جدول جو
جدول جو

معنی بحتر - جستجوی لغت در جدول جو

بحتر
(بُ تُ)
قبیله ای است. (مهذب الاسماء). نام پدر قبیله ای از طی که پسر عتودبن عنیز است و از آن قبیله است ابوعبادۀ شاعر. (منتهی الارب) ، نام قریه ای به دو فرسنگی مشهد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بحتر
(بُ تُ)
کوتاه گرداندام. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خپله. ج، بحاتر. مردمان کوتاه. (مهذب الاسماء) ، عبارت از کشتی است. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بحتر
(بُ تُ)
نام شاعری جاهلی که جد جدی بن تدول است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بحار
تصویر بحار
بحرها، دریاها، جمع واژۀ بحر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بحور
تصویر بحور
بحرها، دریاها، زمینهای وسیع پر آب قابل کشتیرانی، جمع واژۀ بحر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهتر
تصویر بهتر
خوب تر، نیکوتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برتر
تصویر برتر
بالاتر، بلندتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باتر
تصویر باتر
درنا، پرنده ای آبچر، وحشی و حلال گوشت با پاهای بلند، گردن دراز و دم کوتاه که هنگام پرواز در آسمان دسته دسته به شکل مثلث حرکت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکتر
تصویر بکتر
نوعی جامۀ جنگ که از ورقه های آهن و فولاد ساخته می شده، زره، برای مثال به سر برنهاده ز زر مغفری / ز پولاد کرده به بر بکتری (ابوشکور- مجمع الفرس - بکتر)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشتر
تصویر بشتر
نوعی بیماری پوستی که علائم آن جوش های ریز سرخ رنگ در پوست و خارش است، بشترم، بسترم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستر
تصویر بستر
رختخواب گسترده شده، تشک، توشک
بستر رود: جایی که رود از آن می گذرد، رودخانه
فرهنگ فارسی عمید
(بُ تُ)
ابوعباده. ولیدبن عبید طائی متوفی بسال 284 هجری قمری او راست دیوانی معروف که ابوبکر صولی و علی بن حمزۀ اصفهانی آن را مرتب کرده اند، اولی بر حروف و دومی بر اقسام. او بسال 205 هجری قمری در یکی از قراء منبج حلب تولد یافت و پس از تحصیل و کسب علوم به عراق مهاجرت کرد و مدتی در بغداد زیست و متوکل علی الله خلیفه و فتح بن خاقان را مدح گفت، پس به شام بازگشت. او پیشرفت خود را در نتیجۀ تشویق ابوتمام شاعر می دانسته است. بحتری دراواخر عمر به منبج بازگشت و در همانجا بسال 284 هجری قمری درگذشت. برخی نیز مرگ او را در حلب دانسته اند. بعد از مرگش، اشعار او را ابوبکر صولی جمعآوری نمود و بر طبق حروف هجائی مرتب ساخت. آثار او عبارت است از حماسه ای که برای فتح بن خاقان جمعآوری نموده و در آن اشعار پانصد شاعر را توان دید، و دیوان بحتری که بچاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات). بحتری قصیده ای در مدح ایرانیان در باب مدائن دارد که بسیار فصیح و باشکوه است و ترجمه آن نیز هست و در امثال و حکم اصل قصیده و ترجمه آن نقل شده. (امثال و حکم ص 1542 و 1677). و رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 139 و ج 3 ص 1138، و التفهیم ص 271، و ایران باستان پیرنیا ص 2559 و سبک شناسی بهار ج 3 ص 128 و فهرست اعلام العقد الفرید و ضحی الاسلام ص 199 و تتمۀ صوان الحکمه ص 105 و تاریخ بیهقی ص 273 و 615 وقاموس الاعلام ترکی و ابن خلکان ج 2 ص 308 و آثار الباقیۀ بیرونی ص 32 و الجماهر بیرونی ص 25، 40، 117، 120، 121، 153، 181 و فهرست اعلام خاندان نوبختی اقبال و مافروخی ص 11، 51، 56، 75، 81، 83 و 109و شدالازار ص 223 و تاریخ الخلفاء ص 233 و 250 و معجم الادباء ج 1 ص 19، 81، 153، 234، 273، 407 و المعرب جوالیقی ص 67 و 325 و ایران در زمان ساسانیان ص 275 و نزهه القلوب ج 3 ص 44 و لباب الالباب ص 96 شود:
بخوان هر دو دیوان من تا ببینی
یکی گشته با عنصری بحتری را.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خود را به قبیلۀ بحتر منسوب ساختن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بحثره. (دزی ج 1). شوراندن. و رجوع به بحثره شود
لغت نامه دهخدا
ابن قبیصه. برادرزادۀ مهلب بن ابی صفره که فرمانروائی ایالت مرو یافت. و رجوع به تاریخ بیهق ص 85 شود، موضعی به ناحیه فرع حجاز. (منتهی الارب) :
سپاهی ز رومی و از پارسی
ز بحران و از کردو از قادسی.
فردوسی.
و رجوع به بحرین شود
لغت نامه دهخدا
(بُ تُ)
منسوب است به بحتر که بطنی است از طی. (الانساب سمعانی). منسوب است به بحتر که پدر قبیله ای از طی بود. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
بنگرید به بکتر نوعی از لباس جنگ است و آن مرکب است از آهنی چند که بهم وصل کرده اند و بر روی آن مخمل و زربفت و امثال آن کشیده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحار
تصویر بحار
جمع بحر، دریاها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بحر، دریاها جمع بحر دریاها. یا بحور عروض. مقیاسهای اوزان عروضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهتر
تصویر بهتر
خوبتر، زیبا تر، جمیل تر، شایسته تر، پسندیده تر، نیکو تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتر
تصویر برتر
بالاتر بلندتر (ماده و معنی) اعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبتر
تصویر حبتر
روباه، کوته بالا کوتوله
فرهنگ لغت هوشیار
تشتر. ورم ظماس دمیدگی، جوششی که بریدن و اندام آدمی برآیدشرا بشترم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستر
تصویر بستر
رختخواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکتر
تصویر بکتر
زره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحور
تصویر بحور
((بُ))
جمع بحر، دریاها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهتر
تصویر بهتر
((بِ تَ))
نیکوتر، خوب تر، زیباتر، جمیل تر، شایسته تر، لایق تر، با کیفیت خوب تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بستر
تصویر بستر
((بِ تَ))
تشک، جای خواب، پهنه، ساحت، زمینه و امکان برای کاری، پهنه ای که آب بر آن جریان دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برتر
تصویر برتر
((بَ تَ))
بالاتر، بلندتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بحار
تصویر بحار
((بِ))
جمع بحر، دریاها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بکتر
تصویر بکتر
((بَ تَ))
زره، لباس جنگی ساخته شده از آهن و فولاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدتر
تصویر بدتر
Worse
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برتر
تصویر برتر
Elite, Outstanding, Preeminent, Premium, Superior
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بهتر
تصویر بهتر
Better
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برتر
تصویر برتر
элита , выдающийся , премиум , превосходный
دیکشنری فارسی به روسی