جدول جو
جدول جو

معنی بتغور - جستجوی لغت در جدول جو

بتغور
(بَ)
بتفوز. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). ظاهراً خود کلمه بتفوز به اشتباه چنین خوانده شده است، عمرۀ بتلاء، عمرۀبدون حج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مرعلی بتلاء من رایه، ای عزیمه لاترد (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلغور
تصویر بلغور
گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود، گندم نیم کوفته، دانۀ نیم کوبیده، برغول، فروشک، افشه، فروشه
آشی که با این گندم نیم کوفته تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
هرچیز درهم شکسته و درهم کوفته، عموماً. (برهان) (آنندراج) ، آبی است مر بنی ابی بکر را. (منتهی الارب) (از مراصد) (از معجم البلدان). بلیق. نام چند اسب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افتادن پروین و دلیل باران گردیدن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). فرورفتن پروین و برانگیختن باران و دلیل بودن آن بر باریدن آن. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَوْ وِ)
گوشه نشین در غار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، فرو رونده در غور زمین. (ناظم الاطباء). به غور آینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغور شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان چولائی خانه، بخش حومه شهرستان مشهد. سکنۀ آن 823 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شعوری بنقل فرهنگ نعمت الله این کلمه را قوش معنی کرده است. (لسان العجم ج 1 ورق 276 الف)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
برغول. (فهرست مخزن الادویه). بلغور. حشیش است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). رجوع به حشیش و بلغور شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بتفوز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). و ظاهراً به تصحیف چنین خوانده شده است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پیرامون دهان را گویند مطلقاً خواه از انسان و خواه از حیوان دیگر. (برهان قاطع). پیرامون دهن. پوز. برپوز. برپوس. (فرهنگ جهانگیری). اطراف دهن. گرداگرد دهان. بتپوز. بدفوز. (فرهنگ ضیاء). گرداگرد دهان حیوانات و انسان. (ناظم الاطباء) :
عاریت داده پدر سبلت و ریش و بتفور
به بخارا شده هنگام صبی علم آموز.
سوزنی.
شاید صورتی یا تصحیفی از بتفوز باشد. رجوع به بتفوز شود.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چشم دور فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). چشم به گودی فروشدن: تغور ظاهر العین، دخل فی الرأس. (از ذیل اقرب الموارد) ، به غور آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
کمیز انداختن سگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، باران ریختن ابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برجهیدن خون از رگ. برجستن آب از درز مشک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلغور
تصویر بلغور
گندم نیم پخته که آن را در آسیاب انداخته و شکسته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغور
تصویر بغور
فرو فرستاره، بارش پیاپی، زرد شدن گیاه از باران بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتاور
تصویر بتاور
((بَ وَ))
عاقبت، سرانجام، بآلاخره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلغور
تصویر بلغور
((بَ یا بُ))
گندم نیم کوفته، آشی که از گندم مذکور پزند، سخنان درهم برهم، هر چیز درهم شکسته
فرهنگ فارسی معین
طبخ پلو همراه با نیم دانه ی گندم که بلغورش نامند، کته از
فرهنگ گویش مازندرانی
با دقّت
دیکشنری اردو به فارسی