جدول جو
جدول جو

معنی بتوییده - جستجوی لغت در جدول جو

بتوییده
تابیده، بافته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
بوی چیزی را به قوۀ بویایی دریافتن، بو کردن، بو کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روییده
تصویر روییده
رسته، گیاهی که از زمین سر درآورده و سبز شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوینده
تصویر بوینده
کسی که چیزی را بو بکشد، بوکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بتاییدن
تصویر بتاییدن
گذاشتن، نهادن، رها کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوهیده
تصویر ستوهیده
خسته و درمانده شده، به تنگ آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستاییده
تصویر ستاییده
ستوده، ستایش شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشولیده
تصویر بشولیده
آشفته، پریشان، درهم
فرهنگ فارسی عمید
(بُ دَ / دِ)
بسوریده. بشولیده. پشولیده. نفرین کرده. (رشیدی) (سروری: بسوریده)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
مترقب. منتظر. مقابل نابیوسیده. رجوع به بیوسیدن و نابیوسیده شود
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ / دِ)
پشولیده. شوریده. پریشان گشته و جذبه یافته. (از انجمن آرا). منقلب. پریشان. مضطرب. شوریده حالت:
شد یک دو مه که بنده بشوریده حالت است
زین اختر مشعبد و ایام چاپلوس.
شهاب الدین محمد بن هما (از لباب الالباب).
و رجوع به شوریدن و پشولیده و شوریده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ / بُ دَ / دِ)
پشولیده. بشوریده. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ خطی). برهمزده وبشوریده باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). شوریده و پریشان. (مؤید الفضلاء). برهمزده و پریشان. (سروری). مشوش. پریشان. شوریده. مضطرب: السغل، بشولیده اعضاء. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به شوریدن و شوریده و بشولیدن شود: روزی من اندر کرمان بنزدیک وی اندر آمدم با جامۀ راه بشولیده. (کشف المحجوب هجویری). مردم را کالید کند تا اندیشه بشولیده شود. (کیمیای سعادت). البته آن پیغامبر عرب را تعرض نرسانی ووقت بر وی بشولیده نگردانی. (تاریخ بیهق). و خاندان ایشان خاندان علم و زهد بوده است چون در عمل سلطان خوض کردند کار بر بعض بشولیده گشت. (تاریخ بیهق).
دل بخود بازآور و آرام گیر
جمع کن خود را بشولیده ممیر.
عطار (از سروری).
نه یکران آسوده را برنشینی
نه جغد بشولیده را برنشانی.
(شرفنامۀ منیری).
برسر آتش سودای توام سوخت جگر
اینهم از کار بشولیدۀ خام دل ماست.
(از سروری بدون ذکر نام شاعر).
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ / دِ)
مصروع و هراسیده شده. (ناظم الاطباء). دیوزده و پری زده و آسیب زده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قماش خانه. این لغت بدین صورت و با آن معنی در حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی آمده است اما آیا کلمه مبدل ’پرونده’ است که به غلط کاتب بدین صورت درآمده است ؟ و آیا قماش خانه هم ممکن است ’قماشجامه’ باشد؟ (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کو کَ دَ)
گذاشتن. (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (از برهان قاطع). بگذاشتن. رها کردن. صبر کردن. تاب آوردن. هشتن. (یادداشت مؤلف). ترک کردن. (فرهنگ نظام) (از ناظم الاطباء) :
تکاپوی مردم بسود و زیان
بتاو و مدو هر سوئی تازیان.
ابوشکور
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ / دِ)
قبول کرده. که پذیرفته باشد. که قبول کرده باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از بتونیه
تصویر بتونیه
لاتینی تازی گشته گل پرندیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسیده
تصویر بوسیده
کسی که او را بوسیده باشند مقبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
بو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوینده
تصویر بوینده
شامه، بوی کننده یا حاست (حاسهء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاییده
تصویر ستاییده
ستوده ستایش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتاییدن
تصویر بتاییدن
رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
((دَ))
بو کردن، استشمام کردن، بو دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشولیده
تصویر بشولیده
((بِ دِ))
بر هم زده، آشفته، پریشان، کارآزموده، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوییده
تصویر پوییده
مفعول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
Scent, Smell, Sniff
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ساییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
به شدت زدن، تکاندن حاصل درخت با چوب بلند
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
нюхать , пахнуть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
riechen, schnuppern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
нюхати , пахнути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
wąchać, pachnieć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
闻 , 嗅
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
cheirar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
annusare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی