جدول جو
جدول جو

معنی باوربان - جستجوی لغت در جدول جو

باوربان
(وَ)
قریه ای است نیم فرسنگی بیشتر میانه مغرب و جنوب زنجیران فارس. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باژوران
تصویر باژوران
(دخترانه)
جنوبیها، طایفهایی از کردها (نگارش کردی: باژوران)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادربان
تصویر شادربان
شادروان، پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین می کشیدند، سراپرده، شادوان، شاروان، شادربان، پیشگاه کاخ و بارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
کسی که از اسب و خر و امثال آن ها مراقبت می کند، میرآخور، چاروادار، رئیس اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالابان
تصویر بالابان
نوعی ساز بادی آذربایجانی به شکل نی، از جنس چوب، دارای هشت سوراخ در یک طرف و یک سوراخ در طرف دیگر و زبانه ای که به وسیلۀ آن کوک می شود. دامنۀ صوت آن به اندازۀ سورنای است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخوردان
تصویر بخوردان
ظرف فلزی که در آن بخور دود کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاطربان
تصویر قاطربان
قاطرچی، کسی که قاطر دارد و با قاطر بار یا مسافر حمل و نقل می کند، استروان، استربان، استردار، قاطردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازرگان
تصویر بازرگان
آنکه کالا را به صورت عمده خرید و فروش می کند، تاجر، سوداگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوزبان
تصویر گاوزبان
گیاهی بیابانی با برگ های درشت و دراز شبیه زبان گاو، ساقه های درشت و پوشیده از پرزهای زبر و گل های کوچک به رنگ بنفش که در اردیبهشت و خرداد باز می شود و در طب کاربرد دارد، گل گاوزبان، لسان الثور
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِ تَ)
باور کردن. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 181). پذیرفتن. قبول کردن. اعتماد داشتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کنارک چاه بهار در 18هزارگزی باختر راه شوسۀ چاه بهار به ایرانشهر. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از چاه باران تأمین میشود. محصول عمده آن ذرت و خرما است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ده کوچکی است از دهستان سعیدآباد بخش مرکزی شهرستان سیرجان که در 5 هزارگزی شمال باختری سعیدآباد و در 27 هزارگزی شمال راه طاهرآباد به سعیدآباد واقع است و در حدود بیست تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
یکی از قرای اصفهان است که اغلب سکنۀ آن نساج اند. (معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 160). دهی است به اصفهان. (منتهی الارب). از قراء اصفهان. (مراصدالاطلاع) : دیوانه ای بود از دیه باطرقان بغایت خوش سخن. (ترجمه محاسن اصفهان ص 112)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شهری است به ناحیۀ نصیبین. (منتهی الارب). از شهرهای معروف. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(وِ / وُ)
کسی که وجدان دارد. باشرف. شرافتمند. و رجوع به وجدان شود
لغت نامه دهخدا
قسمی مرغ شکاری است، (فرهنگ نظام)، مرغی شکاری، شاید وارغن اوستایی باشد، مرغی است حرام گوشت و از جهت طیور وحشی میباشد، قسمی مرغ، (یادداشت مؤلف)
قسمی از سرنا و کرنا، قسمی سرنای بزرگ، قسمی ساز روستایی، نام یکی از ذوات النفخ، قسمی شیپور بزرگ، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز که در 63 هزارگزی جنوب خاور اردکان و یک هزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا در جلگه واقع است، ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل و 118 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و برنج و چغندر و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد که در 26 هزارگزی جنوب باختری مهابادو 13 هزارگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 169سکنه. آب آن از رود خانه مهاباد تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و چغندر و توتون و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راهش مالرو است، در دو محل بفاصله یکهزارگزی دو آبادی بنام باگردان بالا و پائین مشهور و سکنۀ باگردان بالا 25 نفر میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، پریدن و پرواز کردن بسوی چیزی یا در طلب چیزی و یا در هوای چیزی:
دلی که بال و پری در هوای خاک بزد
ندید خواب شکفتن چو غنچۀ تصویر.
خاقانی.
- بال و پرزده، پرو بال زده در مقام نفرین گفته شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی از دهستان چارکی بخش لنگۀ شهرستان لار. در 66 هزارگزی شمال باختر لنگه. سکنه 121 تن. محصول خرما. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). دوفرسخ ونیم میانۀ شمال و مشرق چارک است. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
عشار، مکاس، (زمخشری)، راه دار، گمرکچی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قسمی بادام در جهرم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 4 هزارگزی شمال درمیان بر سر راه مالرو عمومی درمیان، دردامنه واقع است. ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 97 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شلغم و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، به مجاز مرد نابغۀ داهیه را گویند: ما فلان الا باقعه من البواقع، و او را از جهت دنیادیدگی و جستجوی بسیار در بلاد و معرفت بنواحی عالم بدین صفت خوانده اند. (از تاج العروس). مرد زیرک و تیزهوش که کسی او رافریفتن نتواند. (ناظم الاطباء) (آنندراج). حذرکننده.زیرک. (مهذب الاسماء) : و کان (الناصر لدین اﷲ) باقعه زمانه. (ابن الطقطقی ص 236 س 17). مرد ذکی و عارف که چیزی ازو فوت نشود. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)،
{{اسم}} پرندۀ محتاط و زیرکی که چپ و راست خود را هنگام آب خوردن بپاید که مبادا کسی بر او حیلتی اندیشد و شکارش کند و بهمین جهت معمولاً از بقعه آب میخورد و آن گودالی است که آب در آن جمع شده باشد. (از تاج العروس). پرنده ای که از آبشخورهای دورافتاده و گود آب آشامد از بیم آنکه مبادا شکار شود. (از اقرب الموارد). مرغ برحذر که از ترس آنکه شکار گردد بر آبشخور فرود نیاید و از کولابها آب خورد. (ناظم الاطباء) (آنندراج)، داهیه که به انسان رسد. (از تاج العروس). سختی. بدبختی. بدی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، بواقع. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
آنکه ستوران را تربیت و نگهداری کند رایض ستور
فرهنگ لغت هوشیار
سراپرده که در قدیم پیش در خانه و ایوان پادشاهان و امیران میکشیدند، خیمه چادر، پرده بزرگ مانند پامیانه، سایبان، فرش منقش بساط گرانمایه، زیر کنگره های عمارت و سردر خانه، لحنی از الحان باربدی، سدی که بر رود و نهر بندند: شادروان شوشتر، فواره (باین معنی در عربی و ترکی مستعمل است)، اصل بنیاد اساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازرکان
تصویر بازرکان
پارسی تازی گشته بازرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازرگان
تصویر بازرگان
سوداگر، تاجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالابان
تصویر بالابان
روسی تبیره روسی سه چنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطربان
تصویر قاطربان
آنکه قاطرها را نگهبانی و راهنمایی کند قاطرچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با جبان
تصویر با جبان
باج گیرنده باج ستان، متصدی گرفتن باج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالابان
تصویر بالابان
طبل، نقاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
کسی که به امور چهارپایان رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی معین
((زَ))
گیاهی است علفی و یکساله با برگ های منفرد و پوشیده از تارهای خشن. گل های آن ابتدا قرمز مایل به بنفش ولی به تدریج به رنگ آبی زیبا درمی آیند. قسمت مورد استفاده این گیاه غالباً گل و گاهی هم سرشاخه های گل دار آن است. گل گاوزبان دارای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازرگان
تصویر بازرگان
((زَ))
بازارگان، تاجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
آخرچی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازرگان
تصویر بازرگان
تاجر
فرهنگ واژه فارسی سره