جدول جو
جدول جو

معنی بخته

بخته((بَ تِ))
گوسفند سه ساله یا چهار ساله، فربه، چاق
تصویری از بخته
تصویر بخته
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بخته

بخته

بخته
فربه، چاق، پرورش یافته، گوسفند نر سه یا چهارساله، برای مِثال چو گرگ باش که چون درفُتَد میان رمه / چه میش چه بره دندانش را چه بخته چه شاک (سوزنی - ۵۹)، پوست کرده، هرچه پوست آن را کنده باشند مانندِ ماش، نخود، کنجد، بره و گوسفند
بخته کردن: پوست کردن، پوست کندن
بخته
فرهنگ فارسی عمید

بخته

بخته
گوسپند میشینۀ نر که دارای دو سال عمر یابیشتر باشد. برّۀ دوسالۀ اخته (در تداول گناباد خراسان). گوسفند سه ساله یا چهارساله را گویند که نر باشد. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (برهان قاطع). گوسفند نر سه ساله. (فرهنگ نظام). گوسفندنر سه ساله یا چهارساله. (ناظم الاطباء) :
شاه را پیش جز از بختۀ پخته ننهی
مؤمنی را که ضعیف است یکی نان ندهی.
ناصرخسرو.
گفت ای شیخ، مرا گوسفند حلال است، بیست بخته بدهم از جهت صوفیان. (اسرارالتوحید ص 89).
ز بهر صادر و وارد پزند هر روزی
هزار بخته مر اورا همیشه در مطبخ.
سوزنی.
چو گرگ گرسنه اندر فتد میان رمه
چه میش چه بره دندانش را چه بخته چه شاک.
سوزنی.
باز ترا که شاه طیور است چون عقاب
از گوسفند بختۀ افلاک مسته باد.
اثیرالدین اخسیکتی.
بره در شیر مستی خورد باید
که چون بخته شود گرگش رباید.
نظامی.
نهادند نزلی ز غایت برون
ز هر بخته ای پخته ای چندگون.
نظامی.
که شیری که بر تخت او بخته شد
هم از هیبت تخت او تخته شد.
نظامی.
بدین شکرانه دادآن هرزه اندیش
دو پانصد بختۀ فربه به درویش.
نزاری قهستانی.
لغت نامه دهخدا