جدول جو
جدول جو

معنی بخرا - جستجوی لغت در جدول جو

بخرا
(بَ)
حصه. بهره. قسمت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بغرا
تصویر بغرا
(پسرانه)
نام پادشاهی از خوارزم که به بخارا لشکر کشید و پایتخت سامانیان را گرفت و دولت خانیه را بنیان گذاشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بصرا
تصویر بصرا
بصیرها، بیناها، کنایه از دانایان، خبیرها، جمع واژۀ بصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغرا
تصویر بغرا
خوک نر، گراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخرد
تصویر بخرد
باخرد، هوشیار، عاقل، دانا، خردمند، داناسر، لبیب، خردومند، اریب، فرزانه، نیکورای، صاحب خرد، فرزان، راد، متدبّر، حصیف، پیردل، متفکّر، خردپیشه، فروهیده، خردور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغرا
تصویر بغرا
نوعی آش که با خمیر آرد گندم تهیه می شود، آش رشته، بغراخانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخرک
تصویر بخرک
ارژن، درختچۀ بادام کوهی با میوۀ تلخ و چوب سخت و راست که از چوب آن عصا درست کنند و در نواحی کوهستانی و خشک می روید، بادام کوهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخلا
تصویر بخلا
بخیل ها، خسیس ها، ممسک ها، لئیم ها، زفت ها، سیه کاسه ها، جمع واژۀ بخیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخار
تصویر بخار
ماده ای که از مادۀ در حال تبخیر جدا شود و به هوا برود، صورت گازی ماده، گاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشا
تصویر بخشا
بخشودن، بخشاینده، بخشنده، عطا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخرا
تصویر اخرا
نوعی خاک رس به رنگ های مختلف زرد، سرخ و قهوه ای که برای ساختن رنگ های نقاشی به کار می رود، به رنگ اخرا
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
تأنیث ابخر. تفناک، پاره پاره کردن: و او را بزخمهای پیاپی وضربهای بی محابا بخش کردند و جان او را که حشاشۀ مکرمت بود بر باد دادند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، بخشیدن. عطیه کردن. عطا کردن:
همه بخش کرد آنچه بد بر سپاه
سراپرده و خیمه تخت و کلاه.
فردوسی.
چو بر گل گران بدره ها بخش کرد
همه رنگ رخسارشان رخش کرد.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بقنطار زر بخش کردن ز گنج
نباشد چو قیراطی از دسترنج.
سعدی (بوستان).
، مقدر کردن. تقدیر کردن. نصیب دادن:
از آن بخش کایزد بکرده ست پیش
نه کم گردد از رنج روزی نه بیش.
اسدی.
جهاندار بخشی که کرده ست پیش
از آن بخش کمتر نگردد نه بیش.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خبرا
تصویر خبرا
جمع خبیر، آزمودگان آگاهان جمع خبیر
فرهنگ لغت هوشیار
گازی است که از مواد مرطوب در حال تبخیر جدا شود یا بر اثر حرارت از مایعات یا جامدات بهوا رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخدا
تصویر بخدا
سوگند به خدا، قسم به خدا، والله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخرد
تصویر بخرد
خردمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخرک
تصویر بخرک
اژن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشا
تصویر بخشا
بخشاینده وبخشش کننده، عطا کننده وانعام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
زفتی سخن ها هر چه گفتی راست گفتی - نکردی بامن اندر مهر زفتی تنگ چشمی سیمتاخ خسی، جمع بخیل، زفتان (در پارسی رو در روی زفت رادیابه تازی کریم است: کجا نه زفت خواهد بود نه راد - همان بهتر که باشی راد و دلشاد جمع بخیل گرسنه چشمان تنگ چشمان، جمع بخیل گرسنه چشمان تنگ چشمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصرا
تصویر بصرا
جمع بصیر بینایان روشن بینان روشندلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغرا
تصویر بغرا
آش رشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخرا
تصویر نخرا
کرشمه، ناز، فریب، شعبده، مکر
فرهنگ لغت هوشیار
یک نوع خاک رست که با امح آهن آمیخته شده و در نتیجه برنگ زرد نارنجی قرمز قهوه یی در آمده باشد، در بعضی از سواحل و جزایر جنوبی ایران (از قبیل جزیره هرمز) بفراوانی موجود است و آنرا استخراج میکنند و در نقاشی و رنگ کاری بکار میبرند. سابقا نوعی از آنرا برای بند آوردن خون استعمال میکردند. گل مختوم نوعی از آن است ارتکان ارتکین گلک فاده گل اخرا، قهوه یی مایل بقرمز از گروه رنگهای جسمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخرد
تصویر بخرد
((بِ رَ))
خردمند، حکیم
فرهنگ فارسی معین
((بُ))
گازی که از مواد مرطوب در حال تبخیر جدا شود یا در اثر حرارت از مایعات یا جامدات برخیزد و به هوا رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخرا
تصویر اخرا
((اُ))
یک نوع خاک رس به رنگ های مختلف زرد، نارنجی، قرمز، قهوه ای که آن را در نقاشی و رنگ کاری به کار می برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخار
تصویر بخار
Vapor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بخار
تصویر بخار
пар
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بخار
تصویر بخار
Dampf
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بخار
تصویر بخار
пара
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بخار
تصویر بخار
para
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بخار
تصویر بخار
蒸汽
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بخار
تصویر بخار
vapor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بخار
تصویر بخار
vapore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بخار
تصویر بخار
vapor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی