سبد کوچکی باشد که زنان پنبه ای که خواهند بریسند در آن نهند، (برهان قاطع) (آنندراج)، سبدی که در آن ابریشم تابیده می چینند، (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 181) (از فرهنگ جهانگیری)، سبد کوچک که ریسمان در آن نهند، (فرهنگ رشیدی)، باوی، سبدی کوچک که پنبۀ رشتنی را زنان در آن نهند، (ناظم الاطباء)
سبد کوچکی باشد که زنان پنبه ای که خواهند بریسند در آن نهند، (برهان قاطع) (آنندراج)، سبدی که در آن ابریشم تابیده می چینند، (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 181) (از فرهنگ جهانگیری)، سبد کوچک که ریسمان در آن نهند، (فرهنگ رشیدی)، باوی، سبدی کوچک که پنبۀ رشتنی را زنان در آن نهند، (ناظم الاطباء)
از آبادیهای قدیم نزدیک شهر کرمان، مؤلف تاریخ کرمان آرد: عمرو بن خلف (صفاری) از گواشیر حرکت کرده در باغین تلاقی فریقین (با ابوجعفر دیلمی) شد، (تاریخ کرمان چ باستانی پاریزی ص 69)، غز از باغین در کنار نهر ماهان فرود آمد و صدهزار نفس را را بانواع تعذیب و شکنجه هلاک کردند، (تاریخ سلاجقه لمحمد بن ابراهیم ص 109)، امیر حسین چوپانی بمدد اردوی امیرمحمد (مظفر) رسیده وارد قریۀ باغین، هفت فرسنگی شهر شدند، (تاریخ کرمان ص 18)، شاه (عباس) بعزم بازگشت از کرمان بیرون آمده ولی ناگاه برف و باران شروع شد، ناچار در محل باغین که نخستین منزل در راه کرمان به اصفهان بوده است توقف کرد، (زندگانی شاه عباس ج 2 ص 379)، محمود (غلزائی = غلجائی) باستقبال جنود دولتی اقبال کرد، در حوالی باغین که شش فرسنگی گواشیر است تقارب فئتین شد، (تاریخ کرمان ص 295)، و رجوع به فهرست تاریخ کرمان شود، در تاریخ زندگانی شاه عباس اول تألیف فلسفی این نام بصورت باقین ضبط شده است، در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: این دهستان در باختر بخش واقع شده و محدود است از طرف شمال بکوه بادامان، از طرف جنوب بکوه خانه کوه، از خاور ب حومه شهر و از باختر بدهستان کبوترخان شهرستان رفسنجان، وضع طبیعی این دهستان جلگه و هوای آن سردسیر است، آب قراء دهستان از قنوات تأمین میشود، فقط قسمتی از اراضی باغین بوسیلۀ رود خانه چاری که از ارتفاعات شیرینک چهارطاق سرچشمه گرفته پس از مشروب نمودن قراء قریهالعرب بدشت باغین منتهی میگردد، مشروب میشود، فصل طغیان آب رود خانه مذکور اواخر زمستان و اوایل بهار است ولی اکثرسال ها در تابستان آب ندارد، ارتفاعات دهستان در بخشهای مشیز و کویر شرح داده شده است، راه شوسۀ کرمان بتهران از وسط دهستان میگذرد، راه شوسۀ بندرعباس درآبادی باغین که مرکز دهستان است از شوسۀ کرمان به تهران منشعب میشود، این دهستان از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 5246 نفر است، مرکز دهستان قصبۀ باغین و قراء مهم آن بشرح زیر است: ابراهیم آباد، سعدی و رباط، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
از آبادیهای قدیم نزدیک شهر کرمان، مؤلف تاریخ کرمان آرد: عمرو بن خلف (صفاری) از گواشیر حرکت کرده در باغین تلاقی فریقین (با ابوجعفر دیلمی) شد، (تاریخ کرمان چ باستانی پاریزی ص 69)، غز از باغین در کنار نهر ماهان فرود آمد و صدهزار نفس را را بانواع تعذیب و شکنجه هلاک کردند، (تاریخ سلاجقه لمحمد بن ابراهیم ص 109)، امیر حسین چوپانی بمدد اردوی امیرمحمد (مظفر) رسیده وارد قریۀ باغین، هفت فرسنگی شهر شدند، (تاریخ کرمان ص 18)، شاه (عباس) بعزم بازگشت از کرمان بیرون آمده ولی ناگاه برف و باران شروع شد، ناچار در محل باغین که نخستین منزل در راه کرمان به اصفهان بوده است توقف کرد، (زندگانی شاه عباس ج 2 ص 379)، محمود (غلزائی = غلجائی) باستقبال جنود دولتی اقبال کرد، در حوالی باغین که شش فرسنگی گواشیر است تقارب فئتین شد، (تاریخ کرمان ص 295)، و رجوع به فهرست تاریخ کرمان شود، در تاریخ زندگانی شاه عباس اول تألیف فلسفی این نام بصورت باقین ضبط شده است، در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: این دهستان در باختر بخش واقع شده و محدود است از طرف شمال بکوه بادامان، از طرف جنوب بکوه خانه کوه، از خاور ب حومه شهر و از باختر بدهستان کبوترخان شهرستان رفسنجان، وضع طبیعی این دهستان جلگه و هوای آن سردسیر است، آب قراء دهستان از قنوات تأمین میشود، فقط قسمتی از اراضی باغین بوسیلۀ رود خانه چاری که از ارتفاعات شیرینک چهارطاق سرچشمه گرفته پس از مشروب نمودن قراء قریهالعرب بدشت باغین منتهی میگردد، مشروب میشود، فصل طغیان آب رود خانه مذکور اواخر زمستان و اوایل بهار است ولی اکثرسال ها در تابستان آب ندارد، ارتفاعات دهستان در بخشهای مشیز و کویر شرح داده شده است، راه شوسۀ کرمان بتهران از وسط دهستان میگذرد، راه شوسۀ بندرعباس درآبادی باغین که مرکز دهستان است از شوسۀ کرمان به تهران منشعب میشود، این دهستان از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 5246 نفر است، مرکز دهستان قصبۀ باغین و قراء مهم آن بشرح زیر است: ابراهیم آباد، سعدی و رباط، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام شهری است. (آنندراج). نام شهرکی است بیک روزه راه بمغرب حماه. (دمزن). نام شهری از شام در نزدیکی حماه. (ناظم الاطباء). وعامه آن را بعرین نامند. شهر نیکویی است میان حلب وحماه از جهت مغرب. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع). از بلاد مشهور فلسطین باشد رجوع به نزهه القلوب چ 1331 لیدن ج 3 ص 271 شود. نام قصبۀ کوچکی است در بین حلب و حماه که در جانب شمال حماه واقع گشته زمانی قصبۀ معموری بوده و بمناسبت قلعه و باغ و باغچه ها شهرت داشته در جنگهای صلیبی حایز اهمیت بوده و رفته رفته به انحطاط گراییده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2) ، فاخته بود. (اوبهی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). رجوع به خشین و خشین سار شود
نام شهری است. (آنندراج). نام شهرکی است بیک روزه راه بمغرب حماه. (دِمزن). نام شهری از شام در نزدیکی حماه. (ناظم الاطباء). وعامه آن را بعرین نامند. شهر نیکویی است میان حلب وحماه از جهت مغرب. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع). از بلاد مشهور فلسطین باشد رجوع به نزهه القلوب چ 1331 لیدن ج 3 ص 271 شود. نام قصبۀ کوچکی است در بین حلب و حماه که در جانب شمال حماه واقع گشته زمانی قصبۀ معموری بوده و بمناسبت قلعه و باغ و باغچه ها شهرت داشته در جنگهای صلیبی حایز اهمیت بوده و رفته رفته به انحطاط گراییده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2) ، فاخته بود. (اوبهی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). رجوع به خشین و خشین سار شود
همان باذبین و باذن باشد، رجوع به باذبین و باذن و باذنه و الوزراء و الکتاب ص 27 شود، میوه داشتن، ثمر داشتن: شرف دارد درخت از میوه آری که باشد تا ندارد هیچ باری ؟ ناصرخسرو، ، بمجاز، درد و رنج داشتن
همان باذبین و باذن باشد، رجوع به باذبین و باذن و باذنه و الوزراء و الکتاب ص 27 شود، میوه داشتن، ثمر داشتن: شرف دارد درخت از میوه آری که باشد تا ندارد هیچ باری ؟ ناصرخسرو، ، بمجاز، درد و رنج داشتن
نام عشیره ای از اکراد شهرزور: پس از آنکه بغداد بدست هلاکو افتاد اکراد شهرزور راه فرار پیش گرفتند، جماعتی بمصر رفتند و از آن میان عشیرۀ لاوین و بابین به الجزایر (شمال آفریقا) افتادند، (تاریخ کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 197 از دائره المعارف اسلام، ذیل کلمه کرد از ابن خلدون)
نام عشیره ای از اکراد شهرزور: پس از آنکه بغداد بدست هلاکو افتاد اکراد شهرزور راه فرار پیش گرفتند، جماعتی بمصر رفتند و از آن میان عشیرۀ لاوین و بابین به الجزایر (شمال آفریقا) افتادند، (تاریخ کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 197 از دائره المعارف اسلام، ذیل کلمه کرد از ابن خلدون)
صورتی از نام شهری در غرجستان که بصورت آبشین و افشین نیز در ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج آمده است و گوید بفاصله یک تیررس در ساحل شرقی مرغاب علیا و بمسافت چهار منزل بالای مروالرود واقع بوده است، رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه محمود عرفان ص 442 شود صورتی ازنام قریه ای که در ’نزههالقلوب چ لیدن’ بصورت ناشقین، در ولایت قزوین آمده است، (نزههالقلوب جزء3 ص 281)
صورتی از نام شهری در غرجستان که بصورت آبشین و افشین نیز در ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج آمده است و گوید بفاصله یک تیررس در ساحل شرقی مرغاب علیا و بمسافت چهار منزل بالای مروالرود واقع بوده است، رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه محمود عرفان ص 442 شود صورتی ازنام قریه ای که در ’نزههالقلوب چ لیدن’ بصورت ناشقین، در ولایت قزوین آمده است، (نزههالقلوب جزء3 ص 281)
نام قصبه ایست از اعمال هرات بر ناحیۀ بادغیس، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، ظاهراً همان بامئین است و البته غیر از بامی و بامیان معروف است که در نواحی شمال شرقی افغانستان امروزی است، و منسوب به بامین، بامنجی است: دیگر چو تو کیست چون تو گشتستی مفتی و فقیه بلخ و بامین را، ناصرخسرو (دیوان)
نام قصبه ایست از اعمال هرات بر ناحیۀ بادغیس، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، ظاهراً همان بامئین است و البته غیر از بامی و بامیان معروف است که در نواحی شمال شرقی افغانستان امروزی است، و منسوب به بامین، بامنجی است: دیگر چو تو کیست چون تو گشتستی مفتی و فقیه بلخ و بامین را، ناصرخسرو (دیوان)
صورتی از ترکیب با این، از: باز + این بمعنی با وجود این: دوم آنک بدانی بازین پاکی یگانه است، (کیمیای سعادت)، این چنین عجایب بازین همه حکمتهای غریب ممکن نگردد الا بکمال علم، (کیمیای سعادت)، و چگونه مغبون است که از مطالعۀ چنین حضرتی بازین همه جمال محروم است، (کیمیای سعادت)، فاژ، خمیازه، فاژه، دهن دره: تو زر داری و من سخن عرضه دارم تو در باژه افتی و من در عطاسه، انوری
صورتی از ترکیب با این، از: باز + این بمعنی با وجود این: دوم آنک بدانی بازین پاکی یگانه است، (کیمیای سعادت)، این چنین عجایب بازین همه حکمتهای غریب ممکن نگردد الا بکمال علم، (کیمیای سعادت)، و چگونه مغبون است که از مطالعۀ چنین حضرتی بازین همه جمال محروم است، (کیمیای سعادت)، فاژ، خمیازه، فاژه، دهن دره: تو زر داری و من سخن عرضه دارم تو در باژه افتی و من در عطاسه، انوری
پرنده ای باشد شکاری و زننده از جنس سیاه چشم، (برهان قاطع)، پرنده ای است که بدان شکار کنند، (شرفنامۀ منیری)، یکی از مرغان شکاری بسیار جسور و باشهامت است و با وجود آنکه از قوش کوچکتر است بعلت جسارتی که دارد گاهی بعقاب و قوش حمله میکند، این پرندۀ هوشیار و چالاک در همه جا دیده میشود، بویژه در سرزمینهای بیشه زار و کوهستانی ناگزیر ایران هم نشیمنگاه این مرغ بوده و هست و دیرگاهی است توجه ایرانیان به این هوانورد گستاخ کشیده شده است و پرش آن را بفال نیک میگرفتند، این مرغ دوبار بنام ’سئن’ در اوستا یاد گردیده است و اوستاشناسان اروپایی آن را بمعنی عقاب برگردانده اند از اینکه سئن همان شاهین (عقاب) است مورد شک نیست، و صفت شاهین از واژۀ شاه درآمده و این پرنده بمناسبت شکوه و توانایی و تقدس خود شاه مرغان خوانده شده است، (فرهنگ ایران باستان ص 396 ببعد)، در کلیۀ فرهنگها عقاب در فارسی ’آله’ نامیده میشود و در بسیاری از لهجه های کنونی ایران نیز چنین آمده است و در لهجه ای بهیأت شائین بجای مانده، (حاشیۀ برهان چ معین)، در وجه تسمیۀ این پرنده بشاهین گویند چون در سیری و گرسنگی نهایت اعتدال را نگاه دارد بشاهین ترازو در اعتدال تشبیه شده است، درباره بهترین نوع این پرنده گفته اند که: باید سرخ رنگ، عظیم الجثه، با چشمهای درشت و تیزبین، گردن بلند، موی بر روی پیشانی افشانده و درشت منقار و سینه فراخ با رانهای فربه و گوش و پاهای کوتاه و پنجۀ باز با بالهای بلند و دم کوتاه پرپشت باشد و بعضی گویند که رنگ اصلی این پرنده سیاه بوده است لذا سیاهرنگ آن بهتر باشد، گویند اول کسی که این پرنده را بدست آورد قسطنطین قیصر رم بود چون سرعت و بلندپروازی و شکار پرنده را بدید او راخوش آمد و دستور داد او را شکار کنند و در شکارها شاهین را بر روی دست خود نگاه میداشت، مؤلف ’المصایدو المطارد’ گوید: رسم و عادت پادشاهان روم بر آن بود که هنگام حرکت شاهینها بر فراز سر آنان پرواز میکردند و هر آنجا که شاه فرود می آمد آنها نیز فرود می آمدند و یکی از علایم عظمت و بزرگی در نزد سلاطین عرب بود که هنگام حرکت موکب شاهینها را بر فراز خود بپروازدر می آوردند، (از صبح الاعشی ج 2 ص 58) : هزار کبک ندارد دل یکی شاهین هزار بنده ندارد دل خداوندی، شهید بلخی، سگ و یوز در پیش شاهین و باز همی راند بر دشت روز دراز، فردوسی، نشستنگه و مجلس و می گسار همان باز و شاهین و یوز و شکار، فردوسی، ز شاهین و از بازو پران عقاب ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب، فردوسی، کف یوز پر مغز آهو بره همه چنگ شاهین دل گودره، عنصری، دم عقرب بتابید از سر کوه چنان چون چشم شاهین ازنشیمن، منوچهری، بگاه ربودن چو شاهین و بازی، ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384)، تفکر کن در این معنی تو در شاهین و مرغابی گریزان است این از آن و آن بر این ظفر دارد، ناصرخسرو، تو بر بالای علم آنگه رسی باز که بر شاهین همت نشکنی پر، ناصرخسرو، ای که من بازم و تو فرفوزی من چو شاهینم و تو مرغابی، معزی، ور سوی کبوتر نگرد سخت مبندش شاهین بغایت نگرد سوی کبوتر، معزی، بسخا صید کند کف جوادش دل خلق ز سخا کس بجز او باشه و شاهین نکند، سوزنی، پاس او دست گر دراز کند دست یابد تذرو بر شاهین، انوری (از سروری)، شبروی کرده کلنگ آسا بروز همچو شاهین کامران خواهد نمود، خاقانی، چو شاهین باز ماند از پریدن ز گنجشکش لگد باید چشیدن، نظامی، کجا گشت شاهین او صیدگیر ز شاهین گردون برآرد نفیر، نظامی، فرود آمد یکی شاهین بشبگیر تذرو نازنین را کرد نخجیر، نظامی، سوی شاهین بحری بازگشتی که وحشی تر شود شاهین دشتی، نظامی، زآهنین چنگال شاهین غمت رخنه رخنه ست اندرون من چو دام، سعدی، خود رابزیر چنگل شاهین عشق تو عنقای صبر من پر و بالی نیافته، سعدی، بسی نماند که در عهد رای و رایت او به یک مقام نشینند صعوه و شاهین، سعدی، شهپر زاغ و زغن زیبای قید و صید نیست این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند، حافظ، - شاهین بحری، نوعی از مرغان شکاری آبی است: چو شاهین بحری درآمد بکار دهد ماهیان را ز مرغان شکار، نظامی (گنجینۀ گنجوی)، - شاهین زرین، علامت و نشانی بود علم ایران را، در سر لشکریان در روزگار هخامنشیان شاهین شهپر گشوده در سر نیزۀ بلندی برافراشته بهمه نمودار بود، پس از سپری شدن شاهنشاهی و دست یافتن اسکندر در پایان سدۀ چهارم پیش از میلاد به ایران عقاب (شاهین) نشان اقتدار ایرانیان رفته رفته در اروپا رواج یافت و در بسیاری از کشورها چون روسیه، آلمان، اتریش، لهستان و غیره عقاب نقش علم آن سرزمینها گردید و برخی از آنها هنوز برقرار است، و اسکندر آن را نقش سکۀ پادشاهی خود قرار داد نشان شاهین (عقاب) پس از سیصد سال پایداری در مصر با اکتاویوس به روم رفت و علامت اقتدار آن امپراتور گردید، (فرهنگ ایران باستان ص 296 و بعد)، چوب ترازو، (برهان قاطع)، دستۀ ترازو، (شرفنامۀ منیری)، چوب ترازو، (فرهنگ جهانگیری)، آنچه از چوب یا آهن سازند و برهر سر آن یک کفۀ ترازو آویزند، (فرهنگ سروری) (آنندراج) : ز بس برسختن زرش بجای مردمان هزمان ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله، دقیقی، عطای او از آن بگذشت کانرا توان سختن بشاهین و بطیار، فرخی (دیوان ص 244)، ترازو را همه رشته گسسته دو پله مانده و شاهین شکسته، (ویس و رامین)، چون من سخن بشاهین برسنجم آفاق و انفسند موازینم، ناصرخسرو، شاهین ترازو شد گوئی دل مخدومت یکسو غم مرغابی یکسو هوس شاهین، سوزنی، داری دو کف دو کفۀ شاهین مکرمت بخشندگان سیم جلال و زر عیار، سوزنی، هم ترازوی چرخ را بشکست باز حلم توپلۀ شاهین، ؟ (از شرفنامۀ منیری)، بپرواز دولت دو شاهین بکار یکی در خزینه یکی در شکار، نظامی (گنجینۀ گنجوی)، بشکند امتداد انعامش بموازین قسط پر شاهین، انوری (از سروری)، گر روز سخا وزن کنند آنچه تو بخشی سیاره و افلاک سزدکفۀ شاهین، ؟ (از صحاح الفرس)، ، زبانۀ ترازو، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، بمعنی تکیه گاه هم بنظر آمده است، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، در اصطلاح منجمان سه ستاره است در امتداد خط مستقیم در صورت عقاب و آن را میزان نیزنامند، (یادداشت مؤلف)، چند ستاره در یک رده در صورت نسر طایر، (مقدمۀ التفهیم بیرونی ص قسج) : مه شوال از روز نخستین قران افتاده اندر برج شاهین، ناصرخسرو
