جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بدآمد

بدآمد

بدآمد
پیش آمد بد. بخت بد. سؤحادثه. مقابل نیک آمد، به آمد. (یادداشت مؤلف). بد آمدن. بد آمدن. پیش آمدن بدی:
چو روز مرد شود تیره و بگردد بخت
هم او بدآمد خود بیند از بدآمد کار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 278).
از بعد آن ندانم چرخش کجا کشید
با واقعات حادثه کارش کجا رسید
در گفتگوی نفس طبیعت کجا فتاد
در جستجوی نقش بدآمد کجا دوید.
(از مقامات حمیدی)
لغت نامه دهخدا

شدآمد

شدآمد
معاشرت. آمد و شد. رفت و آمد. آمد و رفت. مراوده. (یادداشت مؤلف) :
شدآمدش بینم سوی زرگران
هماره ستوهند از او دیگران.
ابوشکور.
شدآمد بیفزود نزدیک اوی
برآمیخت با جان تاریک اوی.
فردوسی.
سواران شدآمد فزون ساختند
یلان از کمینها برون تاختند.
اسدی.
در هر خانه ای که ره یابند
در شدآمد بسان سیمابند.
سنایی.
پای شدآمد به سر انداخته
جان به تماشا نظر انداخته.
نظامی.
شدآمد بقدر زمان کی کنم
زمان را کجا پی نهم پی کنم.
نظامی.
چون ملکان عزم شدآمد کنند
نقل بنه پیشتر از خود کنند.
نظامی.
، رسم و رواج. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا