جدول جو
جدول جو

معنی بجناک - جستجوی لغت در جدول جو

بجناک
(بِ)
نام کوهی است بر مشرق روس. (حدود العالم) ، نیکوحال باپیه شدن. (منتهی الارب). بزرگ تن شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، شادمان گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوناک
تصویر بوناک
چیزی که بوی بد بدهد، بدبو، گندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برناک
تصویر برناک
جوان، آنکه یا آنچه به حد میانۀ عمر طبیعی خود رسیده باشد، برنا، کم تجربه، مساعد و موافق مثلاً بخت جوان
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بُ)
جوان. (برهان). مرد جوان. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بِجَ)
نعلبند. (ناظم الاطباء). آهنگر. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ)
کسی که شوهر خواهر زن دیگری است و غلطمشهور باجناق گویند. (از فرهنگ نظام). لفظ ترکی است. هرگاه دو خواهر را دو کس بخواهند، هریک از آن دو کس بجناق آن دیگری است و بعربی سلف خوانندش. (یادداشت مؤلف). همریش. هم دندان. همپاچه. هم داماد. هم زلف
لغت نامه دهخدا
بوی ناک، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به بوی ناک شود، رایحه، (برهان)، بو و رایحه و هر چیزی که دارای رایحه بود، مانند خوشبوی و بدبوی و عنبربوی، (ناظم الاطباء)، طمع، (برهان) (ناظم الاطباء)، امید و آرزو و خواهش، (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، سراغ و امید و آرزو، (آنندراج)،
- به بوی، به امید، به آرزوی:
چه جورها که کشیدند بلبلان از وی
به بوی آنکه دگر نوبهار بازآید،
حافظ،
- بر بوی، به امید:
بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است
از موج سرشکم که رساند بکنارم،
حافظ،
صد جوی آب بسته ام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت،
حافظ،
، محبت، (برهان) (ناظم الاطباء)، خوی و طبیعت، بهره و نصیب، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، تلاش، (ناظم الاطباء)، رجوع به بو شود
لغت نامه دهخدا
(بِ کی یَ)
بجناک. سرزمین بجناک.
لغت نامه دهخدا
(بِ ؟ خَ زَ)
ناحیتی است، مشرق وی کوه خزران است و جنوب وی آلانست و مغرب وی دریای گرز است و شمال وی مروات است و این گروهی بودند ازقدیم از ترکان بجناکی و اینجا آمدند و به غلبه این ناحیت بستدند و اینجا مقیم شدند و خداوندان خرگاه و قبه و چهارپای و گوسپندند و گردنده اند هم در این ناحیت بر گیاخوارهائی که اندر کوههای خزران است و بردۀخزری که به مسلمانی افتد بیشتر از اینجا باشد. و این ناحیت کم نعمت است. (حدود العالم ص 190) : و اجتمع علی هذا الملک من اوباش الروم و الارمن و الفرس و البجناک و الغزو.... (از اخبار الدوله السلجوقیه ص 47). این بخش در ناحیۀ شرقی (بخش 6 اقلیم ششم) سرزمین بسجرت (باشگرد) و بجناک واقع است... و در باختر بخش هفتم (اقلیم هفتم) بقیۀ سرزمین بجناک دیده می شود. (از ترجمه مقدمۀ ابن خلدون). و اندر اقلیم هفتم بس آبادانی نیست، و به وی اندر سوی مشرق مردمانی اند وحشی گونه اندر کوه و بیشه ها از جمله ترکان. و بکوههای باشخرت رسد و حدهای غزو بجناک و هر دو شهر سوار و بلغار و روس و سقلاب و... (از التفهیم بیرونی ص 200). و فیهم (ای فی الاتراک) قبائل و هم الخرلخیه و الخرجزیه و الکیماکیه و الغزیه و البجناکیه و الطغزغزیه و... (از نخبهالدهر دمشقی ص 263)
لغت نامه دهخدا
(بِ ؟ تُ)
ناحیتی است، مشرق او حدود غوز است و جنوبش حدود برطاس و براذاس و مغربش حدود مجفری و روس و شمالش روثاست و این ناحیت با همه احوال به کیماک ماند و با هرکه از گرد اوست حرب کنند و ایشان را هیچ شهر نیست و مهترشان هم از ایشان است. (حدود العالم) ، درنگ کردن. (ناظم الاطباء) ، منقبض گردیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به بجم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برناک
تصویر برناک
جوان شاب مقابل پیر، ظریف خوب نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوناک
تصویر بوناک
گندیده و متعفن دارای بوی بد بدبو متعفن
فرهنگ لغت هوشیار
زنگ زدن، بازی کردن
دیکشنری اردو به فارسی