جدول جو
جدول جو

معنی باو - جستجوی لغت در جدول جو

باو
باو پسر شاپور پسر کیوس در سنۀ 45 هجری قمری در یک قسمت از مازندران به سلطنت منتخب شد و اصل و سرسلسلۀ سلاطین مازندران که معروف به ملک الجبال بودند گردید. (از التدوین). نام پسر شاپور پسر قباد بوده و ملازمت درگاه خسرو پرویز را می کرده، شیرویه او را در بند کشید. و خانه او را به غارت داد. در زمان یزدگرد خلاص شد و به مازندران آمد و در آتشکدۀ کوسان به عبادت مشغول شد و در آنجا پادشاهی یافت. بعد ازوسرخاب و مهروان و شروین و قارن و رستم شهریاری یافتند و ایشان را آل باوند خوانند. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). باو پسر شاپور پسر کیوس پسر قباد پسر فیروز بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 417-441) : و پادشاه او را [کوه قارن را سپهبد شهریار کوه خوانند. و از روزگار مسلمانی باز، پادشاهی این ناحیت اندر فرزندان باو است. (از حدود العالم)
نام سرداری بوده است از سرداران فرخان بزرگ که در ده اویجان به دار زده شد، (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 78)
لغت نامه دهخدا
باو
باو از شاهزادگان اواخر حکومت ساسانی است که پس از فروپاشی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باوان
تصویر باوان
(دخترانه)
بابان، خانه پدری (نگارش کردی: باوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باوشین
تصویر باوشین
(دخترانه)
پنکه، بادبزن (نگارش کردی: باوهشن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باوند
تصویر باوند
(دخترانه)
اصیل، خانوادهایی معروف از کردها که در شمال ایران حکومتی پایه نهادند (نگارش کردی: باوهند)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باور
تصویر باور
(دخترانه و پسرانه)
مرز میان دو کشتزار (نگارش کردی: باوهر)، مجموعه اعتقادهایی که در یک جامعه مورد پذیرش قرار گرفته است، حالت یا عادتی که باعث اعتقاد یایقین انسان می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باوا
تصویر باوا
(پسرانه)
بابا (نگارش کردی: باوا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باوین
تصویر باوین
(دخترانه)
صاحب، از قبایل پراکندهکرد (نگارش کردی: باون)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باوقار
تصویر باوقار
متین، بردبار، باطمانینه، موقر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باورکردنی
تصویر باورکردنی
لایق و درخور باور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باور
تصویر باور
یقین، اعتقاد، عقیده
باور داشتن: باور کردن، سخن کسی را راست و درست پنداشتن
فرهنگ فارسی عمید
رئیس، سر، (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 198)، اما این معنی جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
نام دهی است در یک فرسنگی ابرقوه. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام موضعی است که آنجا جامۀ ابریشمی خوب بافند. (آنندراج). و رشیدی آن را با ضم واو ضبط کرده گوید نام شهر بابل است که در عراق عرب نمارده (نمرودها) ساخته بودند و اکنون خراب است. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری) (از فرهنگ شعوری) :
هر خلعه کز او تن ولی یافت
خورشید نسیج باولی بافت.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
رسیده. نو. (یادداشت مؤلف).
- نوباوه، تازه. نورسیده. میوه که تازه به دست آمده باشد. نخستین از میوه ها که به بازار آید
لغت نامه دهخدا
نام طائفه ای از الوار فارس است که در جانب ولایت کوه گیلویه نشسته اند و محل سکونت آنها را باشت نوشته اند، (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری)، شعبه ای از ایلات کوه گیلویه و از چند تیره مرکب است، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 88 و 91)، تیره های عمده آن عبارتند از علی شاهی، کشیی، سوسایی، برآفتابی قلعه ای که آنرا عمله نیز گویند، تیره هایی ازین ایل در خوزستان نیز سکونت دارند و به باویه نیز معروفند، رجوع به باویه و فارسنامۀ ناصری ذیل کوه گیلویه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قبول. تصدیق سخن. (برهان قاطع). گمان میکنم از حرف ’ب’ و ’آور’ بمعنی یقین مرکب است. (یادداشت مؤلف). مخفف بآور است. (فرهنگ رشیدی). قبول داشتن. (غیاث اللغات). و کسانی که به ضم ’واو’ خوانند خطاست. (آنندراج). اصل این کلمه از ریشه ور بمعنی برگزیدن و برتری دادن و گرویدن است. (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 62). و بازشناختن و اعتقاد داشتن نیز معنی میدهد و کلمه واور پهلوی و باور پارسی از ریشه ’ور’ پهلوی اشتقاق یافته است. (از مزدیسنا و ادب پارسی دکتر معین ص 442). استوار. راست. یقین. (برهان قاطع).
- باور بودن، پذیرفته بودن. مورد قبول بودن. مورد اعتقاد بودن. استوار و یقین آمدن:
نگه کن که تا چون بود باورم
چو کردارهای تو یاد آورم.
فردوسی.
نشانی که بد داده مادر مرا
بدیدم نبد دیده باور مرا.
فردوسی.
اقوال مرا گر نبود باورت، این قول
اندر کتب من یک یک بشمر و بنگر.
ناصرخسرو.
پیکان تیر غمزۀ تو بر دل من است
گر نیست باورت ز من اکنون بیار دست.
کمال اسماعیل.
اقبال را بقا نبود دل بر او مبند
عمری که در غرور گذاری هبا بود
ور نیست باورت زمن این نکتۀ شریف
اقبال را چو قلب کنی لابقا بود.
دهلوی.
- باور داشتن، استوار داشتن. (برهان قاطع). اعتماد کردن به حرف کسی. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 161). راست داشتن بر گفتار کسی. (فرهنگ اسدی). اعتبار کردن. (غیاث اللغات). و رجوع به باور داشتن در جای خود شود.
-
لغت نامه دهخدا
نام دهستان مرکزی از شهرستان اهواز در مشرق کارون، حدود: از شمال به شوشتر و از خاور به رامهرمز، آبادیهای آن بیشتر از آب رودخانه استفاده می کنند، بلوک عمده آن، حمید، شاخه وبنه، زرکان، باوی بالا، باوی پایین، و جمعاً 157 قریه و قصبه و حدود 27 هزارتن جمعیت دارد، دههای عمده آن کوت عبداﷲ، ویس، ملاتانی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وُ وُ)
بازوی در. آن چوب که در بدان تکیه کند. قطعه چوب تراشیده که معمولاً برای چارچوب و تکیه گاه در بکار رود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان گورگ سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد در 11هزاروپانصد گزی شمال خاوری سردشت و دارای 127 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی از دهستان ابوالفارس بخش رامهرمز شهرستان اهواز که در 35 هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز واقع است و آب آن از رود خانه ابوالفارس تأمین میشود. ساکنان آن از طایفۀ بهمئی میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باور داشتن
تصویر باور داشتن
باور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باوی
تصویر باوی
گوشه ایست در دستگاه همایون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باوه
تصویر باوه
نو رسیده، نوباوه، تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باور
تصویر باور
تصدیق سخن، قبول داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باور چی
تصویر باور چی
سفره دار، آشپز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باور کردن
تصویر باور کردن
سخن کسی را راست دانستن باطنا تصدیق قول کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باوقار
تصویر باوقار
سنگین خود دار متین وزین موقر باوقر مقابل بی وقار بی وقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باورکردن
تصویر باورکردن
یقین کردن، معتقد شدن، استوار داشتن، عقیده پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باور
تصویر باور
((وَ))
پذیرفتن سخن، یقین، اعتقاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باوراندن
تصویر باوراندن
متقاعد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باورداشت
تصویر باورداشت
ایمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باورمند
تصویر باورمند
معتقد، مومن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باور
تصویر باور
اعتماد، ایمان، یقین، عقیده
فرهنگ واژه فارسی سره
اعتقاد، ایقان، ایمان، عقیده، باورداشت، برداشت، پذیرش، قبول، زعم، گمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد