جدول جو
جدول جو

معنی بایقوت - جستجوی لغت در جدول جو

بایقوت
دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه در 34 هزارگزی جنوب باختری مراغه، سکنۀ آن 940 تن، آب از رود خانه مردی و چاه، محصول آن غلات، حبوبات، کشمش، بادام، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لایموت
تصویر لایموت
آنکه هرگز نخواهد مرد، از صفات باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بایکوت
تصویر بایکوت
تصمیم دسته جمعی چند شخص، شرکت یا کشور برای قطع روابط خود با یک شخص، شرکت یا کشور برای ابراز عدم رضایت از عملکرد وی، تحریم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بایقوش
تصویر بایقوش
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، مرغ حق، پشک، چوگک، کلیک، چغو، هامه، کول، شباویز، مرغ شباویز، بیغوش، کنگر، کوف، کوکن، کلک، پش، پژ، مرغ شب آویز، بوف، کوچ، اشوزشت، بوم، آکو، پسک، مرغ بهمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
ویژگی آنچه می تواند به وجود آید ولی هنوز به وجود نیامده، با امکان بروز در آینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باقیات
تصویر باقیات
باقی ها، پایدارها، پاینده ها، جاویدها، بازمانده ها، به جامانده ها، جمع واژۀ باقی
باقیات صالحات: کارهای خوب و آثار خوب که از انسان باقی بماند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
از با+ قیمت، باارزش. گران قدر. گرانبها. ارزنده: و از وی (از پارس) بساطها و فرشها و زیلوهاو گلیمهای باقیمت خیزد. (حدود العالم) :
دریای سخن ها سخن خوب خدایست
پرگوهر باقیمت و پرلؤلؤ لالا.
ناصرخسرو.
مرگوهر باقیمت و باقدر و بها را
اینها نه سزااندکه بیقدر و بهااند.
ناصرخسرو.
قبای شه ز دیباست نرم و باقیمت
اگر چه زیر و درون پنبه و آستر دارد.
ناصرخسرو.
تا غلاف اندر بود باقیمت است
چون برون شد سوختن را آلت است.
مولوی.
و رجوع به قیمت شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
مرکّب از: با + وقوف، که وقوف دارد. وقوف دارنده. واقف. آگاه. مطلع، لقب پادشاه تونس. بیگ تونس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
مرکّب از: ب + ال + قوه، مقابل بالفعل. بالاستعداد. اثری که در چیزی پنهان باشد و هنوز بروز نکرده باشد. (ناظم الاطباء)، و رجوع به قوه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رُوْ وَ)
مرکّب از: با + مروت، که مروت داشته باشد. جوانمرد برابر لامروت. (صوت اصلی کلمه مروت در زبان عربی مروءه است) : خجند با کشت و برز بسیار است و مردمانی بامروت. (حدود العالم)، و مردمان این شهر (حمص) پاک جامه و بامروت و نیکوروی اند. (حدود العالم)، مردمانی اند (مردم گرگان) درشت صورت و جنگی و پاک جامه و بامروت و میهمان دار. (حدود العالم)، و رجوع به مروت شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
مرکّب از: با + نخوت، که نخوت دارد. فخور. متکبر. معجب. از خود راضی. بافیس و افاده
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ باسقه، نخلهای بلند. دراز شده ها. (آنندراج) ، و النخل باسقات لها طلع نضید. (قرآن 10/50) ، ای مرتفعه فی علوها. و فراء گوید: ای باسقات طولا. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ باقیه، بازمانده ها، (آنندراج)، رجوع به باقیه شود،
- باقیات الصالحات، هر عمل نیک و صالح که ثواب آن باقی بماند، (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)، عملهای صالح، همه کردارهای نیکی که در این جهان از کسی صادر میشود، (ناظم الاطباء)، عمل صالح (آنندراج) (منتهی الارب) :
باقیات الصالحات آمد کریم
رسته از صد آفت و اخطا و بیم،
مولوی،
لغت نامه دهخدا
جغد، بیقوچ، بیقوش، بوم، بوف
لغت نامه دهخدا
(قُوْ وَ)
مرکّب از: با + قوت، نیرومند. بانیرو. باتوان. مقابل ضعیف و ناتوان:
گر سخنهای کسائی شده پیرند و ضعیف
سخن حجت باقوت و تازه و برناست.
ناصرخسرو.
بسیاری از اشتران باقوت بر جای بماندند. (انیس الطالبین ص 203)، و رجوع به قوت شود، حاصل کم کردن عددی کوچک از عددی بزرگتر. تفاضل. بازمانده. باقیمانده در تفریق که یکی از چهار عمل اصلی است، عدد بزرگ که از آن چیزی کاسته میشود مفروق منه و عدد کوچکتر که از عدد بزرگ کم میشود مفروق نام دارد و رقمی که از تفاضل آن دو به دست آید باقیمانده خوانده میشود، وارث. پس مانده. درعقب مانده. (ناظم الاطباء)، فرزند که از پس مرگ کسی بماند. بازمانده
لغت نامه دهخدا
تصویری از باسقات
تصویر باسقات
جمع باسق، دراز شده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایفوت
تصویر لایفوت
فوت نمیشود، آنکه فوت نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابیقور
تصویر ابیقور
اپیکور نام فرزانه ای از یونان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایغوش
تصویر بایغوش
ترکی کوچ چغد جغد
فرهنگ لغت هوشیار
نمی میرد، بی مرگ بی موت، صفتی است از صفات خدای تعالی: ای بحق بخت تو حی لاینام بادی اندر حفظ حی لایموت. (انوری) بی مرگ، آنکه نمیرد، زنده همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ما قوت
تصویر ما قوت
پارسی است ماغوت گونه ای آردینه از نشاسته و شکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامروت
تصویر بامروت
جوانمرد، مردمانی پاک جامه، جنگی، میهماندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
بحالت قوت، دارای امکان حصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقیات
تصویر باقیات
بازمانده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایقات
تصویر سایقات
مونث سایق سوق دهنده راننده محرک جمع سایقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایقوش
تصویر بایقوش
ترکی کوچ چغد جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به قوت
تصویر به قوت
به نیرو به خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باریقون
تصویر باریقون
یونانی شوکران سیکران بیخ تفت تودریون از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقیات
تصویر باقیات
جمع باقیه
باقیات صالحات: عمل های نیک، کارهای نیکو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
((بِ لْ قُ وِّ))
به قوت، به حالت قوت، مقابل بالفعل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایموت
تصویر لایموت
((یَ))
بی مرگ، بی موت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بایقوش
تصویر بایقوش
بوم، جغد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بایکوت
تصویر بایکوت
طرد کردن، تحریم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
نهفته، خفته
فرهنگ واژه فارسی سره
تحریم، منع
فرهنگ واژه مترادف متضاد