جدول جو
جدول جو

معنی بد - جستجوی لغت در جدول جو

بد
دارای عیب و نقص، با کیفیت پایین، نامرغوب مثلاً هوای بد، اخلاق بد
به طور نامناسب و زشت مثلاً همیشه بد لباس می پوشد
به سختی، به دشواری
شر، بدی
صاحب، سرور، دارنده
پسوند متصل به واژه به معنای خداوند مثلاً باربد، سپهبد، کهبد، موبد، هیربد
تصویری از بد
تصویر بد
فرهنگ فارسی عمید
بد
چاره، گزیر، عوض
جدایی
بت خانه
بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، فغ، آیبک، ژون، ایبک، طاغوت، صنم، بغ، شمسه، جبت، وثن
لابد: ناچار، ناگزیر
تصویری از بد
تصویر بد
فرهنگ فارسی عمید
بد
(بَ)
صاحب و خداوند. (برهان قاطع). و آن پسوندی است که به آخر اسم ملحق شود، در اوستا پئی تی یا پتی بمعنی مولی و صاحب، در پهلوی پت، در فارسی بد (اصلاً بفتح باء ولی امروز بضم تلفظ کنند). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : آتربد. آذربد. ارگبد. اسپهبد. اندرزبد. باربد. بربد. جوربد. چتربد، دبیربد. (کتاب التاج جاحظ ص 173). درستبد (رئیس ضرابخانه). دهوبد. دهیوبد. ری بد. سپهبد. فهلبد. کاروگ بد (گاروک بد) (رئیس کارگران سلطنتی و غیره) ، کنابد. کهبد. کوه بد. گاهبد. گهبد (جهبد). مان بد (رئیس خانواده). مغان اندرزبد. مؤبد. هربد. هزاربد. هوتخشبد (رئیس مهنه). هیربد. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بد
(بَ)
نقیض خوب و نیک. (برهان قاطع). ضد نیک. (فرهنگ سروری). ضد خوب. (آنندراج). نقیض خوب و نیک و خوش. (ناظم الاطباء). ناگوار. زشت. ردی. ردیه. نغام. ناخوش. دژ. سوء. (یادداشت مؤلف) :
چرخ چنین است و برین ره رود
لنگ ز هر نیک و ز هر بد نوند.
رودکی.
نباشد زین زمانۀ بد شگفتی
اگر بر ما بیاید آذرخشا.
رودکی.
بیاموز تا بد نباشدت روز
چو پروانه مر خویشتن را مسوز.
ابوشکور.
همی گفت کاین رسم گهبذ نهاد
از این دل بگردان که بس بد نهاد.
ابوشکور.
اگر بازجویند ازو بیت بد
همانا که باشد کم از پنج صد.
فردوسی.
برو جاودان خانه زندان تست
همان گوهر بد نگهبان تست.
فردوسی.
جوانیش را خوی بد یار بود
ابا بد همیشه به پیکار بود.
فردوسی.
بدو گفت خسرو ز کردار بد
چه داری بیاور ز گفتار بد.
فردوسی.
که زشت از خوب و نیک از بدبدانی
بدل کاری سگالی کش توانی.
(ویس ورامین).
مگوی شعر، پس ار چاره نیست از گفتن
بگوی تخم نکو کار و رسم بد بردار.
(از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281).
هر خردمندی که این نکند بد اختیاری که وی کرده است. (تاریخ بیهقی ص 100). لوط بیامد جوان را دید بغایت خوبی و حسن صورت با خود اندیشه کرد که اگر این جماعت بداند که چنین پسران رسیده است و ایشان بنگرند که مبادا از فعل بد بایشان زحمتی برسد. (قصص الانبیاء ص 55).
بد ندانی تاندانی نیک را
ضدرا از ضد توان دید ای فتی.
مولوی.
زن بد در سرای مرد نکو
هم درین عالم است دوزخ او.
سعدی (گلستان).
وز بدی آنچه او بجای خود است
عاقبتش عدل خواند ار چه بد است.
اوحدی.
- بد حادثه،سوء حادثه. (یادداشت مؤلف) :
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه این جا به پناه آمده ایم.
حافظ.
