جدول جو
جدول جو

معنی بخشاییده - جستجوی لغت در جدول جو

بخشاییده
(بَ دَ / دِ)
مرحوم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخشاینده
تصویر بخشاینده
عفو کننده، رحم کننده، بخشایش گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشاییدن
تصویر بخشاییدن
بخشودن، از گناه کسی درگذشتن، عفو کردن، گذشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشیده
تصویر بخشیده
داده، عطاشده، عفوشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخاییده
تصویر شخاییده
خراشیده، ریش شده
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ کَ / کِ دَ)
رنج و الم دادن. (شعوری نقل ازشرفنامه). و ظاهراً این صورت مصحف پخسانیدن باشد
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
داده. عطاشده. (فرهنگ فارسی معین). مبذول. موهوب. عطیه:
اگر بر چیز بخشیده ز بخشنده نشان بودی
نبینی هیچ دیناری کز او بی صد نشان باشد.
فرخی.
بخشیدۀ خدای ز تو کی شود جدای
آنکو جدا شود ز تو بخشیده های ماست.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
ریش کرده. (فرهنگ رشیدی). خراشیده:
شخایید رخسار و میکرد آوخ
ز سردی آهش شخاییده دوزخ.
زراتشت بهرام.
رجوع به شخاییدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ / دِ)
خوش آینده. به خوشی آورنده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(آ وَ دَ)
خراشیدن. دریدن. (ناظم الاطباء). خشائیدن. رجوع به خشائیدن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
دریده. خراشیده. به دندان ریش شده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
ترحم کردن و بخشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
ترحم کنانیدن و شفقت کنانیدن و مرحمت کنانیدن. (ناظم الاطباء) ، عفو نمودن گناه. (انجمن آرا) (آنندراج). عفو کردن. عفو. تجاوز. (یادداشت مؤلف). درگذشتن از گناه. صرف نظر کردن:
خدایا ببخشاگناه ورا
بیفزای در حشر جاه ورا.
فردوسی.
همی داد مژده یکی را دگر
که بخشود بر بیگنه دادگر.
فردوسی.
ز بس بانگ و فریاد خرد و بزرگ
ببخشودشان پهلوان سترگ.
(گرشاسب نامه).
سپهبد گناهی کجا بودشان
ببخشید و از دل ببخشودشان.
(گرشاسب نامه).
بباید بخشودن بر کسی که تصنیف سازد و از قرآن و تفسیر آن بدین صفت اجنبی و بیگانه باشد. (نقض الفضائح ص 283) ، بخشیدن. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). نحل. وهب. هبه. (ترجمان القرآن جرجانی). دادن. هبه کردن. (یادداشت مؤلف). عطا کردن. عطیه دادن:
بسر بر نهاد افسر تازیان
برایشان ببخشود سود و زیان.
فردوسی.
ببخشودش آن قوم دیگر عطا
که هرگز نکرد اصل گوهر خطا.
سعدی.
، دریغ کردن. (یاداشت مؤلف). مضایقه کردن
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ سِ تَ دَ)
بشخودن. بمعنی خراشیدن با ناخن و غیر آن. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرادف شخودن بمعنی خراشیدن. و بای زائد از کثرت استعمال گویا جزو کلمه شده. (رشیدی) :
سواران خفته و او اسب بر سرشان همی تازد
که نی کس را بکوبد سر نه کس را روی بشخاید.
ناصرخسرو.
و رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 207 و بشخودن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ / زِ / زُ / بِزْ دَ /دِ)
مرکّب از: ب + زداییده، زدوده شده. زدوده. زداییده شده. رجوع به زدودن و زداییدن و بزداییدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
ارفضاض، برشاشیده و پریشان شدن سرشک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَدَ / دِ)
بخشیده و عطاشده. (ناظم الاطباء) ، درخور انعام و عطیه و بخشش:
گفتی که به خاقانی وقتی گهری بخشم
بخشودنیم باﷲ وقت است اگر بخشی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ دَ / دِ)
رحمان و ترحم کننده. (ناظم الاطباء). رحمان. رحیم. حنّان. (منتهی الارب). بخشش کننده و مرادف الرحمن است. (آنندراج). جوانمرد و سخی. (ناظم الاطباء). کریم. (منتهی الارب). راحم. عفوّ. (یادداشت مؤلف) : مهربان است و بخشاینده. (تاریخ بیهقی ص 316). بسم اﷲ، بنام خداوند الرحمن، بخشاینده، الرحیم، مهربان. (کشف الاسرار ج 3 ص 546) بخشاینده ای که تار عنکبوت را سد عصمت دوستان کرد. (کلیله و دمنه).
