جدول جو
جدول جو

معنی بختی - جستجوی لغت در جدول جو

بختی
شتر قوی هیکل، شتر دوکوهانه، نوعی شتر تنومند و سرخ رنگ بومی شرق ایران، برای مثال پای مسکین پیاده چند رود / کز تحمل ستوه شد بختی (سعدی - ۹۱)
تصویری از بختی
تصویر بختی
فرهنگ فارسی عمید
بختی
(بَ)
از شعرای تبریز که بیشتر عمر خود را در شیراز گذرانده است. (فرهنگ سخنوران). ازوست:
امید جور از تو ندارم چه جای لطف
نومیدیم ببین به چه غایت رسیده است.
(ازقاموس الاعلام)
لقب ابن عمر کوفی عیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بختی
(بَ)
نام یکی از عشایر کرد. بنا بروایت شرفنامه، کیش یزیدی در میان بسی از طوایف کرد، از آن جمله قسمتی از عشایر بختی و محمودی و دنبلی انتشار داد. (از کرد و پیوستگی نژادی او ص 131)
لغت نامه دهخدا
بختی
(بَ)
دهی از دهستان بزینه رودبخش قیدار زنجان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
بختی
(بَ)
منسوب به بخت. (ناظم الاطباء). رجوع به بخت شود، حصار کردن. احاطه کردن. گرد گردیدن. (آنندراج) ، پیچیدن. (فرهنگ شعوری) ، خود را آزار دادن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بختی
(بُ)
شتر قوی درازگردن متولد از عربی و عجمی منسوب است به بخت نصر. (منتهی الارب). قسمی شتر. شتر خراسانی. (یادداشت مؤلف). شتر قوی بزرگ که از جانب خراسان آرند. نوعی شتر قوی بزرگ سرخ که از جانب خراسان آرند و این منسوب به بخت است که پادشاهی بوده است و آن را بخت نصر نیزمی خوانند. پادشاه مذکور ماده شتر عرب و نر شتر عجم را جفت ساخته بود، نتیجه ای که از آن حاصل شد آن را شتر بختی گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). اشتر. (مهذب الاسماء). قرمل. نوعی از شتر قوی و بزرگ سرخ رنگ. (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
بختی
تازی پارسی است و بر گرفته از پختی برابر با افغانی نوعی شتر قوی و سرخ رنگ که در خراسان و کرمان یافت میشود شتر قوی هیکل دو کوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
بختی
((بُ))
شتر قوی هیکل دو کوهانه
تصویری از بختی
تصویر بختی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بختک
تصویر بختک
کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، خفتک، خفتو، برفنجک، درفنجک، فرنجک، فدرنجک، برغفج، برخفج، خفج، فرهانج، کرنجو، سکاچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشی
تصویر بخشی
روحانی بودایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سختی
تصویر سختی
رنج، زحمت، محکمی، دشواری، کنایه از فقر، تنگ دستی، وجود نمک های قلیایی خاکی در آب
سختی کشیدن: رنج بردن، زحمت کشیدن، تحمل فقر و تنگ دستی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخته
تصویر بخته
فربه، چاق، پرورش یافته، گوسفند نر سه یا چهارساله، برای مثال چو گرگ باش که چون درفتد میان رمه / چه میش چه بره دندانش را چه بخته چه شاک (سوزنی - ۵۹)، پوست کرده، هرچه پوست آن را کنده باشند مانند ماش، نخود، کنجد، بره و گوسفند
بخته کردن: پوست کردن، پوست کندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستی
تصویر بستی
بستن نشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستی
تصویر بستی
از مردم بست، مربوط به بست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بختو
تصویر بختو
رعد، تندر، بخنو
فرهنگ فارسی عمید
(بُ تی یَ)
مؤنث بختی. (ناظم الاطباء). رجوع به بختی شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مرد خوش خرام. خوش تن. متکبر. بناز خرامنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
منسوب است به سبخت که انتساب خانوادگی است. (الانساب سمعانی). نسبتی است به سبخت و او جد ابی بکر محمد بن یوسف بن دیزویه بن سبخت الدینوری السبختی معروف به سقلاب است. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بُ تی یَ)
طائفه ای از کردان. (از کرد و پیوستگی نژادی او ص 113)
لغت نامه دهخدا
محکمی استواری سفتی مقابل سستی نرمی، دشواری اشکال مقابل آسانی سهولت، درشتی صلابت، بخل خست، سنگدلی بیرحمی، زحمت شفقت، محنت رنج، فقر تهیدستی، آسیب بلا آفت. یا سختی دیوار دهر. حوادث روزگار، آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لختی
تصویر لختی
بعضی، جزئی، قطعه، اندکی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به تخت (لوحی که کودکان بروی آن علم و عمل خط می آموزد)، مهر خاتم سنگی، صدر سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بختن
تصویر بختن
رهائی بخشیدن، نجات دادن، رستگاری بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخته
تصویر بخته
چاق، فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشی
تصویر بخشی
ناظر خرج، رئیس خزانه
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بست می نشیند آنکه متحصن شود آنکه بمکانی مقدس برای مصون بودن از تعرض پناه میبرد و متحصن گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بختری
تصویر بختری
خوشخرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخته
تصویر بخته
((بَ تِ))
گوسفند سه ساله یا چهار ساله، فربه، چاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بختو
تصویر بختو
((بُ تُ))
رعد، تندر، هر چیز غرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بختک
تصویر بختک
((بَ تَ))
کابوس، موجودی خیالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سختی
تصویر سختی
((سَ))
پایداری، مشکل، دشواری، بخل، بی رحمی، زحمت، گرفتاری، رنج، تهیدستی.8- آسیب، بلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لختی
تصویر لختی
((لَ))
اندکی، کمی، بخشی، قسمتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لختی
تصویر لختی
((لُ))
برهنگی، عوری
لختی پختی: برهنه و بی سر و پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سختی
تصویر سختی
شدت، زحمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بختک
تصویر بختک
کابوس
فرهنگ واژه فارسی سره