (یوسف و زلیخا)،
بپرسید از او پیشتر آبدار
که ای چون خرد پاک و پرهیزکار،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
همی بود غمگین دل شهریار
قضا را فراز آمد آن آبدار،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
یکی بود خواندار شاه جهان
ملک برخرسطوس روشن روان
یکی داشتی کار بیت الشراب
شراب او بر شاه بردی و آب
قضای خداوند را آبدار
شبی دید در خواب خوش آشکار ...
شمسی (یوسف و زلیخا)،
، میوۀ پراز شیرۀ نباتی، طری، شاداب، پرآب، رطب، ریّان:
همچو انگور آبدار بدی
نون شدی چون سکج ز پیری خشک،
لبیبی،
بنگر که چو شنبلید گشته ست
آن لالۀ آبدار و رنگین،
ناصرخسرو،
بسان پرستاره آسمان گردد سحرگاهان
ز سبزه ی آبدار و سرخ گل وز لاله بستانها،
ناصرخسرو،
و مجازاً، شعر آبدار، فصیح و روان، و سخنی یا دشنامی آبدار، سخت و صعب و پرمعنی در نوع خویش و زننده و نیش دار، تیغ و خنجرو آهن برنده و جوهردار، حدید، حاد:
چو با او ندید ایچ جای درنگ
همان آبداری که بودش بچنگ
بزد بر سر ترگ آن نامدار
تو گفتی تنش سر نیاورده بار،
فردوسی،
بیک زخم دو دو بیفکند خوار
بیک تن بدان آهن آبدار،
فردوسی،
بجست از در کاخش اسفندیار
بدست اندرون خنجر آبدار،
فردوسی،
آتش مرگ جان دشمن تو
زخم شمشیر آبدار تو باد،
مسعودسعد،
پادشاه کامران آن باشد که ... بضربت شمشیر آبدار خاک از زاد و بود دشمن برآرد، (کلیله و دمنه)،
عروس مملکت آن در کنار گیرد تنگ
که بوسه بر لب شمشیر آبدار دهد،
ظهیر فاریابی،
شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد
خصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو؟
حافظ،
، صاحب جاه وجلال:
ثقه الملک طاهر آنکه چو آب
ایزدش آبدار خواهد کرد،
سنائی،
- بوسۀ آبدار، بوسه ای از روی شوق و گرمی،
- دندانی آبدار، سخت سپید و رخشان،
- گوهر آبدار، متلألی و گوهردار:
سخن بهتر از گوهر آبدار
چو بر جایگه بر برندش بکار،
فردوسی،
در آرزوی بوس و کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم،
حافظ،
،
گیاهی مانندلیف خرما، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ خوا / خا)
تافتن ماه شب چهارده. طلوع کردن بدر بر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
شربت دار، ساقی، شاداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
آبدار باشی، ساقی، گیاه و میوه پرآب، تیز، برنده، فصیح و روان، سخت، محکم، غلیظ. صفتی برای دشنام، سیلی
فرهنگ فارسی معین
آبکی، باطراوت، پرآب، رقیق، شاداب، مایع، آبدارچی، ایاغچی، ساقی، شربتدار، قهوه چی، آبدیده، برنده، تیز، سخت، تند، زننده، نیشدار، آبخیز، آبزا، رسا، روان، فصیح، گویا
متضاد: بی آب، خشک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
غضٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
Juicy, Succulent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
juteux, succulent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آبیار، میراب
فرهنگ گویش مازندرانی
بدترکیب، بی قواره
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
多汁的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
육즙이 많은 , 즙이 많은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
сочный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
saftig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
رس دار , رسیلا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
রসালো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
juicy, lenye maji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
ジューシーな
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
suculento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
עסיסי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
रसीला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
berair
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
ฉ่ำ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
sappig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
соковитий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
soczysty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
succoso, succulento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
jugoso, suculento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی