جدول جو
جدول جو

معنی بجست - جستجوی لغت در جدول جو

بجست
(بَ جَ)
آواز هر چیزی. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). بانگ منعکس. (ناظم الاطباء). آواز هر چیز. و بخست هم نوشته اند. (از برهان). صوت. و رجوع به بخست شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جست
تصویر جست
جستن، جست و خیز مثلاً پرش، جهیدن و خیز برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بست
تصویر بست
بن ماضی بستن، پسوند متصل به واژه به معنای بسته مثلاً داربست، چوب بست،
جایی که کسی از ترس به آنجا پناه ببرد که نتوانند او را دستگیر کنند مانند اماکن مقدس و خانه های بزرگان، برای مثال گریزگاه دل خسته زلف چون شست است / ستم رسیده علاجش نشستن بست است (میرنجات - لغتنامه - بست)بند، بش، سد، خاک یا گلی که جلو آب سیل یا رود را سد کند،
عقده، گره، بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنست
تصویر بنست
بن، بیخ، بنیاد، پایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیست
تصویر بیست
عدد اصلی بعد از نوزده، «۲۰»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدست
تصویر بدست
وجب، فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، وژه، گدست، شبر، پنک
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
صدا و آواز هر چیز. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج) (انجمن آرا). صدا و آواز و آواز برگشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
تبدیلی از ’مجس’ یا مخفف ’مجسه’ و آن موضعی است از نبض بیمار که طبیب دست بر آن نهد و شاید مقصود ’مجسطی’ باشد و آن کتاب هیئت بطلمیوس است. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات) :
به جواب گفت این خو که تو داری ای جفاگر
نه سقیم ماند اینجا نه طبیب و نه مجستی.
(کلیات شمس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
آزاردیده و زیان یافته، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عقد دوم از عقود اعداد یعنی دو دفعه ده، (ناظم الاطباء)، عددی پس از نوزده و قبل از بیست ویک، (یادداشت مؤلف)، دو ده، (انجمن آرا)، عشرون و عشرین، نمایندۀ آن در ارقام هندیه ’20’ و در حساب جمل ’ک’ باشد و مؤلف نیز در یادداشتی نویسند بگمان من این کلمه با اصل کلمه بیس لاتینی بمعنی دوبار و مکرر یکی است، تمام عشرات از سی تا نود از آحاد گرفته شده است جز بیست که به معنای مکرر ده و دوبار ده است و اگر این حدس ما صحیح باشد یعنی دو بار ده، (و این بی و بیس بگمان من در کلمه بینی هم آمده است یعنی دوبار (نی) نای یعنی دوقصبه و این را من بمرحوم هرتسفلد گفتم و او در اول تردیدی کرد و بعد سکوتی بعلامت رضا در او پیدا شد)
لغت نامه دهخدا
امر) مخفف بایست، برپا شو، درنگ کن، توقف کن، (از برهان) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) :
این بگفتندو قضا می گفت بیست
پیش پایت دام ناپیدا بسیست،
مولوی،
عذر آوردند کای مادر تو بیست
این گناه از ما ز تو تقصیر نیست،
مولوی،
بسته هر جوینده را که راه نیست
بر خیالش پیش می آید که بیست،
مولوی،
رجوع به بیستادن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ)
نام نوایی است از موسیقی که آنرا خجسته نیز می گویند. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 و ورق 393)
لغت نامه دهخدا
(بُ لُ)
از قرای اسکندریه است. (از معجم البلدان) (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
(بِ لِ)
بدست. (آنندراج). وجب و شبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ ذِ)
وجب. شبر. (ناظم الاطباء). بدست. رجوع به بدست شود، آنکه پوشیدن راز نتواند. بذور. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، بذر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / بِ دَ)
بلست. (فرهنگ فارسی معین). وجب. شبر. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (هفت قلزم) (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). وجب که گشادگی پنج انگشت یک کف دست باشد. شبر. (انجمن آرا) (از آنندراج). از سر انگشت کوچک تا سر انگشت نر. بالشت. ’بهندی’. (از غیاث اللغات). به اندازۀ نوک ابهام تا نوک انگشت کهین چون پنجه تمام گشاده باشد. شبر. وجب. الب. (یادداشت مؤلف) :
گمان برد کز بخت وارون برست
نشد بخت وارون از آن یک بدست.
ابوشکور.
همی گشت بر گرد آن شارسان
بدستی ندید اندر آن خارسان.
فردوسی.
بر طراز آخته پویه کند چون عنکبوت
بر بدستی جای بر جولان کند چون بابزن.
منوچهری.
و دوری میان ایشان مقدار بدستی چرب تر. (التفهیم).
ز زخم تیر تا پای خداوند
بدستی مانده بد یا نیز کمتر.
ازرقی.
رهی دراز بگشتم که اندران همه راه
ز فر شاه ندیدم یکی بدست خراب.
مسعودسعد.
آفتاب ای عجب حواصل شد
که به سرماش جست بازاری
گر بیابم در این زمان بخرم
من بدستی ازاو بدیناری.
مسعودسعد (دیوان ص 499).
درازی او سه بدست و چهار انگشت بود. (نوروزنامه). سه بدست و نیم درازای او و چهارانگشت پهنا. (نوروزنامه). هر خشتی یک گز و نیم بطول و همین قدر عرض و چند یک بدست سمک آن. (مجمل التواریخ و القصص). هر شخصی (از سد یأجوج و مأجوج) چند بدستی و نیم بیش نبودند. (مجمل التواریخ و القصص).
محمود سومنات گشای صنم شکن
از غرو سی گزی بسنان زره گذار
این مرتبت نیافت که محمود تاج دین
از یک بدست کلک بریده سر نزار.
سوزنی.
نبود از تصرف تو برون
یک بدست از زمین نه ملک و نه ملک.
سوزنی.
این سرا بمیراث بمن رسیده و ده بار عمارت فرمودم و بدست پیمودم از این نشانی ندیدم. (راحه الصدور).
گرز گور خودش خبر بودی
یک بدست از سه گز نیفزودی.
نظامی.
ز خرما بدستی بود تا به خار
که این گلشکر باشد آن ناگوار.
نظامی.
آب کز سر گذشت در جیحون
چه بدستی چه نیزه ای چه هزار.
سعدی (صاحبیه).
بدستی را که در مشتی نگنجد
چو انگشتی فروبرده بمانم.
سعدی (از فرهنگ سروری).
- یک بدست از بالای سر کسی کم کردن، سر او بریدن. (یادداشت مؤلف) : و اگر پیش از نماز شام این تمام نکرده باشی یک بدست از بالاء تو کم کنم. یقطین بگریست. (مجمل التواریخ و القصص) ، بدفرماندهی و بی تدبیری، بی قانونی و بی قاعدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُخْ خَ)
صدا و آواز دماغ در خواب، و آن را بعربی غطیط خوانند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از هفت قلزم) (انجمن آرا). غطیط صدا و آواز بینی در خواب. (ناظم الاطباء). فخه. فخیخ. (یادداشت مؤلف). خرخر.
- بخست کردن، خرخر کردن خفته و جز آن. غطیط. (مجمل اللغه از یادداشت مؤلف) ، جوانمردی و سخاوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
در اساطیر مصری نام خدائی است که سر مجسمۀ آن به شکل سر گربه ساخته میشده است و هرودوت از آن به ’بوباست’ نام برده است، این نام از شهر بوباستیس گرفته شده و معبد معتبر این الهه در این شهر بوده است
لغت نامه دهخدا
(دِ شُ دَ)
جستن.
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ)
جستن. طلب. طلب کردن. جویا شدن. و رجوع به جستن شود، درنگ نمودن، منقبض گردیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ خَ / بُخْخَ)
جانور کوچکی مانند ملخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَسَ)
نام موضعی است یا چشمه ای به یمامه. (ناظم الاطباء). جایی است در یمامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نوعی از اسفناج (سرمق = سرمج: یجمعون البراهمه علی اطعمه متخذه من باست و هو السرمق، (تحقیق ماللهند بیرونی ص 290 س 2)
لغت نامه دهخدا
(بِ جَ هََ تِ)
بسبب. به علت. (آنندراج). کلمه تعلیل است. از برای. بواسطۀ. از بابت. (ناظم الاطباء). رجوع به جهه شود.
- بجهه آنکه،زیراکه. به سبب آنکه، بجیربن اوس وبجیربن زهیر و بجیربن عمران و بجیربن عبداﷲ و ابن ابی بجیر صحابی اند. (از منتهی الارب) ، بجیر الرهب، سرجس از عبدالقیس بود. (الامتاع ص 8 ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدست
تصویر بدست
وجب شبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجستن
تصویر بجستن
جستن، طلب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
عددی برابر با دو ده نوزده بعلاوه یک بایست (دوم شخص مفرد امر حاضر از ایستادن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بست
تصویر بست
سد نمودن، بستن و بمعنای به اماکن مقدسه پناه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جست
تصویر جست
جهیدن، پریدن تفحص کردن، جستن تفحص کردن، جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجهت
تصویر بجهت
بسبب، بعلت، بواسطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیست
تصویر بیست
برابر با دو ده، نوزده به اضافه یک، کنایه از بسیار عالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدست
تصویر بدست
((بَ دَ))
وجب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بست
تصویر بست
تحصن
فرهنگ واژه فارسی سره
شبر، وجب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نجس
فرهنگ گویش مازندرانی