- بخشاییدن
- بخشودن
معنی بخشاییدن - جستجوی لغت در جدول جو
- بخشاییدن
- بخشودن، از گناه کسی درگذشتن، عفو کردن، گذشت کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سرما زدن، یخ زدن
عفو کننده رحم کننده
سبب لغزش شدن لغزانیدن
عفو کننده، رحم کننده، بخشایش گر
پژمرده ساختن، رنجاندن، آزردن، گداختن، برای مثال از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی / به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی (رودکی - ۵۳۰)
لغزانیدن، لیز دادن، سر دادن، خزاندن
زداییدن، زدودن، پاک کردن، پاکیزه ساختن، زداییدن، پاک کردن زنگ از فلز
لغزانیدن
رها کردن
بدندان ریش کردن
بانگ زدن و زجر کردن
خراشیدن ریش کردن، خلانیدن فرو کردن (سوزن و نشتر)
گذاشتن، نهادن، رها کردن
خراشیدن، ریش کردن، برای مثال چو بشنید شاه آن پیام نهفت / ز کینه لب خود شخایید و گفت (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۸) ، خلانیدن
گشودن
دادن عطا کردن، معاف کردن عفو کردن، قسمت کردن تقسیم کردن، گاهی ورزشکاری برای حفظ منافع حریف یا باحترام او مسابقه را می بخشد و بنفع حریف خود کنار می کشد
لازم بودن واجب بودن ضرور بودن
جویدن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
چیزی را با دندان نرم کردن، جویدن، برای مثال همه نخل بندان بخایند دست / ز حیرت که نخلی چنین کس نبست (سعدی۱ - ۱۷۴)
شایستن، سزاوار بودن، لایق و مناسب بودن، درخور بودن
پول یا چیز دیگر را بی عوض به کسی دادن، عطا دادن، گذشت کردن
لازم بودن، واجب بودن، بایسته بودن، بایستن، وایست، دربایستن
Bestow, Bless, Pardon
даровать , благословлять , прощать
verleihen, segnen, verzeihen