جدول جو
جدول جو

معنی بجاردن - جستجوی لغت در جدول جو

بجاردن
(گَ دی دَ)
مهیا و مستعد کردن. آماده کردن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهاران
تصویر بهاران
(دخترانه)
هنگام بهار، موسم بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهارین
تصویر بهارین
(دخترانه)
منسوب به بهار، بهاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
فرود آمدن قطره های آب، دانه های برف یا تگرگ از آسمان، فروریختن چیزی مانند باران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بساردن
تصویر بساردن
شخم زدن و شیار کردن زمین، هموار کردن زمین شخم زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسارده
تصویر بسارده
زمینی که آن را شخم زده و برای کاشتن آماده کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستردن
تصویر بستردن
ستردن، تراشیدن، خراشیدن، پاک کردن، زدودن، محو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماردن
تصویر آماردن
به حساب آوردن، آمار کردن، شمردن، آماریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهاران
تصویر بهاران
بهار، فصل بهار، هنگام بهار، در وقت بهار، برای مثال درخت اندر بهاران بر فشاند / زمستان لاجرم بی برگ ماند (سعدی - ۱۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آچاردن
تصویر آچاردن
درهم آمیختن، برای مثال فلک مر خاک را ای خاک خور در میوه و دانه / ز بهر تو به شور و چرب و شیرین می بیاچارد (ناصرخسرو - ۲۰۲)،
چاشنی و آچار به خوراک زدن
فرهنگ فارسی عمید
(کو کَ دَ)
پرستاری کردن چنانکه کودک و بیمار و پیر را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ / دِ)
مهیاکرده. آماده. تهیه شده. فراهم کرده. در نظر گرفته شده: برای کافران عذابی بجارده... (از تفسیر ابوالفتوح رازی). آنگه وصف کرد آن متقیان را که بهشت برای ایشان بجارده است. (از تفسیرابوالفتوح رازی).
لغت نامه دهخدا
(کُهَْ هََ / هَِ زَدَ)
رجوع به بساردادن و شعوری ج 1 ورق 207 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آغاردن
تصویر آغاردن
خواهد آغارد بیاغار آغارنده آغارده آغاریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزاردن
تصویر آزاردن
رنجاندن رنجه کردن آسیب رسانیدن آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکردن
تصویر برکردن
بلند کردن، بالا بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بربردن
تصویر بربردن
بالا بردن، افراشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهاردن
تصویر آهاردن
آهار زدن آهار کردن آهار مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باردان
تصویر باردان
خورجین، جای بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارزدن
تصویر بارزدن
حمل کردن بار، چیدن بار
فرهنگ لغت هوشیار
ر (بارید بارد خواهد بارید ببار بارنده باران باریده بارش باراندن بارانیدن) فرود آمدن باران برف تگرگ و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آچاردن
تصویر آچاردن
در هم آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاران
تصویر بهاران
هنگام بهار، فصل بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساردن
تصویر بساردن
شخم زدن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماردن
تصویر آماردن
آماریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسارده
تصویر بسارده
زمین شخم شده، زمینی که جهت کاشتن چیزی آب داده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستردن
تصویر بستردن
محو کردن، پاک ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساردن
تصویر بساردن
((بَ یا بِ دَ))
شخم کردن، هموار کردن زمین شخم کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آجاردن
تصویر آجاردن
((دَ))
از حد گذراندن
فرهنگ فارسی معین
در بازی پیروز شدن، ازدواج کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
قربان و صدقه رفتن، پاره کن
فرهنگ گویش مازندرانی
چرابده، بچران
فرهنگ گویش مازندرانی
زاییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی