جدول جو
جدول جو

معنی باکله - جستجوی لغت در جدول جو

باکله
(کَلْ لَ / لِ)
از با+ کله، سر، در تداول عامه، عاقل. پیش بین. بسیار خردمند. باعقل. با سیاست خوب. (یادداشت مؤلف). بامغز. و رجوع به کله شود
لغت نامه دهخدا
باکله
باقلا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاکله
تصویر کاکله
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از فرزندان تور و جزو سپاهیان افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاکله
تصویر شاکله
شکل، هیئت، صورت، سرشت، ذات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسکله
تصویر بسکله
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادله
تصویر بادله
نوعی پارچۀ زربفت، رشته های طلا و نقره که با آن جامه را زردوزی کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باطله
تصویر باطله
باطل شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاکله
تصویر شاکله
توت فرنگی، میوه ای سرخ رنگ و ترش طعم شبیه توت و درشت تر از آنکه ملین، ادرارآور، تصفیه کنندۀ خون و مقوی اعصاب است و برای اشخاص کم خون و مبتلایان به بیماری های سل، رماتیسم، نقرس، سنگ کلیه و تصلب شرائین نافع است، بوتۀ این میوه کوچک با برگ های درشت و ساقه های باریک خزنده است، چیلک، چیالک، چلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باکره
تصویر باکره
دختری که هنوز شوهر نکرده، دوشیزه
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ لَ)
قبیله ای است از قیس همدان. (آنندراج). و آن نام زنی از قبیلۀ همدان بوده است. فرزندانش به وی منسوبند و از آن قبیله است ابوامامۀ باهلی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام قبیله ای از قبائل تازی. گویند این قبیله برخلاف قاعده کلیۀ اعراب به انتساب غیرمستقیم خود را به دائی و خاله منسوب سازند. (از انساب سمعانی) :
نبشته سوی مهتر باهله
که گر لشکر آید مکنشان یله.
فردوسی.
عنان را بدان باره کرده یله
همی راند ناکام تا باهله.
فردوسی.
فاتک در باب سعید بن سلم باهلی گفته است:
وان من غایه حرص الفتی
طلابه المعروف فی باهله
کبیرهم و غدو مولودهم
تلعنه من قبحه القابله.
(عیون الاخبار ص 37 ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
باهل. زن بی شوهر. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِلْ لاه)
بن ام، نام شخص اساطیری که بنا به افسانه های کودکانه برای اطفال در شب اول سال میلادی بازیچه ها آرد. وی به هیئت سن نیکلا، پیرمردی با ریش سپید که با خود بازیچۀ بسیار دارد تصویر میشود
(قدیس) نام اسقف بنه وان مولد حدود سنۀ 250 میلادی و شهادت در سال 305 میلادی ذکران وی روز 19 سپتامبر است
لغت نامه دهخدا
(کِ لِ)
دهی است از دهستان آسمان آباد بخش شیروان چرداول که در کنار راه اتومبیل رو چرداول به ایلام واقع است. ناحیه ای است کوهستانی گرمسیر دارای 300 سکنه، آب آن از چشمه و چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و حبوب و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، آلات و وسایل کارگران. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج العروس) (آنندراج). جوالیقی گوید: در حدیث آمده است که: نزل آدم من الجنه بالباسنه. و هم گفته شده است که مقصود آلات و وسایل کارگران است. این کلمه عربی محض نیست. (المعرب ص 83) حرف ’سین’ در این کلمه در المعرب به فتح و درلسان و قاموس و النهایه (و ناظم الاطباء) به کسر ضبط شده و در هیچ یک از این کتب الف آن همزه ندارد. بعضی نوشته اند که جمع آن ’بآسن’ است و صاحب معیار گوید: که به قیاس باید بواسن باشد، مثل فاصله که جمع آن فواصل است یا اینکه باید بأسنه باشد با همزه و فتح سین، مثل قنطره و قناطر. اما در باب حدیثی که مؤلف المعرب و قاموس و صاحب النهایه نقل کرده اند، من منبع آنرا ندانستم. (احمد محمد شاکر، محشی المعرب چ مصر ص 83)، جوال سطبر از کتان ردی. (منتهی الارب). جوالق غلیظ یتخذ من مشاقهالکتان. (تاج العروس) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، سفرۀ بافتنی که در آن طعام گذارند. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(طِ لَ / لِ)
مؤنث باطل:
لاحاجب است بر در الا شده مقیم
کو ابلهان باطله را میزند قفا.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ / لِ)
رفتار شتاب، روی بازنهادن، بازگشتن. برگشتن: و قوی دل و فسیح امل روی بازنهاد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(زِ لَ)
زخمی که پوست را شکافد و خون از آن روان باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
نام زنی از همدان که فرزندانش به او منسوب هستند. (از ناظم الاطباء). و ابوامامۀ باهلی به او منسوب است. (منتهی الارب). او دختر اعصر بوده است. (از انساب سمعانی). زنی از همدان بود که به معن بن اعصر بن سعد بن قیس عیلان (ظ: غیلان) تعلق داشت و فرزندانش به او منسوبند و اینکه گویند که باهله دختر اعصر بود از نمونۀ آن است که گویند تمیم بنت مر بود چه تذکیر برای حی و تأنیث برای قبیله به یک صورت است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باطله
تصویر باطله
بیهوده و ناچیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسکله
تصویر بسکله
چوبی که پشت در خانه اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکله
تصویر بشکله
بشکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکاله
تصویر بکاله
رنگینک از خوراک ها
فرهنگ لغت هوشیار
به خدا (صیغه قسم) سوگند بخدا قسم بخدا. شعرم پی ناقدان نافه سکبای مزعفراست بالله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکیه
تصویر باکیه
(ماده نر) : گریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکره
تصویر باکره
تانیث باکر، دوشیزه، زن نارسیده، زن مرد ندیده، پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقله
تصویر باقله
یونانی کالوسک با سمر غول کوشک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با کله
تصویر با کله
بسیار خردمند، باعقل، با سیاست خوب، با مغز، پیش بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکله
تصویر شاکله
طریقه و مذهب
فرهنگ لغت هوشیار
هندی کند زبان آنکه زبانش بهنگام سخن گفتن بگیرد الکن. توضیح جهانگیری نویسد: (هاکره وهاکله کسی را گویند که در سخن گفتن زبانش میگرفته باشد و آنرا بتازی الکن خوانند. مولف تاریخ معجم نظم نموده: (بدور معدلتش زهزنان و دزد از بیم شدندها کره از کاف کاروان گفتن) رشیدی گوید: لیکن در دیوان سوزنی این بیت یافته شد بر این وجه: (زعین عدلش زای زبان دزد براه چوها گره شود از کاف کاروان گفتن) وبرین تقدیر دوکلمه است: (هاجداست وگره جداست) در مقدمه انجمن آرا نیز همین مطلب رشیدی تکرار شده. آقای سعید نفیسی نیز همین قول را بسط داده اند هر چند اعتراض نویسندگان مذکور در مورد اشتباه فرهنگ نویسان (جهانگیری و برهان) در بیت سوزنی وارد است ولی (هاکره) و (هاکله) بمعنی الکن را آنان از خود جعل نکرده اند بلکه ایشان که در هندوستان میزیسته اند این کلمات را در آن کشور شنیده و ضبط کرده اند. در هندوستان هالکه هکلا بمعنی لکنت والکن آمده. هکلاین بمعنی لکنت وهکلانا بمعنی لکنت داشتن است. در زبان اردو نیز این کلمات بهمین معانی آمده. و تبدیل لام به راهم معهود است. بنابراین مولفان مورد بحث اصل کلمه را درست ضبط کرده و معنی آنرا هم درست آورده اند ولی شاهدشان (بیت سوزنی) برای این معنی درست نیست
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که در دامنه های کوهستانی در ارتفاعات متوسط منطق معتدله خصوصا اروپای مرکزی و غربی میروید. از برگهای این گیاه بعنوان سبزی خوراکی استفاده میکنند شمره بحریه راز یانه دریایی قرن ایل راز یانج بحری کاکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازله
تصویر بازله
ریش زخم خونین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهله
تصویر باهله
زن بی شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسکله
تصویر بسکله
((بَ کِ لِ یا لَ))
چوبی که پشت در خانه ها اندازند تا در بسته شود، چوب پس در خانه و سرا، بشکل، بشکله، بشکنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باکره
تصویر باکره
((کِ رِ))
دختر، دوشیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باکره
تصویر باکره
پوپک، دوشیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باطله
تصویر باطله
بیهوده
فرهنگ واژه فارسی سره