پرنده ای باشد شکاری و زننده از جنس سیاه چشم، (برهان قاطع)، پرنده ای است که بدان شکار کنند، (شرفنامۀ منیری)، یکی از مرغان شکاری بسیار جسور و باشهامت است و با وجود آنکه از قوش کوچکتر است بعلت جسارتی که دارد گاهی بعقاب و قوش حمله میکند، این پرندۀ هوشیار و چالاک در همه جا دیده میشود، بویژه در سرزمینهای بیشه زار و کوهستانی ناگزیر ایران هم نشیمنگاه این مرغ بوده و هست و دیرگاهی است توجه ایرانیان به این هوانورد گستاخ کشیده شده است و پرش آن را بفال نیک میگرفتند، این مرغ دوبار بنام ’سئن’ در اوستا یاد گردیده است و اوستاشناسان اروپایی آن را بمعنی عقاب برگردانده اند از اینکه سئن همان شاهین (عقاب) است مورد شک نیست، و صفت شاهین از واژۀ شاه درآمده و این پرنده بمناسبت شکوه و توانایی و تقدس خود شاه مرغان خوانده شده است، (فرهنگ ایران باستان ص 396 ببعد)، در کلیۀ فرهنگها عقاب در فارسی ’آله’ نامیده میشود و در بسیاری از لهجه های کنونی ایران نیز چنین آمده است و در لهجه ای بهیأت شائین بجای مانده، (حاشیۀ برهان چ معین)، در وجه تسمیۀ این پرنده بشاهین گویند چون در سیری و گرسنگی نهایت اعتدال را نگاه دارد بشاهین ترازو در اعتدال تشبیه شده است، درباره بهترین نوع این پرنده گفته اند که: باید سرخ رنگ، عظیم الجثه، با چشمهای درشت و تیزبین، گردن بلند، موی بر روی پیشانی افشانده و درشت منقار و سینه فراخ با رانهای فربه و گوش و پاهای کوتاه و پنجۀ باز با بالهای بلند و دم کوتاه پرپشت باشد و بعضی گویند که رنگ اصلی این پرنده سیاه بوده است لذا سیاهرنگ آن بهتر باشد، گویند اول کسی که این پرنده را بدست آورد قسطنطین قیصر رم بود چون سرعت و بلندپروازی و شکار پرنده را بدید او راخوش آمد و دستور داد او را شکار کنند و در شکارها شاهین را بر روی دست خود نگاه میداشت، مؤلف ’المصایدو المطارد’ گوید: رسم و عادت پادشاهان روم بر آن بود که هنگام حرکت شاهینها بر فراز سر آنان پرواز میکردند و هر آنجا که شاه فرود می آمد آنها نیز فرود می آمدند و یکی از علایم عظمت و بزرگی در نزد سلاطین عرب بود که هنگام حرکت موکب شاهینها را بر فراز خود بپروازدر می آوردند، (از صبح الاعشی ج 2 ص 58) : هزار کبک ندارد دل یکی شاهین هزار بنده ندارد دل خداوندی، شهید بلخی، سگ و یوز در پیش شاهین و باز همی راند بر دشت روز دراز، فردوسی، نشستنگه و مجلس و می گسار همان باز و شاهین و یوز و شکار، فردوسی، ز شاهین و از بازو پران عقاب ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب، فردوسی، کف یوز پر مغز آهو بره همه چنگ شاهین دل گودره، عنصری، دم عقرب بتابید از سر کوه چنان چون چشم شاهین ازنشیمن، منوچهری، بگاه ربودن چو شاهین و بازی، ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384)، تفکر کن در این معنی تو در شاهین و مرغابی گریزان است این از آن و آن بر این ظفر دارد، ناصرخسرو، تو بر بالای علم آنگه رسی باز که بر شاهین همت نشکنی پر، ناصرخسرو، ای که من بازم و تو فرفوزی من چو شاهینم و تو مرغابی، معزی، ور سوی کبوتر نگرد سخت مبندش شاهین بغایت نگرد سوی کبوتر، معزی، بسخا صید کند کف جوادش دل خلق ز سخا کس بجز او باشه و شاهین نکند، سوزنی، پاس او دست گر دراز کند دست یابد تذرو بر شاهین، انوری (از سروری)، شبروی کرده کلنگ آسا بروز همچو شاهین کامران خواهد نمود، خاقانی، چو شاهین باز ماند از پریدن ز گنجشکش لگد باید چشیدن، نظامی، کجا گشت شاهین او صیدگیر ز شاهین گردون برآرد نفیر، نظامی، فرود آمد یکی شاهین بشبگیر تذرو نازنین را کرد نخجیر، نظامی، سوی شاهین بحری بازگشتی که وحشی تر شود شاهین دشتی، نظامی، زآهنین چنگال شاهین غمت رخنه رخنه ست اندرون من چو دام، سعدی، خود رابزیر چنگل شاهین عشق تو عنقای صبر من پر و بالی نیافته، سعدی، بسی نماند که در عهد رای و رایت او به یک مقام نشینند صعوه و شاهین، سعدی، شهپر زاغ و زغن زیبای قید و صید نیست این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند، حافظ، - شاهین بحری، نوعی از مرغان شکاری آبی است: چو شاهین بحری درآمد بکار دهد ماهیان را ز مرغان شکار، نظامی (گنجینۀ گنجوی)، - شاهین زرین، علامت و نشانی بود علم ایران را، در سر لشکریان در روزگار هخامنشیان شاهین شهپر گشوده در سر نیزۀ بلندی برافراشته بهمه نمودار بود، پس از سپری شدن شاهنشاهی و دست یافتن اسکندر در پایان سدۀ چهارم پیش از میلاد به ایران عقاب (شاهین) نشان اقتدار ایرانیان رفته رفته در اروپا رواج یافت و در بسیاری از کشورها چون روسیه، آلمان، اتریش، لهستان و غیره عقاب نقش علم آن سرزمینها گردید و برخی از آنها هنوز برقرار است، و اسکندر آن را نقش سکۀ پادشاهی خود قرار داد نشان شاهین (عقاب) پس از سیصد سال پایداری در مصر با اکتاویوس به روم رفت و علامت اقتدار آن امپراتور گردید، (فرهنگ ایران باستان ص 296 و بعد)، چوب ترازو، (برهان قاطع)، دستۀ ترازو، (شرفنامۀ منیری)، چوب ترازو، (فرهنگ جهانگیری)، آنچه از چوب یا آهن سازند و برهر سر آن یک کفۀ ترازو آویزند، (فرهنگ سروری) (آنندراج) : ز بس برسختن زرش بجای مردمان هزمان ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله، دقیقی، عطای او از آن بگذشت کانرا توان سختن بشاهین و بطیار، فرخی (دیوان ص 244)، ترازو را همه رشته گسسته دو پله مانده و شاهین شکسته، (ویس و رامین)، چون من سخن بشاهین برسنجم آفاق و انفسند موازینم، ناصرخسرو، شاهین ترازو شد گوئی دل مخدومت یکسو غم مرغابی یکسو هوس شاهین، سوزنی، داری دو کف دو کفۀ شاهین مکرمت بخشندگان سیم جلال و زر عیار، سوزنی، هم ترازوی چرخ را بشکست باز حلم توپلۀ شاهین، ؟ (از شرفنامۀ منیری)، بپرواز دولت دو شاهین بکار یکی در خزینه یکی در شکار، نظامی (گنجینۀ گنجوی)، بشکند امتداد انعامش بموازین قسط پر شاهین، انوری (از سروری)، گر روز سخا وزن کنند آنچه تو بخشی سیاره و افلاک سزدکفۀ شاهین، ؟ (از صحاح الفرس)، ، زبانۀ ترازو، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، بمعنی تکیه گاه هم بنظر آمده است، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، در اصطلاح منجمان سه ستاره است در امتداد خط مستقیم در صورت عقاب و آن را میزان نیزنامند، (یادداشت مؤلف)، چند ستاره در یک رده در صورت نسر طایر، (مقدمۀ التفهیم بیرونی ص قسج) : مه شوال از روز نخستین قران افتاده اندر برج شاهین، ناصرخسرو