جدول جو
جدول جو

معنی بجوار - جستجوی لغت در جدول جو

بجوار(بَ)
محلتی است بزرگ به مرو در پایین شهر. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 163 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بژوار
تصویر بژوار
(دخترانه)
زمین سرسبز، نوعی درخت سخت و خیلی محکم شبیه آبنوس، (نگارش کردی: بهژوار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بروار
تصویر بروار
(پسرانه)
آن قسمت از دامنه کوه که زیباترین قسمت آن می باشد، نام منطقه ای در کردستان نزدیک عمادیه (نگارشکردی: بهروار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوار
تصویر بوار
(پسرانه)
محل عبور در رودخانه (نگارش کردی: بوار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوار
تصویر بوار
هلاک، نیستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوجار
تصویر بوجار
کسی که پیشه اش پاک کردن غلات است و حبوبات و غلات را با غربال پاک می کند
بوجار لنجان: کنایه از کسی که هر کجا نیرو و قدرت و سود و فایده ببیند به آن طرف برود و مرام و مسلک ثابت نداشته باشد، مثل بوجار که هنگام بوجاری از هر طرف باد بیاید روی خود را به آن طرف می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بروار
تصویر بروار
بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار
پربار، پرواره، فروار، فرواره، فراوار، فربال، بربار، برواره، غرفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوار
تصویر جوار
همسایگی، همسایه بودن با هم، در جوار یکدیگر زندگانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
منسوب به بجوار که محلۀ کبیره ای است در مرو در سمت پایین بلد. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
کاسد شدن بازار یا متاع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی).
- بوارالایّم، کساد زن بیوه که چندی در خانه بی شوهر بماند. یقال نعوذ باﷲ من بوارالایم... (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ)
نام ولایتی است مابین کابل و هندوستان. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
پسوند مکانی مانند: اسطلخ بجار. نقره بجار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کجاآباد. دهی است از دهستان سردرود بخش اسکو شهرستان تبریز. جلگه ای و معتدل. سکنه 1420 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَیْ)
شهر و قصبۀ ناحیۀ غرشستان است که ولایتی است بین غزنه و هرات و مرورود و غور در وسط کوهها. (از معجم البلدان) (از مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(بی)
بیور. (برهان). عدد ده هزار را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از جهانگیری). ده هزار. (رشیدی) :
از همت تو کی سزد آخر که بنده را
هر سال عشر الف ز بیوار میرسد.
سراج الدین سگزی
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای است واقع در نیم فرسنگی میانۀ جنوب و مشرق شیراز. (فارسنامه). و آن در کنار راه شیراز و جهرم، میان شیراز و پل فسا است و در 6000 گزی شیراز واقع است
لغت نامه دهخدا
کسی که شغلش پاک کردن غلات و حبوب است، بوسیلۀ غربال، کسی که خرمن را باد میدهد، کمدار، (فرهنگ فارسی معین)، کمدار و آنکه غله را از خاک و خاشاک پاک کند، (ناظم الاطباء)، کمدار، آنکه غله را از خاک و خاشاک پاک میکند، آنکه با غربالهای بزرگ، گندم و برنج و دیگر دانه ها را از فضول پاک کند و جدا کند و طبق گیرد، (یادداشت بخط مؤلف)،
- امثال:
بوجار لنجان، مثل است برای کسی که هر جا مرکز قدرت و ثروت بیند برای استفاده بدان سو رود و در عقیده پابرجا نباشد، همچنانکه بوجار، که هنگام بوجاری ازهر طرف که باد آید روی خود بدان سوی کند، (از فرهنگ فارسی معین) : بوجار لنجان از هر طرف باد می آید بادش میدهد، رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
لغت نامه دهخدا
(بُلْ)
بولوار. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بولوار شود
لغت نامه دهخدا
(بَدْ)
بدگمان و بدخیال.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی از دهستان اوچ تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه. سکنۀ آن 170 تن، آب از چشمه. محصول آن غلات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، وسیع. فراخ، آنکه او را تعظیم کنند. مهتر بزرگ با عظمت و جمال. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابوعلی حسن بن محمد بن سهلان خیاط بجواری شیخی صالح بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ)
خانه تابستانی. (برهان). خانه تابستانی که بغایت سرد باشد. (غیاث). خانه تابستانی که در آنجا گوسپند و غیره فربه کنند و آنرا برواری نیز گویند. (از آنندراج). برواری. پروار. فروار. و رجوع به پروار و فروار شود.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از دهستان جراحی که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است. و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیوار
تصویر بیوار
شب پره، خفاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروار
تصویر بروار
پروار پرواره
فرهنگ لغت هوشیار
میدان و خیابانی که باغچه ها و چمنها و درختان بسیار دارد و محل گردش عموم است بلوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوار
تصویر بوار
نیست شدن، نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوار
تصویر جوار
آب بسیار و عمیق همسایگی، عهد و امان همسایگی، عهد و امان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوجار
تصویر بوجار
کسی که غلات و حبوبات را الک می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوار
تصویر بوار
((بَ))
نیست شدن، هلاک گشتن، نیستی، کساد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوار
تصویر جوار
((جِ))
همسایگی، نزدیکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوار
تصویر جوار
همسایگی
فرهنگ واژه فارسی سره
چهارباغ، خیابان عریض، خیابان وسیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرسوده، کهنه، مندرس
متضاد: نو، کساد، کسادی، فنا، نیستی، هلاک
متضاد: بقا، خرابی، ویرانی
متضاد: آبادی، بایر، لم یزرع، نامزروع
متضاد: پررونق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوب نیم خشک
فرهنگ گویش مازندرانی