جدول جو
جدول جو

معنی بدآموز - جستجوی لغت در جدول جو

بدآموز
کسی که کارهای زشت از دیگری بیاموزد
تصویری از بدآموز
تصویر بدآموز
فرهنگ لغت هوشیار
بدآموز
کسی که کارهای بد یا مطالب بد به دیگران یاد می دهد
تصویری از بدآموز
تصویر بدآموز
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدآموزی
تصویر بدآموزی
عمل بدآموز، یاد دادن رفتارهای بد و غیراخلاقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدآموزی
تصویر بدآموزی
آموزش کارهای ناپسند و غیراخلاقی
فرهنگ فارسی معین
آنکه چیزهای بد بدیگران یاد دهد کسی که پندهای نادرست دهد مقابل نیک آموز، آنکه چیزهای بد از دیگران یاد گیرد مقابل نیک آموز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوآموز
تصویر نوآموز
مبتدی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بد آموزی
تصویر بد آموزی
عمل بد آموز مقابل نیک آموزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پندآموز
تصویر پندآموز
آموزندۀ پند، اندرزگوی، ناصح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوآموز
تصویر نوآموز
کودکی که تازه به دبستان رفته، کسی که تازه به فراگرفتن هنری مشغول شده، شاگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدنمود
تصویر بدنمود
بدنما، هر چیزی که در نظر خوب نیاید، آنچه صورت ظاهرش خوشایند نباشد، بدنمود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوآموز
تصویر نوآموز
تازه کار، مبتدی، نوآموخته کودکی که تاره بدبستان رفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدآزمون
تصویر بدآزمون
((~. زِ))
بدسابقه، نابکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوآموز
تصویر نوآموز
((نُ))
کودک تازه به دبستان رفته، کسی که تازه به یاد گرفتن کار یا هنری مشغول شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدآمد
تصویر بدآمد
آکسیدانت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدروز
تصویر بدروز
تیره روز بد روزگار مقابل نیک روز بهروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدآمد
تصویر بدآمد
پیش آمد بد، سوء حادثه
فرهنگ لغت هوشیار
سبدی بزرگ که دو چوب بر دو طرف آن ببندند و بدان سرگین و مانند آن کشند سله سبد زنبر، پاروب بزرگ برف روبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدآهو
تصویر بدآهو
بسیار بد، بدخواه، گمراه، معیوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدپوز
تصویر بدپوز
بتفوز، کسی که لب و دهان زشت دارد، بددهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داموز
تصویر داموز
سله، سبد، زنبر، پاروبی بزرگ که با آن برف می روبند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داموز
تصویر داموز
((وَ))
سبد، پاروی بزرگ برف روبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آموز
تصویر آموز
آموختن، آموزنده، آموختن، یاد گرفتن،
پسوند متصل به واژه به معنای یاد گیرنده مثلاً بدآموز، خودآموز، دانش آموز، کارآموز، هنرآموز،
پسوند متصل به واژه به معنای آموخته مثلاً دست آموز،
پسوند متصل به واژه به معنای یاد دهنده مثلاً ادب آموز
فرهنگ فارسی عمید