هرچیز که آن در نظر زشت و قبیح نماید. (برهان). پتیار. پتیاره. هرچیز که در نظر بد و مکروه نماید. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). و رجوع به پتیار و پتیاره شود
هرچیز که آن در نظر زشت و قبیح نماید. (برهان). پتیار. پتیاره. هرچیز که در نظر بد و مکروه نماید. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). و رجوع به پتیار و پتیاره شود
پتیاره، زن بدکار ،پتیارک، پتیار زشت و مهیب بدکار بلا، آشوب آسیب، آفت در آیین زردشتی مخلوق اهریمنی که در پی آزار مردم یا تباه ساختن چیزهای خوب و آثار نیکو است، دیو
پتیاره، زن بدکار ،پَتیارَک، پَتیار زشت و مهیب بدکار بلا، آشوب آسیب، آفت در آیین زردشتی مخلوق اهریمنی که در پی آزار مردم یا تباه ساختن چیزهای خوب و آثار نیکو است، دیو
پتیاره، زن بدکار، پتیارک، بتیاره زشت و مهیب بدکار بلا، آشوب آسیب، آفت در آیین زردشتی مخلوق اهریمنی که در پی آزار مردم یا تباه ساختن چیزهای خوب و آثار نیکو است، دیو
پتیاره، زن بدکار، پَتیارَک، بَتیارِه زشت و مهیب بدکار بلا، آشوب آسیب، آفت در آیین زردشتی مخلوق اهریمنی که در پی آزار مردم یا تباه ساختن چیزهای خوب و آثار نیکو است، دیو
رنج. محنت. بلا. آفت. (برهان قاطع). فتنه. رنج و عنا. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 193). بلا. (صحاح الفرس). پتیاره. و این لغت در اصل بدیاره بوده یعنی رفیق بد و زشت و مکروه و تبدیل یافته. (آنندراج). بلیۀ فلک. (از انجمن آرای ناصری). بلا و آفت. (غیاث اللغات). بعضی بیتاره گفته اند. (از شرفنامۀ منیری). و رجوع به پیتاره شود
رنج. محنت. بلا. آفت. (برهان قاطع). فتنه. رنج و عنا. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 193). بلا. (صحاح الفرس). پتیاره. و این لغت در اصل بدیاره بوده یعنی رفیق بد و زشت و مکروه و تبدیل یافته. (آنندراج). بلیۀ فلک. (از انجمن آرای ناصری). بلا و آفت. (غیاث اللغات). بعضی بیتاره گفته اند. (از شرفنامۀ منیری). و رجوع به پیتاره شود
هرچیز که مردمان آن را دشمن دارند و هر صورتی که در نظرها زشت و قبیح نماید. (برهان قاطع). هر چیز ترسناک که زشت و دلیر بر کس نماید. مهیب. چیزی که مردم آن را دشمن دارند. (صحاح الفرس). پتیاره. هرچیز مهیب ومکروه که بی اختیار بر کسی آید خواه حادثۀ زمانه و خواه جانور و خواه حکم قدر و بلیۀ فلک. (از آنندراج) (انجمن آرا). مکر و فریب. پتیاره. (غیاث اللغات). چیزی که دشمنش دارند. (شرفنامۀ منیری) : نیاید ز ما با قضا چاره ای نه سودی کند هیچ بتیاره ای. فردوسی. چو لطفش آمد بتیارۀ زمانه هاست چو قهرش آمد اقبال آسمان هدرست. انوری. ، بسیار، اندک (از اضداد است) ، زمینی است سنگلاخ سپید. بثره. (منتهی الارب). زمینی است که سنگهای آن مانند سنگلاخ سوخته است اما سپیدرنگ. (از اقرب الموارد) ، ریگ چسبیده به زمین که چون آن را کنند آب پیدا گردد. (منتهی الارب)
هرچیز که مردمان آن را دشمن دارند و هر صورتی که در نظرها زشت و قبیح نماید. (برهان قاطع). هر چیز ترسناک که زشت و دلیر بر کس نماید. مهیب. چیزی که مردم آن را دشمن دارند. (صحاح الفرس). پتیاره. هرچیز مهیب ومکروه که بی اختیار بر کسی آید خواه حادثۀ زمانه و خواه جانور و خواه حکم قدر و بلیۀ فلک. (از آنندراج) (انجمن آرا). مکر و فریب. پتیاره. (غیاث اللغات). چیزی که دشمنش دارند. (شرفنامۀ منیری) : نیاید ز ما با قضا چاره ای نه سودی کند هیچ بتیاره ای. فردوسی. چو لطفش آمد بتیارۀ زمانه هاست چو قهرش آمد اقبال آسمان هدرست. انوری. ، بسیار، اندک (از اضداد است) ، زمینی است سنگلاخ سپید. بثره. (منتهی الارب). زمینی است که سنگهای آن مانند سنگلاخ سوخته است اما سپیدرنگ. (از اقرب الموارد) ، ریگ چسبیده به زمین که چون آن را کنند آب پیدا گردد. (منتهی الارب)