چو بخشاینده و بخشندۀ جود
نخستین مایه ها را کرد موجود.
نظامی.
جرم بخشنده و بخشاینده
در بروی همه بگشاینده.
جامی، بخشی بودن، در دین و آیین بخشیان بودن (: غازان) کمالیتی تمام حاصل کرد بر وجهی که بشیوۀ بخشیگری عظیم ماهر شد. (تاریخ غازانی ص 78). و رجوع به بخشی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ/ زِ اَ تَ)
رحم کردن. جوانمردی کردن. تفضل کردن. (ناظم الاطباء). رحمت آوردن. رحم کردن. ترحم کردن. عفو کردن. (از یادداشتهای مؤلف) :
ببخشای بر نوجوانی ّ من
بدین بازوی خسروانی ّ من.
فردوسی.
ز مردی ببخشای بر جان خویش
که هرگزت ناید چنین کار پیش.
فردوسی.
همی بگسلد زآرزو جان اوی
ببخشای بر چشم گریان اوی.
فردوسی.
مرا نیست این خرم آن را که هست
ببخشای بر مردم تنگدست.
فردوسی.
بر همه گیتی او را بگمار
وانگهی بر همه گیتی بخشای.
فرخی.
ببخشایی تو طوطی را از آن کو می سخن گوید
تو گر نیکو سخن گویی ترا ایزد نبخشاید؟
ناصرخسرو.
نه از حشمت محتشمان باک دارد نه بر ضعیفی بیچارگان ببخشاید. (از قصص الانبیاء ص 243).
که دوستدار من از من گرفت بیزاری
بلی و دشمن برمن همی ببخشاید.
مسعودسعد.
ولی را گر عطا باید عدو را گر خطا افتد
خدا و خلق داند کان ببخشد وین ببخشاید.
سیدحسن غزنوی.
به ولی و عدو عطا و خطا
هم ببخشی و هم ببخشایی.
سیدحسن غزنوی.
که شاها بیش ازینم رنج منمای
بزرگی کن بخردان بر ببخشای.
نظامی.
ببخشایش جانور کن بسیچ
بناجانور بر مبخشای هیچ.
نظامی.
هر که بر خویشتن نبخشاید
گر نبخشد کسی برو شاید.
سعدی (گلستان).
آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد
هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم.
سعدی (طیبات).
پدر گفت ای پسر ترا در این نوبت فلک یاری کرد... که صاحبدولتی در تو رسید و بر تو ببخشایید. (گلستان).
ای بارخدای عالم آرای
بر بندۀ پیر خود ببخشای.
سعدی (گلستان).
اگربر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر
بخاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم.
حافظ.
ایا پر لعل کرده جام زرین
ببخشا بر کسی کش زر نباشد.
حافظ.
بر سستی و پیریم ببخشای
بر عجز و فقیریم ببخشای.
جامی.
، لنگ گردیدن شتر بواسطۀ آزار در سپل: بخصت الناقه (مجهولاً) ، لنگ گردید شتر بواسطۀ آزار در سپل. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ/ دِ)
بدندان نرم شده باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 379) :
خاییدۀ دهان جهانم چو نیشکر
ای کاش نیشکر نیمی من کبستمی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بخشاییدن
تصویر بخشاییدن
بخشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخاییده
تصویر شخاییده
خراشیده ریش کرده، خلانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخشانیده
تصویر شخشانیده
واداشته بلغزیدن بلغزش افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشیده
تصویر بخشیده
عطا شده، مبذول، موهوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشاینده
تصویر بخشاینده
عفو کننده رحم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشاینده
تصویر بخشاینده
((بَ یَ دِ))
عفو کننده، رحم کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخشیده
تصویر بخشیده
((بَ دِ))
عطا شده، عفو شده
فرهنگ فارسی معین
آمرزگار، بخشایشگر، بخشنده، رحمان، رحیم
متضاد: انتقام جو، منتقم
فرهنگ واژه مترادف متضاد