جدول جو
جدول جو

معنی بخشاییدن - جستجوی لغت در جدول جو

بخشاییدن
بخشودن
تصویری از بخشاییدن
تصویر بخشاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
بخشاییدن
بخشودن، از گناه کسی درگذشتن، عفو کردن، گذشت کردن
تصویری از بخشاییدن
تصویر بخشاییدن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشجاییدن
تصویر بشجاییدن
سرما زدن، یخ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشاینده
تصویر بخشاینده
عفو کننده رحم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخشانیدن
تصویر شخشانیدن
سبب لغزش شدن لغزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشاینده
تصویر بخشاینده
عفو کننده، رحم کننده، بخشایش گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخسانیدن
تصویر بخسانیدن
پژمرده ساختن، رنجاندن، آزردن، گداختن، برای مثال از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی / به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی (رودکی - ۵۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخشانیدن
تصویر شخشانیدن
لغزانیدن، لیز دادن، سر دادن، خزاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزداییدن
تصویر بزداییدن
زداییدن، زدودن، پاک کردن، پاکیزه ساختن، زداییدن، پاک کردن زنگ از فلز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخشانیدن
تصویر لخشانیدن
لغزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشاینده
تصویر بخشاینده
((بَ یَ دِ))
عفو کننده، رحم کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخشانیدن
تصویر شخشانیدن
((شَ دَ))
سبب لغزیدن شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بتاییدن
تصویر بتاییدن
رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشانیدن
تصویر خشانیدن
بدندان ریش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشاییدن
تصویر پشاییدن
بانگ زدن و زجر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخاییدن
تصویر شخاییدن
خراشیدن ریش کردن، خلانیدن فرو کردن (سوزن و نشتر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتاییدن
تصویر بتاییدن
گذاشتن، نهادن، رها کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخاییدن
تصویر شخاییدن
خراشیدن، ریش کردن، برای مثال چو بشنید شاه آن پیام نهفت / ز کینه لب خود شخایید و گفت (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۸)، خلانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشاییدن
تصویر گشاییدن
گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشانیدن
تصویر خشانیدن
((خَ دَ))
با دندان زخم کردن، خاییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخاییدن
تصویر شخاییدن
((شَ دَ))
خراشیدن، خلانیدن، فرو کردن
فرهنگ فارسی معین
دادن عطا کردن، معاف کردن عفو کردن، قسمت کردن تقسیم کردن، گاهی ورزشکاری برای حفظ منافع حریف یا باحترام او مسابقه را می بخشد و بنفع حریف خود کنار می کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باییدن
تصویر باییدن
لازم بودن واجب بودن ضرور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاییدن
تصویر خاییدن
جویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاییدن
تصویر شاییدن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاییدن
تصویر خاییدن
چیزی را با دندان نرم کردن، جویدن، برای مثال همه نخل بندان بخایند دست / ز حیرت که نخلی چنین کس نبست (سعدی۱ - ۱۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاییدن
تصویر شاییدن
شایستن، سزاوار بودن، لایق و مناسب بودن، درخور بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
پول یا چیز دیگر را بی عوض به کسی دادن، عطا دادن، گذشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
((بَ دَ))
عطا کردن، عفو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاییدن
تصویر خاییدن
((دَ))
جویدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاییدن
تصویر شاییدن
((دَ))
شایستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باییدن
تصویر باییدن
لازم بودن، واجب بودن، بایسته بودن، بایستن، وایست، دربایستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
Bestow, Bless, Pardon
دیکشنری فارسی به انگلیسی
даровать , благословлять , прощать
دیکشنری فارسی به روسی
verleihen, segnen, verzeihen
دیکشنری فارسی به آلمانی