- بد خوردن باده، عربده و پیله کردن در مستی با حریفان. (یادداشت مؤلف) :
بد ناخوریم باده که دوستانیم
وز دست نیکوان می بستانیم
دیوانگان بیهشمان خوانند
دیوانگان نه ایم که مستانیم.
رودکی.
- بد و نیک، خوش و ناخوش. زشت و زیبا. نیک و بد:
از او دان فزونی و زو دان شمار
بدو نیک نزدیک او آشکار.
فردوسی.
کودک خرد نه ای تو که ندانی بد و نیک
ناز بسیار ندانی که نباشد شیرین.
فرخی.
بد و نیک تو هر دو می شنوم
نیک و بدناشنوده کی ماند.
ادیب صابر.
ز حادثات زمانم همین پسند آمد
که زشت و خوب و بد و نیک در گذر دیدم.
ابن یمین.
- بد و نیک ندانستن، بی حیا بودن. (یادداشت مؤلف).
- دل بد کردن، ترسیدن.
- دل کسی را بد کردن، او را ترسانیدن.
- امثال:
از بد و نیک کس کسی را چه ؟
سنایی.
نظیر: مرا بگور تو نمی گذارند. (از امثال و حکم دهخدا).
یار بد از مار جانگزای بتر.
قاآنی (از امثال و حکم مؤلف).
لغت نامه دهخدا
بد
(بَدد)
تعب و ماندگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تعب. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
بد
(بُ)
آتشگیره و آن چوب پوسیده یا گیاهی است که با چخماق آتش بر آن زنند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا). گیاهی است که زیر چخماق نهندش تا آتش زود در آن گیرد و آن را پود و پوک و خف نیز گویند. (فرهنگ سروری). هر آتشگیره ای مانند قو و چوب پوسیده و جز آن. (ناظم الاطباء). بود. پود. حراق. پد. پیفه. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
بد
(بُ / بُدد)
چاره. گزیر:
غفلت از تن بود چون تن روح شد
بیند او اسرار را بی هیچ بد.
مولوی (مثنوی).
گفت روبه را جگر کو؟ دل چه شد؟
که نباشد جانور را زین دو بد.
مولوی (مثنوی).
خلق را می خواندی بر عکس شد
از خلافت مرد و زن را نیست بد.
مولوی (مثنوی).
باز کرد استیزه و راضی نشد
که بدین افزون بده، نی هیچ بد.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
بد
(بِدد)
مانند و همتا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بد
زشت، ناپسند
تصویری از بد
تصویر بد
فرهنگ لغت هوشیار
بد
((بُ دّ))
چاره، گریز
تصویری از بد
تصویر بد
فرهنگ فارسی معین
بد
((بَ))
زشت، ناپسند
تصویری از بد
تصویر بد
فرهنگ فارسی معین
بد
((بَ یا بُ))
مهتر، سرور بزرگ، دارنده، صاحب، خداوند مانند، سپهبد
تصویری از بد
تصویر بد
فرهنگ فارسی معین
بد
سيّئٌ
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به عربی
بد
Bad, Lousy, Nasty
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بد
mauvais, médiocre, dégoûtant
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بد
поганий , огидний
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بد
kötü, berbat, iğrenç
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بد
плохой , паршивый , противный
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به روسی
بد
بد
دیکشنری اردو به فارسی
بد
برا , خراب , بد
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به اردو
بد
খারাপ , ঘৃণ্য
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به بنگالی
بد
mbaya, chafu
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بد
나쁜 , 형편없는 , 불쾌한
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به کره ای
بد
zły, kiepski, obrzydliwy
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به لهستانی
بد
悪い , ひどい , いやな
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بد
רע , גרוע , מְגֻעָל
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به عبری
بد
बुरा , घटिया , घृणित
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به هندی
بد
buruk, jijik
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بد
schlecht, miserabel, ekelhaft
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به آلمانی
بد
slecht, beroerd, walgelijk
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به هلندی
بد
malo, pésimo, desagradable
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بد
cattivo, pessimo, disgustoso
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بد
ruim, péssimo, desagradável
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بد
坏的 , 糟糕的 , 恶心的
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به چینی
بد
แย่ , น่ารังเกียจ
تصویری از بد
تصویر بد
دیکشنری فارسی به تایلندی