جدول جو
جدول جو

معنی بتلی - جستجوی لغت در جدول جو

بتلی(بُ)
قریه ای در تنگستان دو فرسخ میانۀ شمال و مشرق تنگستان. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالی
تصویر بالی
کهنه، مندرس، فرسوده، پوسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بحلی
تصویر بحلی
بخشودن
بحلی خواستن: بخشودگی خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغلی
تصویر بغلی
کناری، ویژگی هر چیزی که بتوان در جیب بغل جا داد مثلاً دفتر بغلی، دارای عادت در آغوش دیگران بودن مثلاً کودک بغلی، ظرف شیشه ای با دهانۀ باریک و بدنۀ مستطیل شکل برای نوشیدنی های الکلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قتلی
تصویر قتلی
قتیل ها، مقتول ها، کشته شده ها، جمع واژۀ قتیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ختلی
تصویر ختلی
از مردم ختلان، ویژگی نژادی از اسب، برای مثال تکاو سمندان ختلی خرام / همه تازه پیکر همه تیزگام (نظامی5 - ۹۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدلی
تصویر بدلی
ساختگی، تقلبی مثلاً جواهر بدلی
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
بدلیس. نام شهر و ولایتی به آسیای صغیر. این شهر در کردستان ترکیه نزدیک دریاچۀ وان واقع شده. کرباس بافی و ظرف نقرۀ آن معروف است. بسال 25 هجری قمری به دست عیاض بن غنم بتصرف مسلمانان درآمد. در زمان شاه اسماعیل صفوی در تصرف ایران بود و در زمان سلطان سلیمان به ترکیه بازگشت. ولایت بتلیس نزدیک به 2011 پارچه قریه را شامل میشود و بر 14 قضا و 4 سنجاق تقسیم شده است که عبارتند از ولایات بتلیس و اخلاط و خیزان و موطیکی و موش و بولانق و ملاذگرد و وارطو و صاسون و سعرد و رضوان و شروان و اروه و غزران و پرواری و کنج و قلب وچباقچور. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به فهرست تاریخ مغول اقبال و ایران باستان پیرنیا ص 2142 شود
لغت نامه دهخدا
کهن، کهنه، (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام)، پوسیده، تباه شده، (یادداشت مؤلف)، مندرس، بال، (ناظم الاطباء)،
- ثوب بالی، لباس کهنه،
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لا)
به بلاگرفتارشونده. (آنندراج) ، مهموم و بدبخت و بی نصیب و گرفتار مصیبت و تنگدستی. (ناظم الاطباء). گرفتار بلا. گرفتار. (فرهنگ فارسی معین) : من بعد از مدتی که به بلای جوع و عذاب گرسنگی مبتلی بوده ام. (انوار سهیلی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آزماینده، حقیقت دریابنده. (از منتهی الارب). و آنکه تحقیق میکند. (ناظم الاطباء) ، خبر پرسنده. (از منتهی الارب). آنکه خبر می پرسد. (ناظم الاطباء) ، اختیارکننده. (از منتهی الارب) ، آنکه سوگند میخورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بکلی
تصویر بکلی
تمام و کمال، کلاً، تماماً
فرهنگ لغت هوشیار
نام کودک هوشیار وزبروزرنگی است که قهرمان یکی از افسانه های کودکانه است ودرآن افسانه باهوشیاری خودنقشه دشمن راحدس می زند وعقیم می سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتلی
تصویر قتلی
جمع قتیل، کشتگان جمع قتیل کشتگان مقتولان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقلی
تصویر بقلی
منسوب به بقل فروشنده بقل، گروهی بدین نام شهرت دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسلی
تصویر بسلی
یونانی خلر گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به راس البغل یهودی. یا در هم بغلی. در هم ایرانی منسوب به راس البغل. -1 هر چیز که بتوان در زیر بغل جای داد از: دفتر و کتاب و غیره، هر چیز خرد و کوچک، بطری کوچک (مشروب)، بیماریی است شتران را که ران را بشکم مالند، شیشه کوچک پهن که در آن آب لیمو و جز آن کنند، نوعی از جرس، زنگ کر و کم صدا، مقدار غله ای که در زیر یک بغل جا میگیرد و بعنوان قسمتی از حق نجاری و حق آهنگری به نجار و آهنگر ده و قریه میرسد. در سال 8 -1327 ه ش. (1949 م) این مقدار به خرمن 5 من تبریز گندم و 5 من تبریز جو مصالحه شد، فندی در کشتی گیری یکی از فنون کشتی -10 (اصطلاح هندوستان) قرآن کوچکی که بسفر در بغل دارند
فرهنگ لغت هوشیار
پولی باشد که در قمار ببرند و به حاضران مجلس یا به صاحب خانه به رسم انعام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ختلان. از مردم ختلان اهل ختلان، اسبی که در ناحیه ختلان خیزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالی
تصویر بالی
کهن، کهنه، پوسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتلی
تصویر مبتلی
آزماینده و به بلا گرفتار شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتری
تصویر بتری
بد تری، بدتری
فرهنگ لغت هوشیار
شاشی گمیزی پیشابی آنچه که مربوط بپیشاب است آنچه از ادرار بدست آید آلوده بادرار منسوب بادرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدلی
تصویر بدلی
خوش ظاهر وبد باطن، چیزی که جنسش بد باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکلی
تصویر بکلی
((بِ کُ لّ))
کلاً، تماماً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بحلی
تصویر بحلی
((بِ حِ))
حلالیت طلبیدن، حلال کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدلی
تصویر بدلی
((بَ دَ))
قلابی، غیراصلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ختلی
تصویر ختلی
((خَ))
منسوب به ختلان
فرهنگ فارسی معین
((هَ تُ))
نام کودک هوشیار و زبر و زرنگی است که قهرمان یکی از افسانه های کودکانه است و در آن افسانه با هوشیاری خود نقشه دشمن را حدس می زند و عقیم می سازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغلی
تصویر بغلی
((بَ غَ))
نوعی قطع کتاب در اندازه تقریبی 8*12 سانتی متر، بطری کوچک مشروب
فرهنگ فارسی معین
روستایی از دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
برق
دیکشنری اردو به فارسی
زبان گفتاری، گفتار
دیکشنری اردو به فارسی
دچار حالت تهوّع، حالت تهوّع، تهوّع، تهوّع آور
دیکشنری اردو به فارسی